گس لایتر/ادامه پارت ۱۰۰
از زبان نویسنده
بورام در زد و وارد شد... بایول لبخندی بهش زد و گفت: بلاخره برگشتی! خوش اومدی...
بورام متقابلا تبسمی کرد و جلو رفت... و گفت: ممنونم عزیزم... بله دیگه مرخصیم تموم شد
بایول: خیلیم عالی... کی برگشتی؟
جونگکوک سرش توی برگه ها بود... با سوال بایول زیرچشمی نگاهی به بورام انداخت... بورام با دیدن نگاه جونگکوک مکث کوتاهی کرد و گفت: دیشب رسیدم!...
و بعد رفت و کنار بایول نشست... و رو به جونگکوک پرسید: خب... منو برای چه کاری صدا زدین؟...
جونگکوک جلوی بایول چندان به بورام اهمیت نمیداد... حتی باهاش حرفم نمیزد... در پاسخ به سوال بورام اشاره ای به بایول کرد و گفت: بایول... بهش بگو...
بایول چن تا برگه رو توی دستش گرفت و به سمت بورام مایل شد... با خودکار توی دستش به جدولای مختلف اشاره کرد و توضیح داد که باید چیکار کنه... بورام به نشانه اینکه متوجه شده سرشو تکون داد و برگه ها رو از بایول گرفت... و بعد بخاطر اینکه دستشوییش گرفته بود پاشد و گفت: تا تو شروع کنی منم زود میام کمکت...
و از جاش پاشد و بیرون رفت... به محض اینکه در اتاقو بست بورام صندلی چرخدارشو به سمت جونگکوک برگردوند و سرشو کج کرد و با عشوه گفت: اوضاع شما رو به راهه جئون جونگکوک؟...
جونگکوک با شنیدن لحن بورام زبونشو توی دهنش چرخوند و لبشو گاز گرفت... در حالیکه به بورام خیره بود سرشو به نشانه ی تایید بالا پایین کرد...
جونگکوک و بورام توی شرکت خیلی محتاطانه رفتار میکردن... نمیخواستن کسی مشکوک بشه... بایول لحظاتی بعد به اتاق برگشت و به ادامه ی کارشون پرداختن...
***********************
ایل دونگ توی اتاق کارش بود... شماره ی جونگکوک رو گرفت... گوشیو که جواب داد... گفت: جونگکوک شی... کی میتونم ببینمت؟
جونگکوک: مشکلی پیش اومده؟
ایل دونگ: نمیدونم میشه بهش گفت مشکل یا نه... ولی باید باهات حرف بزنم
جونگکوک: اکی... بهت خبر میدم
ایل دونگ: باشه...
*******************
بعد از اینکه تماس جونگکوک و ایل دونگ تموم شد، گوشی بایول زنگ خورد... بایول گوشیو برداشت و با خوشحالی جواب داد... جونگکوک وقتی صورت خوشحال بایول رو دید این سوال براش پیش اومد که بایول از تماس کی انقد خوشحال شد
وقتی بایول مشغول حرف زدن با تلفنش بود جونگکوک اسم جیمین رو از زبونش شنید...
ناخواسته گوشاشو تیز کرده بود تا بفهمه چه خبره... بورام هم چشمش به جونگکوک بود... پاشد و به جونگکوک گفت: من کارم تموم شد... جونگکوک خیلی سریع جوابشو داد و گفت: میتونی بری... و بعد دوباره حواسش به بایول جمع شد
بورام در حالیکه متعجب و عصبی شده بود از اتاق بیرون رفت
وقتی بایول تماسش تموم شد جونگکوک گفت: جیمین کیه؟
بایول ابرویی بالا انداخت و گفت: فک کردم بهت گفتم.... جیمین پسر یکی از دوستای آباهستش
جونگکوک: پسر؟
-آره
جونگکوک:گمون میکردم دختره
بورام در زد و وارد شد... بایول لبخندی بهش زد و گفت: بلاخره برگشتی! خوش اومدی...
بورام متقابلا تبسمی کرد و جلو رفت... و گفت: ممنونم عزیزم... بله دیگه مرخصیم تموم شد
بایول: خیلیم عالی... کی برگشتی؟
جونگکوک سرش توی برگه ها بود... با سوال بایول زیرچشمی نگاهی به بورام انداخت... بورام با دیدن نگاه جونگکوک مکث کوتاهی کرد و گفت: دیشب رسیدم!...
و بعد رفت و کنار بایول نشست... و رو به جونگکوک پرسید: خب... منو برای چه کاری صدا زدین؟...
جونگکوک جلوی بایول چندان به بورام اهمیت نمیداد... حتی باهاش حرفم نمیزد... در پاسخ به سوال بورام اشاره ای به بایول کرد و گفت: بایول... بهش بگو...
بایول چن تا برگه رو توی دستش گرفت و به سمت بورام مایل شد... با خودکار توی دستش به جدولای مختلف اشاره کرد و توضیح داد که باید چیکار کنه... بورام به نشانه اینکه متوجه شده سرشو تکون داد و برگه ها رو از بایول گرفت... و بعد بخاطر اینکه دستشوییش گرفته بود پاشد و گفت: تا تو شروع کنی منم زود میام کمکت...
و از جاش پاشد و بیرون رفت... به محض اینکه در اتاقو بست بورام صندلی چرخدارشو به سمت جونگکوک برگردوند و سرشو کج کرد و با عشوه گفت: اوضاع شما رو به راهه جئون جونگکوک؟...
جونگکوک با شنیدن لحن بورام زبونشو توی دهنش چرخوند و لبشو گاز گرفت... در حالیکه به بورام خیره بود سرشو به نشانه ی تایید بالا پایین کرد...
جونگکوک و بورام توی شرکت خیلی محتاطانه رفتار میکردن... نمیخواستن کسی مشکوک بشه... بایول لحظاتی بعد به اتاق برگشت و به ادامه ی کارشون پرداختن...
***********************
ایل دونگ توی اتاق کارش بود... شماره ی جونگکوک رو گرفت... گوشیو که جواب داد... گفت: جونگکوک شی... کی میتونم ببینمت؟
جونگکوک: مشکلی پیش اومده؟
ایل دونگ: نمیدونم میشه بهش گفت مشکل یا نه... ولی باید باهات حرف بزنم
جونگکوک: اکی... بهت خبر میدم
ایل دونگ: باشه...
*******************
بعد از اینکه تماس جونگکوک و ایل دونگ تموم شد، گوشی بایول زنگ خورد... بایول گوشیو برداشت و با خوشحالی جواب داد... جونگکوک وقتی صورت خوشحال بایول رو دید این سوال براش پیش اومد که بایول از تماس کی انقد خوشحال شد
وقتی بایول مشغول حرف زدن با تلفنش بود جونگکوک اسم جیمین رو از زبونش شنید...
ناخواسته گوشاشو تیز کرده بود تا بفهمه چه خبره... بورام هم چشمش به جونگکوک بود... پاشد و به جونگکوک گفت: من کارم تموم شد... جونگکوک خیلی سریع جوابشو داد و گفت: میتونی بری... و بعد دوباره حواسش به بایول جمع شد
بورام در حالیکه متعجب و عصبی شده بود از اتاق بیرون رفت
وقتی بایول تماسش تموم شد جونگکوک گفت: جیمین کیه؟
بایول ابرویی بالا انداخت و گفت: فک کردم بهت گفتم.... جیمین پسر یکی از دوستای آباهستش
جونگکوک: پسر؟
-آره
جونگکوک:گمون میکردم دختره
۲۳.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.