پارت¹³
فلیکس: ساعتهای ۱ ۲ شب بود من و هیونجین روی تاب های پارک نشسته بودیم. همینطوری داشت به حوضچه وسط پارک نگاه میکرد به چشماش زل زدم چشمهای خمارش واقعاً زیباست زیبا و پرستیدنی.
هیونجین: فلیکس
فلیکس: بله؟
هیونجین: شاید باورت نشه ولی سه سالی هست که گریه نکردم
فلیکس: کپ کردم از این حرفش، ۳ سال. چطوری؟ آخرین بار که من گریه کردم ۳ دقیقه پیش بود😅
هیونجین: قیافه سردرگمت خنده داره
فلیکس: سرخ شدم از این حرفش؛ یعنی چی؟ منظورش چیه؟
هیونجین: فیلیکس اون شب بعد رفتن من چی شد.
فلیکس: بغض کردم از کجا باید شروع میکردم. خب اون.. اون شب. بعد از رفتن تو مامانم ساکت بود بعد چند دقیقه یهو شروع به داد و بیداد و دعوا به خاطر بیعرضه بودن من کرد. همیشه تو دعوا خواهرم طرف منه. بعد از مرگ بابام مامانم دیوونه شد خواهرمو مقصر همه چیز میدونست. بعد خواهرم بلند شد و گفت.
آلیس: به خاطر داد و بیدادو سختگیریهای توئه که فیلیکس اینطوری شده، بهش گیر نده خودت مسبب این اتفاقی.
م. ف: نه تو مسبب همه این اتفاقهایی ور ور ور..بلا بلا.بلا و حرف های مزخرفی که دل سنگو هم میشکونه.
آلیس: بغض کردم. تا کی میخواد بهم توهین کنه خستم کرده.
فلیکس: اون لحظه همه ی حواسم به آبجیم بود یک لحظه چشمامو به سمت ساعت چرخوندم که.. هق.. که.. دید.. م..
هیونجین: اگه راحت نیستی ولش کن ادامه نده
فلیکس: نه میگم؛ بعدش صدای شکستن لیوان و بعد....یک عالمه خون...و بعد دیدم خواهرم.. رو. روی زمین... هههه(مثلا گریه شدید😂)
هیونجین: باورم نمیشد پسری که این همه مدت اذیتش کردم این همه زجر میکشیده. من متاسفم لی فلیکس.!
فلیکس: حالام که دقت میکنم تو هیچ تقصیری نداشتی.
هیونجین: ته فلیکس، من مقصر اصلیم. منـــ
فلیکس: هیونجین حالا من چیکار کنم؟ نه خونهای دارم برای خوابیدن نه غذایی برای خوردن نه خواهری که ازم دفاع کنه در برابر سختیا؛ حالا چیکار کنم؟
هیونجین: من مواضبتم! آره شاید عجیب باشه ولی من بهت بدهکارم.
فلیکس: ول...
هیونجین: ولی نداره. من و تو خیلی شبیه همیم پس برای هر کمکی روی من حساب کن همزاد روح من! ببین فیلیکس اگه یک روز خواستی گریه کنی؛ منو صدا بزن، قول نمیدم که بخندونمت ولی میتونم باهات گریه کنم،
اگه یک روز خواستی فرار کنی؛ واسه اینکه منو صدا بزنی اصلاً درنگ نکن، قول نمیدم که ازت بخوام بمونی، ولی میتونیم باهم فرار کنیم،
اگه یک روز نمی خواستی با کسی حرف بزنی، منو صدا بزن تا باهم سکوت کنیم.
هیونجین: فلیکس
فلیکس: بله؟
هیونجین: شاید باورت نشه ولی سه سالی هست که گریه نکردم
فلیکس: کپ کردم از این حرفش، ۳ سال. چطوری؟ آخرین بار که من گریه کردم ۳ دقیقه پیش بود😅
هیونجین: قیافه سردرگمت خنده داره
فلیکس: سرخ شدم از این حرفش؛ یعنی چی؟ منظورش چیه؟
هیونجین: فیلیکس اون شب بعد رفتن من چی شد.
فلیکس: بغض کردم از کجا باید شروع میکردم. خب اون.. اون شب. بعد از رفتن تو مامانم ساکت بود بعد چند دقیقه یهو شروع به داد و بیداد و دعوا به خاطر بیعرضه بودن من کرد. همیشه تو دعوا خواهرم طرف منه. بعد از مرگ بابام مامانم دیوونه شد خواهرمو مقصر همه چیز میدونست. بعد خواهرم بلند شد و گفت.
آلیس: به خاطر داد و بیدادو سختگیریهای توئه که فیلیکس اینطوری شده، بهش گیر نده خودت مسبب این اتفاقی.
م. ف: نه تو مسبب همه این اتفاقهایی ور ور ور..بلا بلا.بلا و حرف های مزخرفی که دل سنگو هم میشکونه.
آلیس: بغض کردم. تا کی میخواد بهم توهین کنه خستم کرده.
فلیکس: اون لحظه همه ی حواسم به آبجیم بود یک لحظه چشمامو به سمت ساعت چرخوندم که.. هق.. که.. دید.. م..
هیونجین: اگه راحت نیستی ولش کن ادامه نده
فلیکس: نه میگم؛ بعدش صدای شکستن لیوان و بعد....یک عالمه خون...و بعد دیدم خواهرم.. رو. روی زمین... هههه(مثلا گریه شدید😂)
هیونجین: باورم نمیشد پسری که این همه مدت اذیتش کردم این همه زجر میکشیده. من متاسفم لی فلیکس.!
فلیکس: حالام که دقت میکنم تو هیچ تقصیری نداشتی.
هیونجین: ته فلیکس، من مقصر اصلیم. منـــ
فلیکس: هیونجین حالا من چیکار کنم؟ نه خونهای دارم برای خوابیدن نه غذایی برای خوردن نه خواهری که ازم دفاع کنه در برابر سختیا؛ حالا چیکار کنم؟
هیونجین: من مواضبتم! آره شاید عجیب باشه ولی من بهت بدهکارم.
فلیکس: ول...
هیونجین: ولی نداره. من و تو خیلی شبیه همیم پس برای هر کمکی روی من حساب کن همزاد روح من! ببین فیلیکس اگه یک روز خواستی گریه کنی؛ منو صدا بزن، قول نمیدم که بخندونمت ولی میتونم باهات گریه کنم،
اگه یک روز خواستی فرار کنی؛ واسه اینکه منو صدا بزنی اصلاً درنگ نکن، قول نمیدم که ازت بخوام بمونی، ولی میتونیم باهم فرار کنیم،
اگه یک روز نمی خواستی با کسی حرف بزنی، منو صدا بزن تا باهم سکوت کنیم.
۲.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.