داستان شهید سید افتخار حسین قسمت دوم
..... عمو مشتاق دستش را روی شانه ددَ(پدر) گذاشت و گفت :"خوب لالا ددَ ، از ایران بگو!" ددَ برای تعریف کردن شوق و ذوق داشت. دلش میخواست همه باشند و بشنوند به خصوص امی (مادر) که از صبح یک پایش پیش ما بود و یک پایش توی آشپزخانه تا به مناسبت برگشتن ددَ غذای ویژهای تدارک ببیند .....
ددَ صدایش زد و گفت :" برای غذا دیر نمیشه مریم . بیا بشین که میخوام تعریف کنم. همه مون که دور هم باشیم مزه میده!"
امی نشست و ما هم آرام گرفتیم تا گوش کنیم. ددَ صدا صاف کرد و شروع به صحبت کرد:....
" ایران خیلی امن و آرومه. هیچ خطری نیست. حتی وقتی برای مناسبتی، راهپیمایی یا عزاداری دارن ، با خیال راحت جمع میشن . مثلاً برای شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه مراسمهای باشکوه و گسترده میگیرن . کاش ما هم اینجا دهه فاطمیه می داشتیم .... من هم توی این مراسمها شرکت کردم ، هم یه بار رفتم راهپیمایی ۲۲ بهمن. میدونید، اونجا مردای خانواده راحت دست زن و بچه رو میگیرن میرن گردش و مسافرت . پارک و جاهای مختلف. فرهنگ جالبی دارن . نمیدونین چقدر هوس کردم بتونیم مثل ایرانیها با همدیگه دسته جمعی بریم مسافرت . حتی ایرانیها یه روزی توی تقویم دارن که همه مردم با هم میرن گردش و تفریح. ولی نمیدونم چه روزیه که آنقدر خاصه ! "
آن موقع هنوز نمیدانستیم منظور ددَ روز طبیعت است . این را وقتی فهمیدیم که دانستنش دیگر برایم کیف چندانی نداشت.
ددَ دستش را دور اتاق چرخاند: " انشاالله یه روز همتونو میبرم ایران تا اونجا زندگی کنین، درس بخونین و راحت باشین.
نمیدونستم این آرزو قرار است چطور محقق شود ،، ولی آن روز فقط خوشحال بودم ، خیلی خوشحال.....
ادامه دارد
#کتاب_نجمه_پِلاره
#معرفی_کتاب
#کتاب_شهید_سید_افتخار_حسین
#شهید_پاکستانی
#ایران
#شهید_مدافع_حرم
#کتاب
#بی_تی_اس
#تتلو
#غزه
#آرمی
#فلسطین
ددَ صدایش زد و گفت :" برای غذا دیر نمیشه مریم . بیا بشین که میخوام تعریف کنم. همه مون که دور هم باشیم مزه میده!"
امی نشست و ما هم آرام گرفتیم تا گوش کنیم. ددَ صدا صاف کرد و شروع به صحبت کرد:....
" ایران خیلی امن و آرومه. هیچ خطری نیست. حتی وقتی برای مناسبتی، راهپیمایی یا عزاداری دارن ، با خیال راحت جمع میشن . مثلاً برای شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه مراسمهای باشکوه و گسترده میگیرن . کاش ما هم اینجا دهه فاطمیه می داشتیم .... من هم توی این مراسمها شرکت کردم ، هم یه بار رفتم راهپیمایی ۲۲ بهمن. میدونید، اونجا مردای خانواده راحت دست زن و بچه رو میگیرن میرن گردش و مسافرت . پارک و جاهای مختلف. فرهنگ جالبی دارن . نمیدونین چقدر هوس کردم بتونیم مثل ایرانیها با همدیگه دسته جمعی بریم مسافرت . حتی ایرانیها یه روزی توی تقویم دارن که همه مردم با هم میرن گردش و تفریح. ولی نمیدونم چه روزیه که آنقدر خاصه ! "
آن موقع هنوز نمیدانستیم منظور ددَ روز طبیعت است . این را وقتی فهمیدیم که دانستنش دیگر برایم کیف چندانی نداشت.
ددَ دستش را دور اتاق چرخاند: " انشاالله یه روز همتونو میبرم ایران تا اونجا زندگی کنین، درس بخونین و راحت باشین.
نمیدونستم این آرزو قرار است چطور محقق شود ،، ولی آن روز فقط خوشحال بودم ، خیلی خوشحال.....
ادامه دارد
#کتاب_نجمه_پِلاره
#معرفی_کتاب
#کتاب_شهید_سید_افتخار_حسین
#شهید_پاکستانی
#ایران
#شهید_مدافع_حرم
#کتاب
#بی_تی_اس
#تتلو
#غزه
#آرمی
#فلسطین
۱.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.