عاشق خسته ( پارت 11)
یونا رو دید و خواست به سمتش بره ولی بعدش فهمید که هزاران نفر دارن بهش نگاه میکنن، تصمیم گرفت بعد از سخنرانی بره پیشش و حالشو بپرسه
جیمین : اگر میخواید یه مافیای واقعی بشید باید سخت تلاش کنید و برای هدف خودتون بجنگید
استراحت و تفریح کنار بذارید و بیشتر سختی بکشید
از فردا تمرینات شروع میشه، هرکس از قوانینی که روی دیوارهاست سرپیچی کنه شکنجش میکنم
فردا ساعت 6 جلوی در باشید
جیمین : کی بیدار شدی یونا
یونا: فک کنم از وقتی که داشتی حرف میزدی
جیمین : الان خوبی
یونا : اوهوم
جیهوپ : یونا بیا بریم بیرون
یونا : با...
جیمین : الان وقت بیرون رفتن نیست
یونا : چرا خب
جیمین : وقتی میگم نه ینی نه
کوک: جیمین بذار برن دیگه، هرچی اینجا خلوت تر بشه بهتره
تهیونگ : اگه الان برن بیرون پلیسا ردشونو میزنن
نامجون : چرا انقدر به فکر پلیسایید؟ اینهمه آدم کشتیم، چرا اونارو نکشیم؟
جیمین : ساکت شید، یونا برو تو اتاقت
یونا : حداقل یکیتون بیاد پیشم، حوصلم سر میره خب
جیمین : خونه ی خودتون وقتی حوصلت سر میره چیکار میکنی؟ الانم همونکارو بکن
یونا : وقتی حوصلم سر میرفت با مامان بابام میرفتیم تفریح( بغض)
جیمین : خب بیا یه کاری کنیم، با من و مامانم بیا بریم تفریح...همونجایی که همیشه میرفتی
کوک : جیمین ما هزارتا کار داریم
جیمین : به غیر از من شیش نفر دیگه اینجان
کوک : ولی ما نمیتونیم
جیمین : کوک فک کنم باید دهنتو ببندی
یونا : نمیخواد جیمین، به کارت برس
جیمین : نمیخواد ،برو اماده شو... به خدمتکارا گفتم برات لباس بیارن
یونا : باشه ولی مامانت کجاست
جیمین : تو برو، صداش میکنم
یونا : خیلی خب
جیمین : مامان باید با ما بیای بریم بیرون
م ج: چی؟ کجا؟
جیمین : هرجا
م ج: من کار دارم، خودتون برید
جیمین : منکه تنهایی نمیتونم
م ج: مسخره بازی در نیار، تو کلا با دخترا میگردی اونوقت نمیتونی با دخترعموت بری بیرون؟
جیمین : من کجا با دخترا گشتم
م ج: من نمیدونم... خودت باهاش میری
جیمین :....
جیمین : اگر میخواید یه مافیای واقعی بشید باید سخت تلاش کنید و برای هدف خودتون بجنگید
استراحت و تفریح کنار بذارید و بیشتر سختی بکشید
از فردا تمرینات شروع میشه، هرکس از قوانینی که روی دیوارهاست سرپیچی کنه شکنجش میکنم
فردا ساعت 6 جلوی در باشید
جیمین : کی بیدار شدی یونا
یونا: فک کنم از وقتی که داشتی حرف میزدی
جیمین : الان خوبی
یونا : اوهوم
جیهوپ : یونا بیا بریم بیرون
یونا : با...
جیمین : الان وقت بیرون رفتن نیست
یونا : چرا خب
جیمین : وقتی میگم نه ینی نه
کوک: جیمین بذار برن دیگه، هرچی اینجا خلوت تر بشه بهتره
تهیونگ : اگه الان برن بیرون پلیسا ردشونو میزنن
نامجون : چرا انقدر به فکر پلیسایید؟ اینهمه آدم کشتیم، چرا اونارو نکشیم؟
جیمین : ساکت شید، یونا برو تو اتاقت
یونا : حداقل یکیتون بیاد پیشم، حوصلم سر میره خب
جیمین : خونه ی خودتون وقتی حوصلت سر میره چیکار میکنی؟ الانم همونکارو بکن
یونا : وقتی حوصلم سر میرفت با مامان بابام میرفتیم تفریح( بغض)
جیمین : خب بیا یه کاری کنیم، با من و مامانم بیا بریم تفریح...همونجایی که همیشه میرفتی
کوک : جیمین ما هزارتا کار داریم
جیمین : به غیر از من شیش نفر دیگه اینجان
کوک : ولی ما نمیتونیم
جیمین : کوک فک کنم باید دهنتو ببندی
یونا : نمیخواد جیمین، به کارت برس
جیمین : نمیخواد ،برو اماده شو... به خدمتکارا گفتم برات لباس بیارن
یونا : باشه ولی مامانت کجاست
جیمین : تو برو، صداش میکنم
یونا : خیلی خب
جیمین : مامان باید با ما بیای بریم بیرون
م ج: چی؟ کجا؟
جیمین : هرجا
م ج: من کار دارم، خودتون برید
جیمین : منکه تنهایی نمیتونم
م ج: مسخره بازی در نیار، تو کلا با دخترا میگردی اونوقت نمیتونی با دخترعموت بری بیرون؟
جیمین : من کجا با دخترا گشتم
م ج: من نمیدونم... خودت باهاش میری
جیمین :....
۱۳.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.