زندگی سخت (پارت15)
بچه ها به خدا من این همه زحمت میکشم بعد هیچی حمایت نمیکنید ناراحت میشما کامنتا ولایکا برای این فیک بیشتر یشه ببینید من واقعا از کسانی که حمایت میکنم راضیم ودوستشون دارم من منطورم با اونایی که میخونند ولی حتی حال ندارند یک لایک بکنند
وارد در که شدیم شکوه جلال داخل عمارت باعث شد ناخودآگاه دهنم باز بشه از زیبایی از بزرگیش واز شکوهش سعی میکردم تابلو بازی در نیارم ولی مگه میشد؟
جونگکوک:ا٫ت شاید مادرم یکمبد اخلاق باشه ولی تو ناراحت نشو باشه؟
ا٫ت:معلومه که منا نمیخواد جونگکوک اون زنی مناسب برای تک پسرش میخواد بفهم بعدشم ما کوچیکیم هنوز
جونگکوک:اعتراض نکن اصلا هم کوچیک نیستیم
بی توجه به حرفام به سمت پله عای بالا حرکت کرد زنی زیبا که لباسی شیک پوشیده بود که نشان دهنده ی اصیل بودنش بود روی مبلی نشسته بود وکتابی به دست داشت
جونگکوک: مامان
مامان جونگکوک:اوه بلاخره پسردفراریم اومد
عا عا این کیه با خودت اوردی؟چرا سر ووضع دختره انقدر بی ریخته؟
جونگکوک: خواستم اطلاع بدم ا٫ت همسر ومادر بچه هام خواهد بود
مادر جونگکوک:ها حتما از روی جنازه من رد شی با این دختر ازدواج کنی
ا٫ت:من میرم جونگکوک (زیر لب)
نمیتوسنتم اون همه حقارت را تحمل کنم البته که میدونستم همچین میشه به جونگ کوک گفتم که میرم ولی منا ببشتر به خودش چسبوند ومحکم تر دستم را توی دستاش فشاروند باعث شد احساس امنیت بیشتری کنم
جونگکوک:تو نمیتونی به دختری که دوست دارم بی احترامی کنی،من نمیزارم به هیچ عنوان
مامان جونگکوک:تو هم نمیتونی به خاطر یک دختر حرف رو حرف مادرت بزنی جونگکوک
داشتند این وسط با هم سر من کل کل میکردند دنیا برام داشت سیاه میشد انگار اون خونه دور سرم میچرخید گوشام اون صداها را خوب نمیشنید که با صدای مردونه بمی هر دوشون ساکت شدند
وارد در که شدیم شکوه جلال داخل عمارت باعث شد ناخودآگاه دهنم باز بشه از زیبایی از بزرگیش واز شکوهش سعی میکردم تابلو بازی در نیارم ولی مگه میشد؟
جونگکوک:ا٫ت شاید مادرم یکمبد اخلاق باشه ولی تو ناراحت نشو باشه؟
ا٫ت:معلومه که منا نمیخواد جونگکوک اون زنی مناسب برای تک پسرش میخواد بفهم بعدشم ما کوچیکیم هنوز
جونگکوک:اعتراض نکن اصلا هم کوچیک نیستیم
بی توجه به حرفام به سمت پله عای بالا حرکت کرد زنی زیبا که لباسی شیک پوشیده بود که نشان دهنده ی اصیل بودنش بود روی مبلی نشسته بود وکتابی به دست داشت
جونگکوک: مامان
مامان جونگکوک:اوه بلاخره پسردفراریم اومد
عا عا این کیه با خودت اوردی؟چرا سر ووضع دختره انقدر بی ریخته؟
جونگکوک: خواستم اطلاع بدم ا٫ت همسر ومادر بچه هام خواهد بود
مادر جونگکوک:ها حتما از روی جنازه من رد شی با این دختر ازدواج کنی
ا٫ت:من میرم جونگکوک (زیر لب)
نمیتوسنتم اون همه حقارت را تحمل کنم البته که میدونستم همچین میشه به جونگ کوک گفتم که میرم ولی منا ببشتر به خودش چسبوند ومحکم تر دستم را توی دستاش فشاروند باعث شد احساس امنیت بیشتری کنم
جونگکوک:تو نمیتونی به دختری که دوست دارم بی احترامی کنی،من نمیزارم به هیچ عنوان
مامان جونگکوک:تو هم نمیتونی به خاطر یک دختر حرف رو حرف مادرت بزنی جونگکوک
داشتند این وسط با هم سر من کل کل میکردند دنیا برام داشت سیاه میشد انگار اون خونه دور سرم میچرخید گوشام اون صداها را خوب نمیشنید که با صدای مردونه بمی هر دوشون ساکت شدند
۱۰.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.