•••••همخونه اخموی من💚🐸•••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸•••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_51
#همخونه_اخموی_من
اخم ریزی روی پیشونیش بود لبخندی بهش زدم و صورتم سمت خیابون برگردوندم
بعد از یه ربع به عمارت باشکوه عمو رسیدیم
نمیدونم چرا ولی یه حس خاص داشتم هم خوب هم بد با تک بوق در باز شد و وارد حیاط شدیم
وای خدای من بادیدن حیاط پراز گل چشمام برقی زد
و ماشین توقف زد نمیدونم چیشد و چی تو صورتم بود
که صدای قهقه ی بلند عمو حامد منو بخودم اورد
خجالت زده نگاهش کردم که پیاده شد و منم پیاده شدم
به سمت گلا رفتم و عمیق میبوییدم که صدای عمو حامد شنیدم داشت سمت عمارت میرفت
_اخ اخ بگن دلوین از هرچی بگذره جز چی من میگم گل ...پاشو بیا داخل گل تر از اونا خودتی گل رزم
عمو بود و عاشقانه های پدرانه میگفت از این که صفت های قشنگ بهم نسبت میداد غرق خوشی میشدم
با اجبار از گلا دل کندم و وارد عمارت شدم که پیشخدمت کیف و مقنعه و مانتوم گرفت
منم سمت سالن قدم برداشتم که صدای زن عمو از پشت شنیدم........
#𝙋𝙖𝙧𝙩_51
#همخونه_اخموی_من
اخم ریزی روی پیشونیش بود لبخندی بهش زدم و صورتم سمت خیابون برگردوندم
بعد از یه ربع به عمارت باشکوه عمو رسیدیم
نمیدونم چرا ولی یه حس خاص داشتم هم خوب هم بد با تک بوق در باز شد و وارد حیاط شدیم
وای خدای من بادیدن حیاط پراز گل چشمام برقی زد
و ماشین توقف زد نمیدونم چیشد و چی تو صورتم بود
که صدای قهقه ی بلند عمو حامد منو بخودم اورد
خجالت زده نگاهش کردم که پیاده شد و منم پیاده شدم
به سمت گلا رفتم و عمیق میبوییدم که صدای عمو حامد شنیدم داشت سمت عمارت میرفت
_اخ اخ بگن دلوین از هرچی بگذره جز چی من میگم گل ...پاشو بیا داخل گل تر از اونا خودتی گل رزم
عمو بود و عاشقانه های پدرانه میگفت از این که صفت های قشنگ بهم نسبت میداد غرق خوشی میشدم
با اجبار از گلا دل کندم و وارد عمارت شدم که پیشخدمت کیف و مقنعه و مانتوم گرفت
منم سمت سالن قدم برداشتم که صدای زن عمو از پشت شنیدم........
۱۴۹
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.