پارت 21
یه حسی داشتم محکم بود ولی نه تو صورتم دور کمرم؟ اون بغلم کرده بود؟
کوک: تو غلط میکنی غذا نخوری خودم لقمه لقمه میزارم تو دهنت (لعنت بر منحرفا) تو حق گریه نداری فهمیدی؟(با گریه شدید)
منم بغلش کردم اروم گفتم چشم فهمیدم
ویو ته
وقتی دیدم همو بغل کردن مخصوصا جوری که کوک محکم کمرشو گرفته بود انگار داشت گردنشو بو میکرد دلم خون شد ولی به هر حال اون هنوز مال من نیست ولی حس میکنم حسم داره نصبت بهش کم تر میشه یه دعفه جیهوپ هم باورت رفت بغلشون کرد که همه رفتیم همو بغل کردیم
ویو کوک
همون طور بخاطر اینکه حرفای بدی بهش زدم داشتم تو بغلم فشارش میدادم هی معذرت میخواستم و گردنشو بو میکردم که حس کردم یکی دیگه بغلمون کرد هوپی بود کم کم همه اعضا اومدن و دوباره یه بغل هشت نفره رو تجربه کردیم
(بعد همه اینا)
هلن: من میرم شب بخر بچه ها
اعضا: شب بخیر
ویو هلن
رفتم لباسمو عوض کردم داشتم موهامو تو اینه شونه میکردم که کوک اومد شونه رو ازم گرفت و موهامو شونه میکرد حرف میزد
کوک: هنوز ازم ناراحتی؟
هلن: نه
کوک: دروغ نگو(شونه رو گذاشت کنار موهای هلن شروع کرد به بافتن)
هلن: تو اون حرفو از روی عصبانیت گفتی
کوک: باشه باور کردم
هلن: یه سوال دارم
کوک: جانم؟
هلن: به عنوان چی روم غیرت داری؟
ویو کوک
از توی اینه بهش نگاه کردم که منتظر جوابم بود من هنوز امادگی اعتراف رو ندارم پس
گفتم: به عنوان کسی روت غیرت دارم که براش بیشتر از خواهری ولی کم تر از عشقش(دروغ میگه)
موهاشو بستم و از پشت بغلش کردم سروم رو روی شونش گذاشتم و چند تا بوسه کوچیک ازوم روی گردن موهاش زدم که از بغلم اومد بیرون و رفت توی تختش
هلن: مرسی برای موهام
کوک: منم ممنونم
هلن: چرا
کوک: چون بخشیدیم
هلن: شبت بخیر.... اوپا
با ذوق نگاهش کردم که بهم خندید رفتم توی تختم و بهش نگاه کردم که داشت کتاب میخوند امروز که رفتیم توی حیات بازی، بازم رنگ چشماش بخاطر افتاب تغییر کرد و شد خاکستری کم رنگ خیلی خوشگل شده بود موهاش هم تازه رنگ خاکستری کرده بود خیلی خوشگل شده بود که بهم نگاه کرد انگار متوجه شده بود
ویو هلن
داشتم کتابم رو میخوندم که نگاه های سنگینی رو روی خودم. حس کردم به کوک نگاه کردم که سرشو توی بالشت کرد انگار خجالت کشیده بود
بهش یکم خندیدم که دیدم فقط ریز ریز نگام میکنه رفتم کنار تختش و موهاشو ناز کردم که منو کشید روی خودش منو رو به کمر جوری که شکمش به کمر من برخورد میکرد روی خودش خوابوند
کوک: در نرو
هلن: چرا؟
کوک: چون من میگم
پستشو روی دهنم گذاشت و دستشو برد زیر لباسم تاقلقبکم بده بعد از این همه بازی گوشی ازپشت بغلم کرد و
پرسید: اگر یه روزی ما با هم ازدواج کنیم یه بچه سه رگه به دنیا میاد؟
هلن: نمیدونم ولی فکر نکنم در جدی که بابام تایلندی هست اونم تایلندی باشه منم خیلی تایلندی نیستم
کوک: مهم اینه که یه بچه سه رگه داریم
هلن: نداریم ما حتی تو رابطه خم نیستیم که برسه بچه دار شدن
کوک: عوفففففف باشه
هلن: من میخوام برم تو تختم
کوک: باشه برو
هلن: شب بخیر
کوک: تو غلط میکنی غذا نخوری خودم لقمه لقمه میزارم تو دهنت (لعنت بر منحرفا) تو حق گریه نداری فهمیدی؟(با گریه شدید)
منم بغلش کردم اروم گفتم چشم فهمیدم
ویو ته
وقتی دیدم همو بغل کردن مخصوصا جوری که کوک محکم کمرشو گرفته بود انگار داشت گردنشو بو میکرد دلم خون شد ولی به هر حال اون هنوز مال من نیست ولی حس میکنم حسم داره نصبت بهش کم تر میشه یه دعفه جیهوپ هم باورت رفت بغلشون کرد که همه رفتیم همو بغل کردیم
ویو کوک
همون طور بخاطر اینکه حرفای بدی بهش زدم داشتم تو بغلم فشارش میدادم هی معذرت میخواستم و گردنشو بو میکردم که حس کردم یکی دیگه بغلمون کرد هوپی بود کم کم همه اعضا اومدن و دوباره یه بغل هشت نفره رو تجربه کردیم
(بعد همه اینا)
هلن: من میرم شب بخر بچه ها
اعضا: شب بخیر
ویو هلن
رفتم لباسمو عوض کردم داشتم موهامو تو اینه شونه میکردم که کوک اومد شونه رو ازم گرفت و موهامو شونه میکرد حرف میزد
کوک: هنوز ازم ناراحتی؟
هلن: نه
کوک: دروغ نگو(شونه رو گذاشت کنار موهای هلن شروع کرد به بافتن)
هلن: تو اون حرفو از روی عصبانیت گفتی
کوک: باشه باور کردم
هلن: یه سوال دارم
کوک: جانم؟
هلن: به عنوان چی روم غیرت داری؟
ویو کوک
از توی اینه بهش نگاه کردم که منتظر جوابم بود من هنوز امادگی اعتراف رو ندارم پس
گفتم: به عنوان کسی روت غیرت دارم که براش بیشتر از خواهری ولی کم تر از عشقش(دروغ میگه)
موهاشو بستم و از پشت بغلش کردم سروم رو روی شونش گذاشتم و چند تا بوسه کوچیک ازوم روی گردن موهاش زدم که از بغلم اومد بیرون و رفت توی تختش
هلن: مرسی برای موهام
کوک: منم ممنونم
هلن: چرا
کوک: چون بخشیدیم
هلن: شبت بخیر.... اوپا
با ذوق نگاهش کردم که بهم خندید رفتم توی تختم و بهش نگاه کردم که داشت کتاب میخوند امروز که رفتیم توی حیات بازی، بازم رنگ چشماش بخاطر افتاب تغییر کرد و شد خاکستری کم رنگ خیلی خوشگل شده بود موهاش هم تازه رنگ خاکستری کرده بود خیلی خوشگل شده بود که بهم نگاه کرد انگار متوجه شده بود
ویو هلن
داشتم کتابم رو میخوندم که نگاه های سنگینی رو روی خودم. حس کردم به کوک نگاه کردم که سرشو توی بالشت کرد انگار خجالت کشیده بود
بهش یکم خندیدم که دیدم فقط ریز ریز نگام میکنه رفتم کنار تختش و موهاشو ناز کردم که منو کشید روی خودش منو رو به کمر جوری که شکمش به کمر من برخورد میکرد روی خودش خوابوند
کوک: در نرو
هلن: چرا؟
کوک: چون من میگم
پستشو روی دهنم گذاشت و دستشو برد زیر لباسم تاقلقبکم بده بعد از این همه بازی گوشی ازپشت بغلم کرد و
پرسید: اگر یه روزی ما با هم ازدواج کنیم یه بچه سه رگه به دنیا میاد؟
هلن: نمیدونم ولی فکر نکنم در جدی که بابام تایلندی هست اونم تایلندی باشه منم خیلی تایلندی نیستم
کوک: مهم اینه که یه بچه سه رگه داریم
هلن: نداریم ما حتی تو رابطه خم نیستیم که برسه بچه دار شدن
کوک: عوفففففف باشه
هلن: من میخوام برم تو تختم
کوک: باشه برو
هلن: شب بخیر
۵.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.