⁵
میسو
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم
به دور و برم نگاه کردم
تو یه اتاق کوچیک بودم.
هیچی یادم نمییومد
یه چند ساعت گذشته بود که در اتاق باز شد
ودف...
اون یارو جان نیست؟
میسو:م.م...من تو رو می..شناسم
_هوممم من کیم عزیزم؟
میسو:ج..ج..جان؟
_(قهقهه)نه نه عزیزم.
من جونگکوکم
تکرارش کن دال از این با بعد اینجایی
میسو:چی میگی بزار برم
اومد جلو و موهامو گرفت
محکم
گریه افتادم
محکم موهامو میکشید
یدونه محکم زد تو گوشم
یه بار..
دو بار..
سه بار..
محکم میزد من فقط گریه میکردم و حتی دلیل کاراش هم نمیفهمیدم
ولم کرد
توان تکون خوردن نداشتم
_عزیزم،به حرفا گوش کن تا به این روز نیفتی
رفت بیرون و در و بست
بلند بلند گریه میکردم
این یارو روانیه
چند ساعت بعد
اون روانی هنوز پیداش نبود
ازش میترسیدم
تو دیدار اول که خیلی بد بود
در باز شد
هیکل گندهاش نمایان شد
اومد و دوباره موهامو دور دستاش پیچید و با یه شلاق شروع کرد به کتک زدنم
جونگ کوک
گریه میکرد و التماس
منم نگاه میکردم و لذت
بعد از زدنش با شلاق موهاشو گرفتم و از پله ها میکشیدمش پایین
میسو
حتی آروم تر هم نمیرفت تا بهش برسم
وقتی رسیدیم به پایین پرتم کرد سمت میز
سرم خورد به میز
خون اومد
با ترس بهش نگاه میکردم و گریه میکردم
آروم آروم اومد سمتم
با نیشخند نگاهم میکرد
نزدیک صورتم بود که دستاش و آورد بالا و محکم زد به صورتم
دورباره دستش و آورد بالا
نرسیدم چشامو بستم که بر عکس دفعه قبل موهامو از جلو صورتم رد کرد و داد پشت گوشم
زیر گوشم پچ زد
_گریه نکن عزیزم!قراره زیاد پیشم بمونی پس عادت کن
بعد با فرو رفت یه چیزی مثل سوزن بیهوش شدم.
اینم پارت پنجم.
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم بخونی و حمایت کنی:).
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم
به دور و برم نگاه کردم
تو یه اتاق کوچیک بودم.
هیچی یادم نمییومد
یه چند ساعت گذشته بود که در اتاق باز شد
ودف...
اون یارو جان نیست؟
میسو:م.م...من تو رو می..شناسم
_هوممم من کیم عزیزم؟
میسو:ج..ج..جان؟
_(قهقهه)نه نه عزیزم.
من جونگکوکم
تکرارش کن دال از این با بعد اینجایی
میسو:چی میگی بزار برم
اومد جلو و موهامو گرفت
محکم
گریه افتادم
محکم موهامو میکشید
یدونه محکم زد تو گوشم
یه بار..
دو بار..
سه بار..
محکم میزد من فقط گریه میکردم و حتی دلیل کاراش هم نمیفهمیدم
ولم کرد
توان تکون خوردن نداشتم
_عزیزم،به حرفا گوش کن تا به این روز نیفتی
رفت بیرون و در و بست
بلند بلند گریه میکردم
این یارو روانیه
چند ساعت بعد
اون روانی هنوز پیداش نبود
ازش میترسیدم
تو دیدار اول که خیلی بد بود
در باز شد
هیکل گندهاش نمایان شد
اومد و دوباره موهامو دور دستاش پیچید و با یه شلاق شروع کرد به کتک زدنم
جونگ کوک
گریه میکرد و التماس
منم نگاه میکردم و لذت
بعد از زدنش با شلاق موهاشو گرفتم و از پله ها میکشیدمش پایین
میسو
حتی آروم تر هم نمیرفت تا بهش برسم
وقتی رسیدیم به پایین پرتم کرد سمت میز
سرم خورد به میز
خون اومد
با ترس بهش نگاه میکردم و گریه میکردم
آروم آروم اومد سمتم
با نیشخند نگاهم میکرد
نزدیک صورتم بود که دستاش و آورد بالا و محکم زد به صورتم
دورباره دستش و آورد بالا
نرسیدم چشامو بستم که بر عکس دفعه قبل موهامو از جلو صورتم رد کرد و داد پشت گوشم
زیر گوشم پچ زد
_گریه نکن عزیزم!قراره زیاد پیشم بمونی پس عادت کن
بعد با فرو رفت یه چیزی مثل سوزن بیهوش شدم.
اینم پارت پنجم.
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم بخونی و حمایت کنی:).
۲.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.