عشق من9
عشق من!
پارت⁹
________________________________________________
در ورودی باز شد که جونگکوک و اجوما باهم اومدن داخل
ا.ت: سلام
ا.ج: سلام دخترم
ج.ک: سلام(لبخند)
اجوما رفت اتاقش وسایلاشو بزاره من و جونگکوکم تنها موندیم
ا.ت: چیزه...اممم میگم میشه من مرخصی ساعتی بگیرم؟؟
ج.ک: واس چی؟
ا.ت: میخوام برم به مامانم سر بزنم خیلی وقته ازش خبر ندارم..
ج.ک: خودم میرسونمت(تهیونگ نبودش)
ا.ت: نه نهه از اون ورشم یه سری کار دارم باید برم انجام بدم
ج.ک: اشکال نداره
ا.ت: جونگکوککک(داد)
ج.ک:(خنده)
ا.ت: میرم میام خودمم
ج.ک: باشه مراقب باش..
رفتم اتاقم موهامو شونه زدم و پایین بستمشون و یه لباس خوشگل پوشیدم کیفمو ورداشتم و رفتم...
یااا تو شهر تنهایی قدم زدن چقد خوبهه
کسی کاری به کارت نداره و مردمش خوبن...
رفتم و سوار مترو شدم و رفتم منطقه خودمون
رسیدم به خونمون
(زنگگگ)
(علامت مامان ا.ت: ا.م)
ا.م: بلههههه
مامانم در رو باز کردم که خوشحالی پرید تو بغلم که وقت نفس کشیدن نداشتم
ا.م: کجاا بودی دختر دلم برات تنگ شده بوددد
ا.ت:منم دلم برات تنگ شده بود مامان
بعد از کلی حرف زدن و خوراکی خوردن...
ا.ت: مامان سئول واقعا شهر خوبه منم راضیم ازش تو این عمارتیم که من کار میکنم خیلی حقوقش خوبه و احترام میزارن به هم
و منم حقوقمو گرفتم و میخوام به تو بدم اما مامان لطفا درست خرجش کن باشه؟؟
ا.م: باشه دخترم خیلی خوشحالم که مستقل شدی
ا.ت: اهوم
(چند ساعت بعد)
تو حال خودم نبودم نفهمیدم کی شب شد از مامانم خداحافظی کردم و داشتم میرفتم...
جونگکوک یبارم بهم زنگ نزده بوود سوار مترو شدم رفتم سئول
تو راه بودم که دیدم جونگکوک با یه دخترس(تو پاساژ)
داره براش وسایل میخره
بغضم گرفته بود که بدو بدو به سمت عمارت میرفتم که بالاخره رسیدم...
و رفتم اتاقم و خودمو انداختم رو تختم
(چندساعت بعد)
با صدای کوبیده شدن در از جام بلند شدم و رفتم در رو باز کردم...
جونگکوک بود
ج.ک: سلام...کی اومدی؟
ا.ت: به تو چه
با قدمایی که اروم به سمتم میزد میرفتم عقب که به دیوار خوردم
دوتا دستاشو گذاشت بینمو منو هدف قرار داد
ج.ک: چت شده
ا.ت: چیی؟چی باید میشد من خوبم(سرد)
ج.ک: باهام سردی
ا.ت: ببین آقای جئون بین من و تو رابطه ای وجود نداره که بخوام باهات صمیمی صحبت کنم و تو ارباب منی و منم خدمتکارت
ج.ک: دلت تنبیه میخواد؟
ا.ت: کاری نکردم که تنبیه شم
ج.ک: اووممم که اینطور
میخواست لبامو ببوسه که هولش دادم و سریع رفتم پایین و رفتم تو حیاط دیدم تهیونگ اومده رفتم سمتش و
سوار ماشینش شدم و بهش گفتم زود برو
ت.ه: کجا برم؟
ا.ت: نمیدونم منو ببر هتل
ت.ه: چشم
یعد از چند دقیقه رسیدیم به یه هتل پنج ستاره و به تهیونگ گفتم تو برو هروقت چیزی خواستم بهت زنگ میزنم
رفتم پیش منشی و ...
ا.ت:سلام
منشی:سلام بفرمائیید
ا.ت: من یه اتاق میخواستم
منشی: چندروز؟؟
ا.ت: یه روز و یه شب
منشی: بله شناسنامتونو لطف کنید بدید.
ا.ت: چشم.
منشی: بفرمائید اتاق ۵۰۴
ا.ت: بله خیلی ممنونم
منشی: خواهش میکنم.
رفتم طبقه دوم و داشتم دنبال اتاق ۵۰۴ میگشتم و........
________________________________________________
فردا ام واستون پارت میزارم.
شرط:
¹⁰ لایک
پارت⁹
________________________________________________
در ورودی باز شد که جونگکوک و اجوما باهم اومدن داخل
ا.ت: سلام
ا.ج: سلام دخترم
ج.ک: سلام(لبخند)
اجوما رفت اتاقش وسایلاشو بزاره من و جونگکوکم تنها موندیم
ا.ت: چیزه...اممم میگم میشه من مرخصی ساعتی بگیرم؟؟
ج.ک: واس چی؟
ا.ت: میخوام برم به مامانم سر بزنم خیلی وقته ازش خبر ندارم..
ج.ک: خودم میرسونمت(تهیونگ نبودش)
ا.ت: نه نهه از اون ورشم یه سری کار دارم باید برم انجام بدم
ج.ک: اشکال نداره
ا.ت: جونگکوککک(داد)
ج.ک:(خنده)
ا.ت: میرم میام خودمم
ج.ک: باشه مراقب باش..
رفتم اتاقم موهامو شونه زدم و پایین بستمشون و یه لباس خوشگل پوشیدم کیفمو ورداشتم و رفتم...
یااا تو شهر تنهایی قدم زدن چقد خوبهه
کسی کاری به کارت نداره و مردمش خوبن...
رفتم و سوار مترو شدم و رفتم منطقه خودمون
رسیدم به خونمون
(زنگگگ)
(علامت مامان ا.ت: ا.م)
ا.م: بلههههه
مامانم در رو باز کردم که خوشحالی پرید تو بغلم که وقت نفس کشیدن نداشتم
ا.م: کجاا بودی دختر دلم برات تنگ شده بوددد
ا.ت:منم دلم برات تنگ شده بود مامان
بعد از کلی حرف زدن و خوراکی خوردن...
ا.ت: مامان سئول واقعا شهر خوبه منم راضیم ازش تو این عمارتیم که من کار میکنم خیلی حقوقش خوبه و احترام میزارن به هم
و منم حقوقمو گرفتم و میخوام به تو بدم اما مامان لطفا درست خرجش کن باشه؟؟
ا.م: باشه دخترم خیلی خوشحالم که مستقل شدی
ا.ت: اهوم
(چند ساعت بعد)
تو حال خودم نبودم نفهمیدم کی شب شد از مامانم خداحافظی کردم و داشتم میرفتم...
جونگکوک یبارم بهم زنگ نزده بوود سوار مترو شدم رفتم سئول
تو راه بودم که دیدم جونگکوک با یه دخترس(تو پاساژ)
داره براش وسایل میخره
بغضم گرفته بود که بدو بدو به سمت عمارت میرفتم که بالاخره رسیدم...
و رفتم اتاقم و خودمو انداختم رو تختم
(چندساعت بعد)
با صدای کوبیده شدن در از جام بلند شدم و رفتم در رو باز کردم...
جونگکوک بود
ج.ک: سلام...کی اومدی؟
ا.ت: به تو چه
با قدمایی که اروم به سمتم میزد میرفتم عقب که به دیوار خوردم
دوتا دستاشو گذاشت بینمو منو هدف قرار داد
ج.ک: چت شده
ا.ت: چیی؟چی باید میشد من خوبم(سرد)
ج.ک: باهام سردی
ا.ت: ببین آقای جئون بین من و تو رابطه ای وجود نداره که بخوام باهات صمیمی صحبت کنم و تو ارباب منی و منم خدمتکارت
ج.ک: دلت تنبیه میخواد؟
ا.ت: کاری نکردم که تنبیه شم
ج.ک: اووممم که اینطور
میخواست لبامو ببوسه که هولش دادم و سریع رفتم پایین و رفتم تو حیاط دیدم تهیونگ اومده رفتم سمتش و
سوار ماشینش شدم و بهش گفتم زود برو
ت.ه: کجا برم؟
ا.ت: نمیدونم منو ببر هتل
ت.ه: چشم
یعد از چند دقیقه رسیدیم به یه هتل پنج ستاره و به تهیونگ گفتم تو برو هروقت چیزی خواستم بهت زنگ میزنم
رفتم پیش منشی و ...
ا.ت:سلام
منشی:سلام بفرمائیید
ا.ت: من یه اتاق میخواستم
منشی: چندروز؟؟
ا.ت: یه روز و یه شب
منشی: بله شناسنامتونو لطف کنید بدید.
ا.ت: چشم.
منشی: بفرمائید اتاق ۵۰۴
ا.ت: بله خیلی ممنونم
منشی: خواهش میکنم.
رفتم طبقه دوم و داشتم دنبال اتاق ۵۰۴ میگشتم و........
________________________________________________
فردا ام واستون پارت میزارم.
شرط:
¹⁰ لایک
۷.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.