رمان استاد جایگزین
رمان استاد جایگزین
سینا :« مثل همیشه تو کلاس بودم و سرم پایین ،امروز با اقای نجفی کلاس داشتیم .
بزارید یه رزومه از خودم بدم من سینا سیلانه هستم و در خانوادهای مذهبی چشم گشودم و دارم مغز و اعصابمیخونم یه خواهر کوچک دارم که ۱۶ سالشه و برای انسانی میخونه و پلیس قضایی پدرم روحانی و مادرم سرپرست کارگاه قالیبافی است که خانم های بی بضاعت انجا کار میکنند »
صدای همهمه کلاس بلندبرای یه لحظه سرمو بالا گرفتمتا ببینم کیه که همه رو به پچ انداخته ای کاش نمیدیدم (بزارید من توضیح بدم یه خانم شالی یه کم عقب با رژ صورتیکمرنگ و مانتو مشکی که استین هاش گشاد است و شلوار لی توسی شال مشکی) خب بچه قرتی کلاس دستشو برد بالا و با لحن چندش گفت ؛«خانم
ما با اقای نجفی کلاس داشتیم هااااا.
و( خانم) گفت:«خب اقای نجفی نمیاد من به جای ایشون هستم امیدوارم اوقات خوشی رو با هم داشته باشیم استادتون سه ماه نمیاد و من به جای ایشون میام.»
ریحان (استاد ):«از تو جمعیت پسری سرشو انداخته بود پایین خب فک کنم معذبه تا اخر کلاس گردن میشکنه که هوف خدا ببین چیکار میکنم روسری دادم جلو و رفتم بیرون و از فاطمه یه چادر گرفتم فقط به خاطر اون ایش
رفتم سرکلاس خب اه اینکه هنوز سرش پایینه خب روکردم رو بهبچه ها و سامان پسر عمومو دیدم اونم ادم خوبی بود نه زیادمذهبی نه زیاد جلف
با صدای بلندگفتم برگه اچاری که بهتون میدم اسماتون به علاوه رتبه تون بنویسید
و برگه اچاراز عمد گذاشتم روی میز اون پسره (سینا) خب بنویسد
بعد از ۵ مین تمام شد و همه نوشتن خب بزار بخونم هرکی رو خوندم بلند شه
سینا سیلانه رتبه ۱ پس بچه درس خونه همه رو خوندم از این بدم میومد که این کلاس دوقطبی هست دختر و پسرای معمولی و بعضی عشوه ریز و پسر و دختر های چادری مذهبی
من_ اقای سیلانه من که حجابمم برای شما رعایت کردم و چادر پوشیدم سرتونو بالا کنید که بتونید تخته رو حداقل ببینید
هوف چقدر چادر پوشیدن سخته
سرشو بالا کرد اها حالا تونستم قیافه شوببینم خب بعد از دوساعت کلنجار کلاس با خسته نباشید من تمام شد و همه رفتن و منو سامانموندیم
من_سامان
سامان_جان
من_ منوکول میکنی
سامان اخم کرد گفت چرا به من میگی برو به اقای سیلانه بگو بعد با لحن نازک گفت اقای سیلانه من که حجابمو رعایت کردم سرتونو بالا بگیرید
من_سامان جون من غلط کردم اصن چادر بیاپس بده باشه
سینا :« مثل همیشه تو کلاس بودم و سرم پایین ،امروز با اقای نجفی کلاس داشتیم .
بزارید یه رزومه از خودم بدم من سینا سیلانه هستم و در خانوادهای مذهبی چشم گشودم و دارم مغز و اعصابمیخونم یه خواهر کوچک دارم که ۱۶ سالشه و برای انسانی میخونه و پلیس قضایی پدرم روحانی و مادرم سرپرست کارگاه قالیبافی است که خانم های بی بضاعت انجا کار میکنند »
صدای همهمه کلاس بلندبرای یه لحظه سرمو بالا گرفتمتا ببینم کیه که همه رو به پچ انداخته ای کاش نمیدیدم (بزارید من توضیح بدم یه خانم شالی یه کم عقب با رژ صورتیکمرنگ و مانتو مشکی که استین هاش گشاد است و شلوار لی توسی شال مشکی) خب بچه قرتی کلاس دستشو برد بالا و با لحن چندش گفت ؛«خانم
ما با اقای نجفی کلاس داشتیم هااااا.
و( خانم) گفت:«خب اقای نجفی نمیاد من به جای ایشون هستم امیدوارم اوقات خوشی رو با هم داشته باشیم استادتون سه ماه نمیاد و من به جای ایشون میام.»
ریحان (استاد ):«از تو جمعیت پسری سرشو انداخته بود پایین خب فک کنم معذبه تا اخر کلاس گردن میشکنه که هوف خدا ببین چیکار میکنم روسری دادم جلو و رفتم بیرون و از فاطمه یه چادر گرفتم فقط به خاطر اون ایش
رفتم سرکلاس خب اه اینکه هنوز سرش پایینه خب روکردم رو بهبچه ها و سامان پسر عمومو دیدم اونم ادم خوبی بود نه زیادمذهبی نه زیاد جلف
با صدای بلندگفتم برگه اچاری که بهتون میدم اسماتون به علاوه رتبه تون بنویسید
و برگه اچاراز عمد گذاشتم روی میز اون پسره (سینا) خب بنویسد
بعد از ۵ مین تمام شد و همه نوشتن خب بزار بخونم هرکی رو خوندم بلند شه
سینا سیلانه رتبه ۱ پس بچه درس خونه همه رو خوندم از این بدم میومد که این کلاس دوقطبی هست دختر و پسرای معمولی و بعضی عشوه ریز و پسر و دختر های چادری مذهبی
من_ اقای سیلانه من که حجابمم برای شما رعایت کردم و چادر پوشیدم سرتونو بالا کنید که بتونید تخته رو حداقل ببینید
هوف چقدر چادر پوشیدن سخته
سرشو بالا کرد اها حالا تونستم قیافه شوببینم خب بعد از دوساعت کلنجار کلاس با خسته نباشید من تمام شد و همه رفتن و منو سامانموندیم
من_سامان
سامان_جان
من_ منوکول میکنی
سامان اخم کرد گفت چرا به من میگی برو به اقای سیلانه بگو بعد با لحن نازک گفت اقای سیلانه من که حجابمو رعایت کردم سرتونو بالا بگیرید
من_سامان جون من غلط کردم اصن چادر بیاپس بده باشه
۴.۷k
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.