عشق سخت
پارت ۳۲
ا/ت ویو
یونا: ا/ت *داد
ا/ت: چیه چرا داد میزنی
یونا: خبرایی به گوشم رسیده
ا/ت: چه خبری *استرس
یونا: شنیدم چانگا بهت اعتراف کرده جواب رد گرفته
ا/ت: خب دور گفت من دوست پسر دارم بعدش میاد بهم میگه فکر میکنت اونو ول میکنم
یونا: ولی میگن افسردگی گرفته بعد اون قضیه از خونش بیرون نمیره بچت ها هم میرن پیشش یکسره زل زده به دیوار هر چی میگن فقط میگه هومم
ا/ت: فکر نمیکردم اینقدر از من خوشش بیاد ایجوری شده
یونا: میخوای چیکار کنی
ا/ت: هیچکار الان برم بهش جواب بله بدم خوب بشه. نه. خودش خوب میشه
یونا: چقدر بدجنسی تو
ا/ت: مرسی عشقم
یونا: من که ازت تعریف نکردم تشکر میکنی *بلند
همینجور مشغول بحث کردن بودیم که با صدای دو نفر برگشتیم سمت در خونه
جیمین و هان: ا/تتت
ا/ت: شما اینجا چیکار میکنین
جیمین: دوستت اینجاست.... من میرم...
جیمین دوید سمت در میخواست بره که هان گرفتش
هان: جیمین صبر داشته باش
یونا چشماش گرد شده بود زل زده بود به جیمین
نگاه هاش باعث میشد خندم بگیره.
ا/ت: فعلا بیاین بشینین نگران نباش جیمین این دوست من دهنش قرصه
جیمین: اوممم اوکی
اومدن نشستن
هان: ا/ت برات کیک اوردیم
ا/ت: برای چی *لبخند ریز
جیمین: همینجوری...
ا/ت: جیمین این قضیه کوک رو میدونه لازم نیست مخفی کنین
جیمین: میدونه؟ به کوک گفتی
ا/ت: آره میدونه نگران نباشین به کسی نمیگه
هان: خب باشه ولش کنین بیاین کیک بخوریم
رفتم کیک رو تقصیم کردم اوردم
همه مشغول خوردن شدیم
فقط یونا جالب بود
یک ثانیه هم نگاش رو از رو جیمین برنمیداشت و فقط کیک رو گرفته بود دستش نمیخورد
ا/ت: یونا اینقدر زل نزن به جیمین کیکت رو بخور جن ندیدی اینجوری شدی
یونا به خودش اومد
یونا: چی.... اوم... باشه
مشغول خوردن شد
از رفتارش خندم میگرفت خیلی بامزه شده بود همون قبلا میگفتم یونا کیوته این کیوتیشه (من دلم میخواد هم ا/ت هم یونا رو بخورم😂)
ا/ت: راستی جیمین نگفتم این دوستم آرمی هست و بایسش تویی
جیمین: من؟
ا/ت: آره بخاطر همین یکسره بهت زل زدهبود انگار جن دیده
یونا: من جن ندیدم فقط خیلی تعجب کرده بودم یهو خواننده مورد علاقم بیاد اینجا
ا/ت: باشه حالا مثل آدم رفتار کن
یونا: من مثل آدم رفتار میکنم
ا/ت:.....
یونا:....
من و یونا بحث میکردیم هان و جیمین هم کله هاشون پایین میخندیدن
گوشی هان زنگ خورد
برداشت
با یکی حرف زد بعدش هم قطع کرد
هان: من باید برم ا/ت
ا/ت: کجا میری
هان: خدافظ...
ا/ت: صبر کن آخـ....
هان رفت
جیمین: خب.... منم میرم فعلا
دستش رو گرفتم و نشوندم کنارم
ا/ت: تو کجا میری در نرو. خب.....
جیمین.....
جیمین: بله
ا/ت: این دوستم یونا خیلی تو رو دوست داره تو دوسش نداری
یونا: هی ا/ت چی میگی
.....
ادامه توی پارت بعد....
_____________________________________________________________
ا/ت ویو
یونا: ا/ت *داد
ا/ت: چیه چرا داد میزنی
یونا: خبرایی به گوشم رسیده
ا/ت: چه خبری *استرس
یونا: شنیدم چانگا بهت اعتراف کرده جواب رد گرفته
ا/ت: خب دور گفت من دوست پسر دارم بعدش میاد بهم میگه فکر میکنت اونو ول میکنم
یونا: ولی میگن افسردگی گرفته بعد اون قضیه از خونش بیرون نمیره بچت ها هم میرن پیشش یکسره زل زده به دیوار هر چی میگن فقط میگه هومم
ا/ت: فکر نمیکردم اینقدر از من خوشش بیاد ایجوری شده
یونا: میخوای چیکار کنی
ا/ت: هیچکار الان برم بهش جواب بله بدم خوب بشه. نه. خودش خوب میشه
یونا: چقدر بدجنسی تو
ا/ت: مرسی عشقم
یونا: من که ازت تعریف نکردم تشکر میکنی *بلند
همینجور مشغول بحث کردن بودیم که با صدای دو نفر برگشتیم سمت در خونه
جیمین و هان: ا/تتت
ا/ت: شما اینجا چیکار میکنین
جیمین: دوستت اینجاست.... من میرم...
جیمین دوید سمت در میخواست بره که هان گرفتش
هان: جیمین صبر داشته باش
یونا چشماش گرد شده بود زل زده بود به جیمین
نگاه هاش باعث میشد خندم بگیره.
ا/ت: فعلا بیاین بشینین نگران نباش جیمین این دوست من دهنش قرصه
جیمین: اوممم اوکی
اومدن نشستن
هان: ا/ت برات کیک اوردیم
ا/ت: برای چی *لبخند ریز
جیمین: همینجوری...
ا/ت: جیمین این قضیه کوک رو میدونه لازم نیست مخفی کنین
جیمین: میدونه؟ به کوک گفتی
ا/ت: آره میدونه نگران نباشین به کسی نمیگه
هان: خب باشه ولش کنین بیاین کیک بخوریم
رفتم کیک رو تقصیم کردم اوردم
همه مشغول خوردن شدیم
فقط یونا جالب بود
یک ثانیه هم نگاش رو از رو جیمین برنمیداشت و فقط کیک رو گرفته بود دستش نمیخورد
ا/ت: یونا اینقدر زل نزن به جیمین کیکت رو بخور جن ندیدی اینجوری شدی
یونا به خودش اومد
یونا: چی.... اوم... باشه
مشغول خوردن شد
از رفتارش خندم میگرفت خیلی بامزه شده بود همون قبلا میگفتم یونا کیوته این کیوتیشه (من دلم میخواد هم ا/ت هم یونا رو بخورم😂)
ا/ت: راستی جیمین نگفتم این دوستم آرمی هست و بایسش تویی
جیمین: من؟
ا/ت: آره بخاطر همین یکسره بهت زل زدهبود انگار جن دیده
یونا: من جن ندیدم فقط خیلی تعجب کرده بودم یهو خواننده مورد علاقم بیاد اینجا
ا/ت: باشه حالا مثل آدم رفتار کن
یونا: من مثل آدم رفتار میکنم
ا/ت:.....
یونا:....
من و یونا بحث میکردیم هان و جیمین هم کله هاشون پایین میخندیدن
گوشی هان زنگ خورد
برداشت
با یکی حرف زد بعدش هم قطع کرد
هان: من باید برم ا/ت
ا/ت: کجا میری
هان: خدافظ...
ا/ت: صبر کن آخـ....
هان رفت
جیمین: خب.... منم میرم فعلا
دستش رو گرفتم و نشوندم کنارم
ا/ت: تو کجا میری در نرو. خب.....
جیمین.....
جیمین: بله
ا/ت: این دوستم یونا خیلی تو رو دوست داره تو دوسش نداری
یونا: هی ا/ت چی میگی
.....
ادامه توی پارت بعد....
_____________________________________________________________
۱۰.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.