فصل دوم وانشات جونگ کوک
زمان حال =
جونگ کوک : میدونم تقصیر منه ، معذرت میخوام . نقش بازی کردنت مثل قبلا اصن خوب نیس . میدونم هنوز تو هم منو دوست داری ، پس بیا از اول شروع کنیم ؛ دلم برای کوک صدا کردنت تنگ شده .
ا/ت : خیلیه خوب ، آره دلم برات تنگ شده بود ، هنوز بهت علاقه دارم ، الان خیلی دوست دارم محکم بغلت کنم ولی .... ولی نمیخوام دوباره اون سناریو تکرار بشه . ( همه ی این حرف ها رو بلند گفتی )
مهماندار هواپیما : لطفا آرومتر صحبت کنید . بلند شدم و از همه معذرت خواهی کردم و دوباره نشستم .
جونگ کوک : دیدی ! منو تو رو میشناسم 🙂
ا/ت : هنوز دوست دارم ، بیا برگردیم پیش هم .
جونگ کوک : منم هنوز دوست دارم ولی ا/ت شی ....ا/ت : بله
جونگ کوک : ولی این دفعه برگردی پیشم دیگه نمیزارم بری .
با هم آروم خندیدیم .
ا/ت : منم نمیزارم:)
هواپیما شروع به حرکت کرد
.......
رسیدیم کانادا .
جونگ کوک : من تاکسی میگیرم
بریم خونه من ا/ت : اینجا مگه خونه داری ؟
جونگ کوک : پس چی فکر کردی . (لپت رو آروم کشید )
ا/ت : 😊 جونگ کوک : بریم
[دستت رو گرفت و با هم دویدین به سمت بیرون .]
چند ساعت بعد
.......
رسیدیم خونه جونگ کوک .
در خونه رو باز کرد جونگ کوک : (سرفه کرد)
چقدر خاک گرفته ، خیلی وقته نیومدم اینجا .
ا/ت : نظرت چیه با هم خونه رو تمیز کنیم ؟ جونگ کوک : چه عالی .
در همین هین که داشتم خونه رو میدیدم جونگ کوک از پشت منو بغل کرد .
جونگ کوک : چطوره ؟ ا/ت : بد نیست ولی خیلی خونت مشکیه چجوری اینو خریدی
جونگ کوک : به راحتی . ا/ت : من جای تو بودم نمیگرفتم . منو برگردوند سمت خودش
جونگ کوک : نمیخوای بعد این ۲ سال هدیه منو بدی ا/ت : داشت یادم می رفت . لپش رو بوس کردم. جونگ کوک : نوبت منه . اونم صورتم رو بوس بارون کرد . خندم گرفت .
ا/ت : مگه نمیخوای ببخشمت ؟( با خنده )
اونم خندید .
ا/ت : خیلیه خوب بیا شروع کنیم .
جونگ کوک : میدونم تقصیر منه ، معذرت میخوام . نقش بازی کردنت مثل قبلا اصن خوب نیس . میدونم هنوز تو هم منو دوست داری ، پس بیا از اول شروع کنیم ؛ دلم برای کوک صدا کردنت تنگ شده .
ا/ت : خیلیه خوب ، آره دلم برات تنگ شده بود ، هنوز بهت علاقه دارم ، الان خیلی دوست دارم محکم بغلت کنم ولی .... ولی نمیخوام دوباره اون سناریو تکرار بشه . ( همه ی این حرف ها رو بلند گفتی )
مهماندار هواپیما : لطفا آرومتر صحبت کنید . بلند شدم و از همه معذرت خواهی کردم و دوباره نشستم .
جونگ کوک : دیدی ! منو تو رو میشناسم 🙂
ا/ت : هنوز دوست دارم ، بیا برگردیم پیش هم .
جونگ کوک : منم هنوز دوست دارم ولی ا/ت شی ....ا/ت : بله
جونگ کوک : ولی این دفعه برگردی پیشم دیگه نمیزارم بری .
با هم آروم خندیدیم .
ا/ت : منم نمیزارم:)
هواپیما شروع به حرکت کرد
.......
رسیدیم کانادا .
جونگ کوک : من تاکسی میگیرم
بریم خونه من ا/ت : اینجا مگه خونه داری ؟
جونگ کوک : پس چی فکر کردی . (لپت رو آروم کشید )
ا/ت : 😊 جونگ کوک : بریم
[دستت رو گرفت و با هم دویدین به سمت بیرون .]
چند ساعت بعد
.......
رسیدیم خونه جونگ کوک .
در خونه رو باز کرد جونگ کوک : (سرفه کرد)
چقدر خاک گرفته ، خیلی وقته نیومدم اینجا .
ا/ت : نظرت چیه با هم خونه رو تمیز کنیم ؟ جونگ کوک : چه عالی .
در همین هین که داشتم خونه رو میدیدم جونگ کوک از پشت منو بغل کرد .
جونگ کوک : چطوره ؟ ا/ت : بد نیست ولی خیلی خونت مشکیه چجوری اینو خریدی
جونگ کوک : به راحتی . ا/ت : من جای تو بودم نمیگرفتم . منو برگردوند سمت خودش
جونگ کوک : نمیخوای بعد این ۲ سال هدیه منو بدی ا/ت : داشت یادم می رفت . لپش رو بوس کردم. جونگ کوک : نوبت منه . اونم صورتم رو بوس بارون کرد . خندم گرفت .
ا/ت : مگه نمیخوای ببخشمت ؟( با خنده )
اونم خندید .
ا/ت : خیلیه خوب بیا شروع کنیم .
۸۵.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.