به خوشبختی رسیده ام...❤
همین که از قصد،هفته ای سه بارش را کلید را جا میگذاری
انگشتت را روی زنگ گذاشته،برنمی داری تا من در خانه را برایت باز کنم
همین که چایت را نصفه نیمه می نوشی تا باقی مانده چای مرا تمام کنی
همین که عادت داری قبل از خواب برایت هزار و یک شب بخوانم
همین که قول اول هفته ها را برای خرید کتاب دل خواهم می دهی
همین که پوشیدن پیراهن آبی چهار خانه ات را شرطی گذاشتی به وقت سر کردن شال آبی آسمانی رنگم
همین که می دانی وقت ناخوشی ام سعدی یا حافظ بخوانی
همین که در نبودم بلد باشی،گلدان ها را مثل کودک نداشته یمان تر وخشک کنی
همین که به موقع می آیی و مرا از خودم بلدتری و نخوانده می دانی ام
یک جورایی بی خیالم کرده
بی خیال زندگی،که خیلی ها جدی اش گرفته اند
می دانی
آنقدر نبوده ای که از زبان خودمان که "رویا" باشد و از زبان پائولو کوئیلو به "افسانه شخصی"بودنت دچار شده ام
آنقدر نداشتمت که حالا مرا آنگونه که باب دلم است
《دوست داری》
که بیخیال هر خیالی جز خیال تو شده ام
من از افسانه ی شخصی داشتنت
به خوشبختی رسیده ام
انگشتت را روی زنگ گذاشته،برنمی داری تا من در خانه را برایت باز کنم
همین که چایت را نصفه نیمه می نوشی تا باقی مانده چای مرا تمام کنی
همین که عادت داری قبل از خواب برایت هزار و یک شب بخوانم
همین که قول اول هفته ها را برای خرید کتاب دل خواهم می دهی
همین که پوشیدن پیراهن آبی چهار خانه ات را شرطی گذاشتی به وقت سر کردن شال آبی آسمانی رنگم
همین که می دانی وقت ناخوشی ام سعدی یا حافظ بخوانی
همین که در نبودم بلد باشی،گلدان ها را مثل کودک نداشته یمان تر وخشک کنی
همین که به موقع می آیی و مرا از خودم بلدتری و نخوانده می دانی ام
یک جورایی بی خیالم کرده
بی خیال زندگی،که خیلی ها جدی اش گرفته اند
می دانی
آنقدر نبوده ای که از زبان خودمان که "رویا" باشد و از زبان پائولو کوئیلو به "افسانه شخصی"بودنت دچار شده ام
آنقدر نداشتمت که حالا مرا آنگونه که باب دلم است
《دوست داری》
که بیخیال هر خیالی جز خیال تو شده ام
من از افسانه ی شخصی داشتنت
به خوشبختی رسیده ام
۳۵.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱