part: 41
تا ی مدت بدون بادیگارد جایی نرین تا قضیه رو. جمع کنیم تنها راهمون اینه
هانا: آییش باشه فقط چقد طول میکشه تا جمع بشه
منیجر: ی مدت زیاد قبلا هم زیاد باهم شیپتون میکردن و الان که دیگه شایعش پیچیده با مدرک ممکنه طول بکشه
هانا: باشه
منیجر: راستی فردا باید برگردید چون جشنواره بهترین رپره سال دوروز دیگس
هانا: اوم خدافظ
منیجر: خدافظ
قط کردم و گوشیمو دوباره خاموش کردمو تو جیبم گذاشتم
اونوو: چی گف
هانا: انگار یکی از کارکنای کمپانی ی عکسایی از وقتایی که پیش هم بودیم تو کمپانی پخش کرده
مینوو: باورم نمیشه اخه چرا اینکارو کردن
اونوو: تا جایی که میدونم شمام تو کمپانی وقتای ازادتون بیشتر پیش همین نه
هانا: ارع اقای چوی هم گف که قبلا هم زیاد شیپمون میکردن و الان که با مدرک پخش شده باعث شده خیلیا باور کنن
مینوو دستشو انداخت دور گردنم و گف
_اشکال نداره خرگوشی اینم درس میشه
خنده ای از کلمه ی خرگوشی رو لبام نشست
اونوو: راس میگه الانم بیان تا اینجاییم خوش بگذرونیم
***
با هواپیما برگشتیم سئول چون با هواپیما زودتر میرسیدیم
تا فرودگاه با هم بودیم ولی بعدش ازهم جدا شدیم
باید میرفتم کمپانی ی راس چون انگار رئیس بزرگ کارم دارع
همینکه ماشین جلوی کمپانی وایساد
از ماشین پیاده شدمو کوله امو رو شونم انداختم خبرنگارا و فنا بازم جلوی در بودن بادیگاردا دورمو گرفتن که زیاد نزدیکم نشن همینجوری که روبه در کمپانی میرفتم تعظیم میکردم بهشون و در اخر دست تکون دادم براشون و تا اومدم برم داخل کمپانی یکی کلاهمو از رو سرم انداخت و دستشو سمت موهام برد که بادیگاردا زودتر از اون عمل کردنو نزاشتن
رفتم داخل ی نفس عمیق کشیدم
هانا: با موهام چیکار داشت اخه
رو موهام خیلی خیلی حساس بودم و با اینکار اون واقعا عصبی شدم نمیفهمم مشکلشون چیه
با عصبانیت ماسکمو دراووردم و سمت اتاق رئیس بزرگ یا همون پی دی نیم که خودم لقب رئیس بزرگو بهش داده بودم چون بدون اجازش حتی حق اب خوردنم نداریم
در زدم و رفتم داخل دیدم کوکم اونجاست
درو بستمو ی تعظیم کوتاه کردم
®جفتتون بیاین اینجا وایسین
از لحنش معلوم بود که خیلی عصبیه و منم نه حوصله تنبیه شدن داشتم و نه بحث کردن پس به حرفش گوش کردمو جفتمون روبه روش کنار هم وایسادیم
هانا: آییش باشه فقط چقد طول میکشه تا جمع بشه
منیجر: ی مدت زیاد قبلا هم زیاد باهم شیپتون میکردن و الان که دیگه شایعش پیچیده با مدرک ممکنه طول بکشه
هانا: باشه
منیجر: راستی فردا باید برگردید چون جشنواره بهترین رپره سال دوروز دیگس
هانا: اوم خدافظ
منیجر: خدافظ
قط کردم و گوشیمو دوباره خاموش کردمو تو جیبم گذاشتم
اونوو: چی گف
هانا: انگار یکی از کارکنای کمپانی ی عکسایی از وقتایی که پیش هم بودیم تو کمپانی پخش کرده
مینوو: باورم نمیشه اخه چرا اینکارو کردن
اونوو: تا جایی که میدونم شمام تو کمپانی وقتای ازادتون بیشتر پیش همین نه
هانا: ارع اقای چوی هم گف که قبلا هم زیاد شیپمون میکردن و الان که با مدرک پخش شده باعث شده خیلیا باور کنن
مینوو دستشو انداخت دور گردنم و گف
_اشکال نداره خرگوشی اینم درس میشه
خنده ای از کلمه ی خرگوشی رو لبام نشست
اونوو: راس میگه الانم بیان تا اینجاییم خوش بگذرونیم
***
با هواپیما برگشتیم سئول چون با هواپیما زودتر میرسیدیم
تا فرودگاه با هم بودیم ولی بعدش ازهم جدا شدیم
باید میرفتم کمپانی ی راس چون انگار رئیس بزرگ کارم دارع
همینکه ماشین جلوی کمپانی وایساد
از ماشین پیاده شدمو کوله امو رو شونم انداختم خبرنگارا و فنا بازم جلوی در بودن بادیگاردا دورمو گرفتن که زیاد نزدیکم نشن همینجوری که روبه در کمپانی میرفتم تعظیم میکردم بهشون و در اخر دست تکون دادم براشون و تا اومدم برم داخل کمپانی یکی کلاهمو از رو سرم انداخت و دستشو سمت موهام برد که بادیگاردا زودتر از اون عمل کردنو نزاشتن
رفتم داخل ی نفس عمیق کشیدم
هانا: با موهام چیکار داشت اخه
رو موهام خیلی خیلی حساس بودم و با اینکار اون واقعا عصبی شدم نمیفهمم مشکلشون چیه
با عصبانیت ماسکمو دراووردم و سمت اتاق رئیس بزرگ یا همون پی دی نیم که خودم لقب رئیس بزرگو بهش داده بودم چون بدون اجازش حتی حق اب خوردنم نداریم
در زدم و رفتم داخل دیدم کوکم اونجاست
درو بستمو ی تعظیم کوتاه کردم
®جفتتون بیاین اینجا وایسین
از لحنش معلوم بود که خیلی عصبیه و منم نه حوصله تنبیه شدن داشتم و نه بحث کردن پس به حرفش گوش کردمو جفتمون روبه روش کنار هم وایسادیم
۶.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.