Fake jimin 🦋💜
Forced Love 🦋💜
part ♡1♡
ویو ا/ت:
مثل روزای عادی داشتم تو کافه کار میکردم که یهو موبایلم زنگ خورد.(علامت پدر ا/ت+)
ا/ت: سلام بابا خوبی چی شده؟!
+: ا/ت.... ا/تت.... کــ.. جایی دخترممممم؟!!!(با داد)
ا/ت: چی شده بابا! چرا داد میزنی😟
+: د... دخترم من شرطبندی رو باختم و قول تورو بهشون دادم!!
ا/ت: چییییییییییی؟!؟؟؟(با استرس و عصبانیت)
+: انقد سوال نکن بدووو بیاااااا
سریع تلفن رو قطع کردم و از رئیسم اجازه گرفتم و تاکسی گرفتمو راه افتادم سمت خونه
یعنی چرا بابام قول منو به اونااا دادهه😓
رسیدم خونه و دیدم یه ماشین مشکی بزرگ و با شیشه های دودی ترسیدم و کلید انداختم رفتم تو خونه
با چیزی که دیدم مغزم جوش اورد 🥵
دیدم یه بادیگارد هیکلی که عینک دودی زده بود و اسلحه گرفته بود رو سر بابام (علامت بادیگارد _)
_: هی دختر جون بدووو وسایلتو جمع کنو بیا (با داد)
ا/ت: صب کن ببینممممم(با داد زیاد)
+د... خترم اومدی بابا(با صدای اروم)
ا/ت: چی شده بابا اینجا چه خبره اینا اینجا چی میخوان (با لحن آروم)
+: دخترم من شرطبندی رو باختم و اونا از من میخوان که ترو ببرن و گرنه میکشن منو!!!!
ا/ت که تو شک بود با همون لحنش گفت:
ا/ت: با..با ازت متنفرم!!!!!(با داد و عصبانیت و شُک زیاد)
(بچم ا/ت😥💔)
با عصبانیت زیاد رفتم بالا تو اتاقم لباسامو جمع کردم لوازم های شخصیمم جمع کردم چون نزدیک عادت ماهیانم بود و دلمم خیلی درد میکرد 😞
_: کجایی دختر ده بجنب (با داد)
ا/ت: اومدممم(با داد زیاد)
رفتم پایین وسایلامو بردن گذاشتن تو ماشین
بابام اومد نزدیک و گفت:
+: منو ببخش بابا!!
ا/ت: نمیبخشم جوونیمو خراب کردی بخاطر کارات ازت متنفرم (باداد)
نذاشتم حرفشو بزنه و رفتم سوار ماشین شدم و دیدم یه پسر بچه تو ماشین بودو هم خیلی جذابب (به موچی میگی پسر بچه دسته کم گرفتیشا اتتت چشاتم بدزد اون موچیه ماعه😐)
نشستم کنارش و روشو کرد بهم و گفت:
جیمین: هی کوچولو بیا اینجا(اشاره به پاهاش)
ا/ت: به من نگو کوچولو من کوچولو نیستم
جیمین: رو حرف من حرف نزن کوچولویی دیگه
ا/ت: نیستممم و نمیام(هی ات از جونت سیر شدی کلکل میکنی خیلیم دلت بخواد رو پاهاش بشینی 😐🔪)
جیمین منو به زور نشوند رو پاهاش و تا عمارت چیزی بینمون ردو بدل نشد🙆♀️
ویوجیمین:
دختر نجیبی بود خشم اومده بود از اخلاقش خیلیم کیوت بودو خوردنی
(لاالله الاالله 🤌جیمین جان اینجا نه📿)
ویو ا/ت:
نمیدونم چرا حسم انقد بهش خوب بود که با پسرای دیگه اینطوری حسم بهشون نبود(هعیی اتتتت😐🤌💔)
رسیدیم به عمارت........
ویو راوی:
خب.... خب.... به نظرتون جیمین خشنمون عاشق ا/ت میشه یا نه؟!
تو کامنتا بگین
شرط پارت بعدی:
پنج تا کامنت💓
پانزده تا لایک 👍
فیک ها و سناریوها رو داخل کالکشن ها ببینین👌💓
part ♡1♡
ویو ا/ت:
مثل روزای عادی داشتم تو کافه کار میکردم که یهو موبایلم زنگ خورد.(علامت پدر ا/ت+)
ا/ت: سلام بابا خوبی چی شده؟!
+: ا/ت.... ا/تت.... کــ.. جایی دخترممممم؟!!!(با داد)
ا/ت: چی شده بابا! چرا داد میزنی😟
+: د... دخترم من شرطبندی رو باختم و قول تورو بهشون دادم!!
ا/ت: چییییییییییی؟!؟؟؟(با استرس و عصبانیت)
+: انقد سوال نکن بدووو بیاااااا
سریع تلفن رو قطع کردم و از رئیسم اجازه گرفتم و تاکسی گرفتمو راه افتادم سمت خونه
یعنی چرا بابام قول منو به اونااا دادهه😓
رسیدم خونه و دیدم یه ماشین مشکی بزرگ و با شیشه های دودی ترسیدم و کلید انداختم رفتم تو خونه
با چیزی که دیدم مغزم جوش اورد 🥵
دیدم یه بادیگارد هیکلی که عینک دودی زده بود و اسلحه گرفته بود رو سر بابام (علامت بادیگارد _)
_: هی دختر جون بدووو وسایلتو جمع کنو بیا (با داد)
ا/ت: صب کن ببینممممم(با داد زیاد)
+د... خترم اومدی بابا(با صدای اروم)
ا/ت: چی شده بابا اینجا چه خبره اینا اینجا چی میخوان (با لحن آروم)
+: دخترم من شرطبندی رو باختم و اونا از من میخوان که ترو ببرن و گرنه میکشن منو!!!!
ا/ت که تو شک بود با همون لحنش گفت:
ا/ت: با..با ازت متنفرم!!!!!(با داد و عصبانیت و شُک زیاد)
(بچم ا/ت😥💔)
با عصبانیت زیاد رفتم بالا تو اتاقم لباسامو جمع کردم لوازم های شخصیمم جمع کردم چون نزدیک عادت ماهیانم بود و دلمم خیلی درد میکرد 😞
_: کجایی دختر ده بجنب (با داد)
ا/ت: اومدممم(با داد زیاد)
رفتم پایین وسایلامو بردن گذاشتن تو ماشین
بابام اومد نزدیک و گفت:
+: منو ببخش بابا!!
ا/ت: نمیبخشم جوونیمو خراب کردی بخاطر کارات ازت متنفرم (باداد)
نذاشتم حرفشو بزنه و رفتم سوار ماشین شدم و دیدم یه پسر بچه تو ماشین بودو هم خیلی جذابب (به موچی میگی پسر بچه دسته کم گرفتیشا اتتت چشاتم بدزد اون موچیه ماعه😐)
نشستم کنارش و روشو کرد بهم و گفت:
جیمین: هی کوچولو بیا اینجا(اشاره به پاهاش)
ا/ت: به من نگو کوچولو من کوچولو نیستم
جیمین: رو حرف من حرف نزن کوچولویی دیگه
ا/ت: نیستممم و نمیام(هی ات از جونت سیر شدی کلکل میکنی خیلیم دلت بخواد رو پاهاش بشینی 😐🔪)
جیمین منو به زور نشوند رو پاهاش و تا عمارت چیزی بینمون ردو بدل نشد🙆♀️
ویوجیمین:
دختر نجیبی بود خشم اومده بود از اخلاقش خیلیم کیوت بودو خوردنی
(لاالله الاالله 🤌جیمین جان اینجا نه📿)
ویو ا/ت:
نمیدونم چرا حسم انقد بهش خوب بود که با پسرای دیگه اینطوری حسم بهشون نبود(هعیی اتتتت😐🤌💔)
رسیدیم به عمارت........
ویو راوی:
خب.... خب.... به نظرتون جیمین خشنمون عاشق ا/ت میشه یا نه؟!
تو کامنتا بگین
شرط پارت بعدی:
پنج تا کامنت💓
پانزده تا لایک 👍
فیک ها و سناریوها رو داخل کالکشن ها ببینین👌💓
۱۴.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.