the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
فصل دو پارت آخر
یک هفته بعد
ات
یونگی از یونا طلاق گرفت منم دوباره با یونگی عقد کردم
امروز قرار بود نتیجه تست دی ان ای بیاد خیلی استرس داشتم اگه اون بچه واقعا مال یونگی باشه چی؟
تو فکر بودم که در اتاق باز شد یونگی بود
یونگی.عشقم چرا اینجا نشستی؟
ات.داشتم کتاب میخوندم،نتیجه دی ان ای نیومد؟
یونگی.هنوز نه
داشتم با یونگی حرف میزدم که یهو یه پیامک بهش ارسال شد
یه نگاه به گوشیش انداخت
یونگی.نتیجه دی ان ای آمادس باید بریم بیاریمش،پاشو لباس بپوش
ات.باشه
بلند شدم برم لباس بپوشم اما یونگی نرفت بیرون
ات.نمیخای بری بیرون من لباس عوض کنم؟
یونگی.من که کل بدنتو دیدم
ات.خیله خب
لباسمو در اووردم عوض کردم یونگی هم لباسشو عوض کرد
با بچه ها رفتیم سمت آزمایشگاه
رسیدیم یونا هم با بچه ی بغلش اونجا بود
یونگی رفت سمت پذیرش تا نتیجه رو بگیره
پاکت رو گرفت درشو باز کرد
توش نوشته بود که بچه از یو......
از یونگی نیست از یه نفر دیگست
خیلی خوشحال شدم
یونگی یه سیلی به یونا زد
یونگی.باورم نمیشه این همه مدت داشتم با یه هرزه زندگی میکرد،بچتو بردار برو دیگه هم سمت خونواده من آفتابی نشه وگرنه با دستای خودم میکشمت یونا
یونگی دست منو بچه ها رو گرفت با هم رفتیم بیرون
نشستیم تو ماشین حرکت کردم
یونگی.خب نظرتون چیه امشب بریم شهربازی؟
بچه ها.اخجونننن بریممم
ات
تا ساعت یک با بچه ها بیرون بودیم کلی بهمون خوش گذشت
رسیدیم خونه بچه ها خواب بودن یونگی بغلشون کرد برد گذاشت رو تخت
منو یونگی هم رفتیم توی اتاق...
با خودم گفتم انگار کل کائنات دست به دست شدن منو یونگی رو از هم جدا نکنن
شاید سرنوشت ما این بود تا آخر عمر کنار هم بمونیم✨❤️
فصل دو پارت آخر
یک هفته بعد
ات
یونگی از یونا طلاق گرفت منم دوباره با یونگی عقد کردم
امروز قرار بود نتیجه تست دی ان ای بیاد خیلی استرس داشتم اگه اون بچه واقعا مال یونگی باشه چی؟
تو فکر بودم که در اتاق باز شد یونگی بود
یونگی.عشقم چرا اینجا نشستی؟
ات.داشتم کتاب میخوندم،نتیجه دی ان ای نیومد؟
یونگی.هنوز نه
داشتم با یونگی حرف میزدم که یهو یه پیامک بهش ارسال شد
یه نگاه به گوشیش انداخت
یونگی.نتیجه دی ان ای آمادس باید بریم بیاریمش،پاشو لباس بپوش
ات.باشه
بلند شدم برم لباس بپوشم اما یونگی نرفت بیرون
ات.نمیخای بری بیرون من لباس عوض کنم؟
یونگی.من که کل بدنتو دیدم
ات.خیله خب
لباسمو در اووردم عوض کردم یونگی هم لباسشو عوض کرد
با بچه ها رفتیم سمت آزمایشگاه
رسیدیم یونا هم با بچه ی بغلش اونجا بود
یونگی رفت سمت پذیرش تا نتیجه رو بگیره
پاکت رو گرفت درشو باز کرد
توش نوشته بود که بچه از یو......
از یونگی نیست از یه نفر دیگست
خیلی خوشحال شدم
یونگی یه سیلی به یونا زد
یونگی.باورم نمیشه این همه مدت داشتم با یه هرزه زندگی میکرد،بچتو بردار برو دیگه هم سمت خونواده من آفتابی نشه وگرنه با دستای خودم میکشمت یونا
یونگی دست منو بچه ها رو گرفت با هم رفتیم بیرون
نشستیم تو ماشین حرکت کردم
یونگی.خب نظرتون چیه امشب بریم شهربازی؟
بچه ها.اخجونننن بریممم
ات
تا ساعت یک با بچه ها بیرون بودیم کلی بهمون خوش گذشت
رسیدیم خونه بچه ها خواب بودن یونگی بغلشون کرد برد گذاشت رو تخت
منو یونگی هم رفتیم توی اتاق...
با خودم گفتم انگار کل کائنات دست به دست شدن منو یونگی رو از هم جدا نکنن
شاید سرنوشت ما این بود تا آخر عمر کنار هم بمونیم✨❤️
۲۸.۳k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.