✴❆پارت یک ❆✴
چند وقتی بود که جونگ کوک زیاد بهت توجه نمیکرد امشب هم تولدت بود .
با کلی هیجان و عشق کیک درست کردی و میز غذا رو با سلیقه چیدی . میدونستی که جونگ کوک حتما امشب میاد خونه .
به ساعت نگاه کردی ، از ۹ گذشته بود ، گفتی حتما میخواد سورپرایزت کنه . پرده هارو زدی کنار و به کوچه نگاه کردی ، دیگه کم کم باید پیداش میشد . به قطره های بارون نگاه میکردی که به پنجره میخوردن ، از منظره بیرون لذت میبردی و زمان از دستت در رفته بود ، به خودت اومدی و پاهات خسته شده بودن ...روی میز نشستی ساعت ۱۲ شده بود ولی از جونگ کوک خبری نبود . نگرانش شدی و به گوشیش زنگ زدی ولی جوابی نداد
پیش خودت گفتی دیگه باید پیداش بشه . میخواد سورپرایزم کنه 😃
تصمیم گرفتی بازم منتظرش باشی .......ساعت از ۱۲ گذشت ولی بازم پیداش نشد . غذات سرد شده بود و خامه کیکت داشت آب میشد
امشب بخاطر اینکه پیش جونگ کوک باشی و تولدت رو با اون جشن بگیری ، برنامه دوستات رو کنسل کردی و پیش خانوادت نرفتی
تصمیم میگیری تولدت رو خودت تنهایی جشن بگیری . شمع هارو گذاشتی رو کیک و روشنشون کردی ، توی دلت آرزو کردی و شمع رو فوت کردی
با خاموش شدن شمع اشک از چشمت سرازیر شد و از تنها گذروندن تولدت ناراحت بودی و از طرف دیگه فکر اینکه جونگ کوک تولدت رو فراموش کرده بود بیشتر اذیتت میکرد .
فکر میکردی بی توجهی های این چند وقتش بخاطر این بود که میخواست سورپرایزت کنه
تنها دلیل برای قانع کردن خودت همین بود ولی با نیومدن به خونه متوجه شدی که اشتباه میکردی .
گشنت بود ولی بازم منتظر جونگ کوک بودی تا بیاد و باهم غذا بخورین
سردرد گرفته بودی برای همین سرت رو گذاشتی روی دستت و چشم هاتو بستی ، نفهمیدی کی خوابت برد
با صدای بازو بسته شدن در از خواب بیدار شدی ولی سرت رو بلند نکردی
چون بخاطر سردردت ، سرت سنگین شده بود
جونگ کوک : اوه ا.ت اینجایی
نگاهی به میز انداخت و رفت تو اتاقش تا لباس هاشو عوض کنه
از اتاق اومد بیرون ، سرت رو بلند کردی
ا.ت : سلام
جونگ کوک سرش رو تکون داد و روی مبل نشست ، به ساعت نگاه کردی از ۳ گذشته بود
بی توجهی هاش اذیتت میکرد
ا.ت : من شام نخوردم که باهم بخوریم ، تا تو بیای بشینی من گرمش میکنم میام
جونگ کوک : من شام خوردم
ا.ت : آهااا باشه منم اشتها ندارم
منتظر بودی تولدت رو تبریک بگه
ا.ت : کیک که میخوری این کیک رو خودم درست کردم😁
جونگ کوک : میگم چیزی نمیخورم !
بی حوصله رفتی میز رو جمع کردی هم ناراحت بودی هم اعصابت خورد بود
ا.ت : امشب کجا بودی ؟
دیر اومدی خونه
جونگ کوک : بیرون بودم
با کلی هیجان و عشق کیک درست کردی و میز غذا رو با سلیقه چیدی . میدونستی که جونگ کوک حتما امشب میاد خونه .
به ساعت نگاه کردی ، از ۹ گذشته بود ، گفتی حتما میخواد سورپرایزت کنه . پرده هارو زدی کنار و به کوچه نگاه کردی ، دیگه کم کم باید پیداش میشد . به قطره های بارون نگاه میکردی که به پنجره میخوردن ، از منظره بیرون لذت میبردی و زمان از دستت در رفته بود ، به خودت اومدی و پاهات خسته شده بودن ...روی میز نشستی ساعت ۱۲ شده بود ولی از جونگ کوک خبری نبود . نگرانش شدی و به گوشیش زنگ زدی ولی جوابی نداد
پیش خودت گفتی دیگه باید پیداش بشه . میخواد سورپرایزم کنه 😃
تصمیم گرفتی بازم منتظرش باشی .......ساعت از ۱۲ گذشت ولی بازم پیداش نشد . غذات سرد شده بود و خامه کیکت داشت آب میشد
امشب بخاطر اینکه پیش جونگ کوک باشی و تولدت رو با اون جشن بگیری ، برنامه دوستات رو کنسل کردی و پیش خانوادت نرفتی
تصمیم میگیری تولدت رو خودت تنهایی جشن بگیری . شمع هارو گذاشتی رو کیک و روشنشون کردی ، توی دلت آرزو کردی و شمع رو فوت کردی
با خاموش شدن شمع اشک از چشمت سرازیر شد و از تنها گذروندن تولدت ناراحت بودی و از طرف دیگه فکر اینکه جونگ کوک تولدت رو فراموش کرده بود بیشتر اذیتت میکرد .
فکر میکردی بی توجهی های این چند وقتش بخاطر این بود که میخواست سورپرایزت کنه
تنها دلیل برای قانع کردن خودت همین بود ولی با نیومدن به خونه متوجه شدی که اشتباه میکردی .
گشنت بود ولی بازم منتظر جونگ کوک بودی تا بیاد و باهم غذا بخورین
سردرد گرفته بودی برای همین سرت رو گذاشتی روی دستت و چشم هاتو بستی ، نفهمیدی کی خوابت برد
با صدای بازو بسته شدن در از خواب بیدار شدی ولی سرت رو بلند نکردی
چون بخاطر سردردت ، سرت سنگین شده بود
جونگ کوک : اوه ا.ت اینجایی
نگاهی به میز انداخت و رفت تو اتاقش تا لباس هاشو عوض کنه
از اتاق اومد بیرون ، سرت رو بلند کردی
ا.ت : سلام
جونگ کوک سرش رو تکون داد و روی مبل نشست ، به ساعت نگاه کردی از ۳ گذشته بود
بی توجهی هاش اذیتت میکرد
ا.ت : من شام نخوردم که باهم بخوریم ، تا تو بیای بشینی من گرمش میکنم میام
جونگ کوک : من شام خوردم
ا.ت : آهااا باشه منم اشتها ندارم
منتظر بودی تولدت رو تبریک بگه
ا.ت : کیک که میخوری این کیک رو خودم درست کردم😁
جونگ کوک : میگم چیزی نمیخورم !
بی حوصله رفتی میز رو جمع کردی هم ناراحت بودی هم اعصابت خورد بود
ا.ت : امشب کجا بودی ؟
دیر اومدی خونه
جونگ کوک : بیرون بودم
۶۴.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.