رمان مافیای من فصل ۱ عشق یا نفرت قسمت ۹
____________
* پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت چشمام رو آروم باز کردم بدنم خیلی درد میکرد به اطراف نگاه کردم دیدم یه اتاق کوچیکی اونجاست رفتم اونجا دستشویی و حموم بود
اخجوننن سریع رفتم آبش رو باز کردم و رفتم تو وان درد بدنم کمتر شد
چند ساعت گذشت شایدم از نظر من چندساعت گذشته که در باز شد کوک بود وایی این دوباره چی دیده اون داشت آروم آروم میومد سمتم منم داشتم میرفتم عقب که خوردم به دیوار(نکته ا/ت رو زمین نشسته بود) اومد سمتمو چونم رو گرفت
کوک: امشب باهات کار دارم
اینو که گفت ل.ب.شو رو ل.ب.ام گذاشت وحشیانه م.ک میزد که بعد چندمین با مزه ی خون از هم جدا شدیم و یه پوزخندی زد و رفت
(خوب وقتی کوک رفت اجوما هم برگشت به خونه که به کوک کمک کنه و دیگه اتفاق خاصی نیفتاد)
*پرش زمانی به شب*
همش داشتم با خودم فکر میکردم این میخواد شب باهام چیکار کنه که در باز شد و کوک اومد تو تا میخواستم حرفی بزنم منو براید استایل بغل کرد و برد بالا تو اتاق خودش منو انداخت رو تخت بعدش رفت در و قفل کرد و پرده ی پنجره ها رو کشیدو بعدش آروم آروم سمتم اومد و دکمه های پیراهنش رو باز میکرد
کوک: قراره حسابی خوش بگذره
اینو که گفت لباسش رو کامل در آورد و شلوارش هم سریع باز کرد و کشید پایین(جر) بعد اومد رو من و خیمه زد و لباسم رو در آورد کاملا ل.خ.ت بودم
ا/ت: نه ارباب خواهش میکنم
کوک: نوچ چطور زیر خواب اینو اون باشی چیزی نمیگی الان بخوای زیرخواب من بشی نه خواهش میکنم راه میندازی؟
ا/ت: من تا به حال نداشتم باور....
نذاشت ادامه ی حرفم رو بگم که ل.ب.ش رو ل.ب.م گذاشت و وحشیانه م.ک میزد ...
*دوستان پارت بعد کمی اسماتهه🤦🏻♀️کوک منو ببخش😭😭)
* پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت چشمام رو آروم باز کردم بدنم خیلی درد میکرد به اطراف نگاه کردم دیدم یه اتاق کوچیکی اونجاست رفتم اونجا دستشویی و حموم بود
اخجوننن سریع رفتم آبش رو باز کردم و رفتم تو وان درد بدنم کمتر شد
چند ساعت گذشت شایدم از نظر من چندساعت گذشته که در باز شد کوک بود وایی این دوباره چی دیده اون داشت آروم آروم میومد سمتم منم داشتم میرفتم عقب که خوردم به دیوار(نکته ا/ت رو زمین نشسته بود) اومد سمتمو چونم رو گرفت
کوک: امشب باهات کار دارم
اینو که گفت ل.ب.شو رو ل.ب.ام گذاشت وحشیانه م.ک میزد که بعد چندمین با مزه ی خون از هم جدا شدیم و یه پوزخندی زد و رفت
(خوب وقتی کوک رفت اجوما هم برگشت به خونه که به کوک کمک کنه و دیگه اتفاق خاصی نیفتاد)
*پرش زمانی به شب*
همش داشتم با خودم فکر میکردم این میخواد شب باهام چیکار کنه که در باز شد و کوک اومد تو تا میخواستم حرفی بزنم منو براید استایل بغل کرد و برد بالا تو اتاق خودش منو انداخت رو تخت بعدش رفت در و قفل کرد و پرده ی پنجره ها رو کشیدو بعدش آروم آروم سمتم اومد و دکمه های پیراهنش رو باز میکرد
کوک: قراره حسابی خوش بگذره
اینو که گفت لباسش رو کامل در آورد و شلوارش هم سریع باز کرد و کشید پایین(جر) بعد اومد رو من و خیمه زد و لباسم رو در آورد کاملا ل.خ.ت بودم
ا/ت: نه ارباب خواهش میکنم
کوک: نوچ چطور زیر خواب اینو اون باشی چیزی نمیگی الان بخوای زیرخواب من بشی نه خواهش میکنم راه میندازی؟
ا/ت: من تا به حال نداشتم باور....
نذاشت ادامه ی حرفم رو بگم که ل.ب.ش رو ل.ب.م گذاشت و وحشیانه م.ک میزد ...
*دوستان پارت بعد کمی اسماتهه🤦🏻♀️کوک منو ببخش😭😭)
۱۱.۳k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.