زنبور دار
Part 8
رفتم پشت انبار و منتظر موندم
کم کم از ماشین اومدن پایین پنج نفر خوبه راحت میکشم اشون ، اسلحه هاشون و آوردن بالا و اون هان عوضی شروع
کرد به زر زر کردن
هان :هی آقای زنبور کجایی بیا کاریت ندارم بیا عوضی.
اون مرتیکه چاق قوی هیکل از دست یاراش اومد منم از پشت با سیم گردنش و گرفتم و مثل طناب دار
دور گردنش پیچیدم و از سقف آویزونش کردم این یکیش
چهار تا دیگه زنبور گاوی ..
دوتای دیگه شونم با چاقو از شاهرگ هاشون بریدم هالا دوتا موندن رئیس و همیار ؛)
با صدای اون یکی که اربده زد برگشتم خب گاوم زایید شروع کردن با تفنگ هاشون شلیک کردن منم با یه حرکت اون عوضی
رو کشتم و فقط هان موند .
جیمین :خب خب زنبور گاوی جون تنها مونده
هان :لعنتی تو چرا بین حرفات از ۱۰ تاش ۱۱ تا از زنبور هاست
جیمین پوز خندی زدو با تبر توی دستش ۴ تا از انگشت های هان و برید .
هان :ننهههههه ت ترو خدا خدا و ولم کن .
جیمین:باشه ولی دیگه دیره
بعداونو پرت کرد توی گاری و بمب و روی میز کار گزاشت
جیمین :اگر خواستی زنده بمونی پس فرار کن اوکی بای .
از طویله زد بیرون و برگشت به خونه ات نگاه کرد
قطره اشک از روی گونش سر خورد توی این سه سال کلی خاطره داشت حالا ام باید میزاشت تا باهم بسوزه اند
بعد با تنفر به طویله نگاهی انداخت اون مرتیکه سوار ماشین شدو در رفت و جنازه اون سه تای دیگه روی زمین بود و
دوتا دیگه شون از سقف آویزونش ون کرده بود
جیمین :کجاداری میری عشقم وایسا مام بیایم
لایک ۶
فالو کنید
فوش گزاشتم نرسانید من میدونم و شماهایی که میخونید میرید
رفتم پشت انبار و منتظر موندم
کم کم از ماشین اومدن پایین پنج نفر خوبه راحت میکشم اشون ، اسلحه هاشون و آوردن بالا و اون هان عوضی شروع
کرد به زر زر کردن
هان :هی آقای زنبور کجایی بیا کاریت ندارم بیا عوضی.
اون مرتیکه چاق قوی هیکل از دست یاراش اومد منم از پشت با سیم گردنش و گرفتم و مثل طناب دار
دور گردنش پیچیدم و از سقف آویزونش کردم این یکیش
چهار تا دیگه زنبور گاوی ..
دوتای دیگه شونم با چاقو از شاهرگ هاشون بریدم هالا دوتا موندن رئیس و همیار ؛)
با صدای اون یکی که اربده زد برگشتم خب گاوم زایید شروع کردن با تفنگ هاشون شلیک کردن منم با یه حرکت اون عوضی
رو کشتم و فقط هان موند .
جیمین :خب خب زنبور گاوی جون تنها مونده
هان :لعنتی تو چرا بین حرفات از ۱۰ تاش ۱۱ تا از زنبور هاست
جیمین پوز خندی زدو با تبر توی دستش ۴ تا از انگشت های هان و برید .
هان :ننهههههه ت ترو خدا خدا و ولم کن .
جیمین:باشه ولی دیگه دیره
بعداونو پرت کرد توی گاری و بمب و روی میز کار گزاشت
جیمین :اگر خواستی زنده بمونی پس فرار کن اوکی بای .
از طویله زد بیرون و برگشت به خونه ات نگاه کرد
قطره اشک از روی گونش سر خورد توی این سه سال کلی خاطره داشت حالا ام باید میزاشت تا باهم بسوزه اند
بعد با تنفر به طویله نگاهی انداخت اون مرتیکه سوار ماشین شدو در رفت و جنازه اون سه تای دیگه روی زمین بود و
دوتا دیگه شون از سقف آویزونش ون کرده بود
جیمین :کجاداری میری عشقم وایسا مام بیایم
لایک ۶
فالو کنید
فوش گزاشتم نرسانید من میدونم و شماهایی که میخونید میرید
۳.۷k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.