قانون عشق p16
براش تایپ کردم:شماره سرپرست مین رو برای چی میخوای؟
آنلاین بود و سری جواب داد: میخوام از طریق اون یه خبری از میون سو بگیرم
شمارشو براش فرستادم و نوشتم: اگه چیزی دستگیرت شد به منم بگو
نوشت:باشه
وقتی رسیدیم خونه هایون گفت : عشقممم....میخوام یه سر به دوستام بزنم بعدشم با هم بریم بیرون ...بهم پول بده
من: شماره کارت برام بفرس بریزم برات ....راستی هایون لباستم عوض کن این خیلی بازه
اخمی کرد و گفت: دلم میخواد اینو بپوشم خیلیم خوبه
با قدمای محکم به سمت در رفت یهو وایساد و برگشت سمتم ...لباشو غنچه کرد : نفسمممم سوییچ ماشینو بهم نمیدی؟؟...انتظار نداری که با تاکسی برم
من:تو جیب کتمه بردار....تا شب برگرد
با تخسی گفت:هر وقت دوس داشته باشم برمیگردم
بعد رفتنش نفسی از کلافگی بیرون دادم و رفتم اتاق کار ..به کارای شرکت رسیدگی کردم.
(میون سو)
امروز اون پسره کارایی که باید میکردم رو بهم گفت درواقع توضیح داد که بعضی روزا مشتریا زیاد میشن و سرش شلوغه برا همین دستیار نیاز داشته
اگه کسی مدلی یا سایزی میخواد باید بهش بدم و راجب اون لباس توضیح بدم
با مدل ها آشنام کرد و درباره لباس ها بهم گفت
ساعت ۹ و ربع بود که رسیدم خونه ........ساعت کاری زمان مشخصی نداشت به گفته خودش هر وقت خیابونا خلوت شه میبنده
پسره انرژی منفی بهم میداد هیز بود و بد نگاهم میکرد
حلقمو دستم کردم روی تخت دراز کشیدم .......من ،کسی که یه روز رئیس یه شرکت بزرگ و قدرتمند بود ،الان کارش به فروشندگی رسیده واقعا زندگی چقد بالا پایین داره
یعنی الان جونگ کوک داره کنار اون دختره خوش میگذرونه؟؟
فکر اینکه کنار کس دیگه ای تصورش کنم سخت بود ولی خب چیکار میشه کرد
دلش پیش من نبود ... کسی که رفتنیه باید بره
فردا آخر هفته بود و لازم نبود صبح زود بلند بشم
آهنگی گذاشتم رفتم گالریم و مشغول نگا کردن عکسامون شدم:
《حالا که میروی همراه جاده ها ،برگرد و پس بده تنهایی مرا
بی خاطرات تو بی آرزوی تو دل را کجا برم شب گریه را کجاااا
دیگر تنها گریه حالم را میداند، از از عشق دلتنگی هایش میماند
جا ماندی.. اه ای دل
ای موج بی ساحل 》
آنلاین بود و سری جواب داد: میخوام از طریق اون یه خبری از میون سو بگیرم
شمارشو براش فرستادم و نوشتم: اگه چیزی دستگیرت شد به منم بگو
نوشت:باشه
وقتی رسیدیم خونه هایون گفت : عشقممم....میخوام یه سر به دوستام بزنم بعدشم با هم بریم بیرون ...بهم پول بده
من: شماره کارت برام بفرس بریزم برات ....راستی هایون لباستم عوض کن این خیلی بازه
اخمی کرد و گفت: دلم میخواد اینو بپوشم خیلیم خوبه
با قدمای محکم به سمت در رفت یهو وایساد و برگشت سمتم ...لباشو غنچه کرد : نفسمممم سوییچ ماشینو بهم نمیدی؟؟...انتظار نداری که با تاکسی برم
من:تو جیب کتمه بردار....تا شب برگرد
با تخسی گفت:هر وقت دوس داشته باشم برمیگردم
بعد رفتنش نفسی از کلافگی بیرون دادم و رفتم اتاق کار ..به کارای شرکت رسیدگی کردم.
(میون سو)
امروز اون پسره کارایی که باید میکردم رو بهم گفت درواقع توضیح داد که بعضی روزا مشتریا زیاد میشن و سرش شلوغه برا همین دستیار نیاز داشته
اگه کسی مدلی یا سایزی میخواد باید بهش بدم و راجب اون لباس توضیح بدم
با مدل ها آشنام کرد و درباره لباس ها بهم گفت
ساعت ۹ و ربع بود که رسیدم خونه ........ساعت کاری زمان مشخصی نداشت به گفته خودش هر وقت خیابونا خلوت شه میبنده
پسره انرژی منفی بهم میداد هیز بود و بد نگاهم میکرد
حلقمو دستم کردم روی تخت دراز کشیدم .......من ،کسی که یه روز رئیس یه شرکت بزرگ و قدرتمند بود ،الان کارش به فروشندگی رسیده واقعا زندگی چقد بالا پایین داره
یعنی الان جونگ کوک داره کنار اون دختره خوش میگذرونه؟؟
فکر اینکه کنار کس دیگه ای تصورش کنم سخت بود ولی خب چیکار میشه کرد
دلش پیش من نبود ... کسی که رفتنیه باید بره
فردا آخر هفته بود و لازم نبود صبح زود بلند بشم
آهنگی گذاشتم رفتم گالریم و مشغول نگا کردن عکسامون شدم:
《حالا که میروی همراه جاده ها ،برگرد و پس بده تنهایی مرا
بی خاطرات تو بی آرزوی تو دل را کجا برم شب گریه را کجاااا
دیگر تنها گریه حالم را میداند، از از عشق دلتنگی هایش میماند
جا ماندی.. اه ای دل
ای موج بی ساحل 》
۳۵.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.