پارت ۴ فیک معجزه ی عشق
پارت ۴ فیک معجزه ی عشق
چشماشون تو هم قفل شده بود . اون لحظه هرکدوم تو دلشون یه چیزی میگفتن . ناره تو دلش میگفت «چقدرررر خوشگل و جذابه» . سهون با لبخند بهش خیر شده بود و توی دلش میگفت «مگه داریم انقدددددر کیووووت» . ناره برای اینکه نیوفته حلقه ی دستشو دور گردن سهون محکم تر کرد و با ترس به سگی که دنبالش بود نگاه کرد . سهون تا به سگه نگاه کرد سگه در رفت . آخه سهون چند باری اونو با چوب زده بود و وقتی سهونو تو سه متری خودش میدید پارس میکرد و درمیرفت . بعد از اینکه رفت ناره نفس راحتی کشید . سهون ناره روی زمین گذاشت ولی ناره هنوز گردن سهونو ول نکرده بود . سهون انقدر توی جنگل زندگی کرده بود آدم خشنی شده بود . به دست ناره که روی گردنش بود اشاره کرد
_شیکست...
_اهان ببخشید
سریع دستشو از دور گردنش برداشت . تا به خودش اومد دید پاهاش تو آبه . جیغ زد و شروع کرد رو تخته سنگ هایی که تو دریاچه بودن پریدن . روی یه تخته سنگ پاش لیز خورد با کله رفت تو باقالیا . کاملا روی چمن ها پخش شده بود . سهون با عصبانیت رفت سمت تور ماهیگیریش و اونو برداشت و غرید
_تو...توری که با زحمت درست کرده بودم رو...پاره کردی
خیلی عصبی بود . قرمز شده بود . دود از کلش داشت بیرون میومد . ناره که سرش به زمین خورده بود درد زیادی رو تحمل میکرد . بلند شد و نشست و دستشو روی سرش گذاشت . بغض کرده بود
_الان این مهمه
_نکنه افتادی تو بغلم هوا برت داشته فکر کردی برام مهمی...اصلا برام مهم نیستی...تو فعلا باید یه تور ماهیگیری دیگه درست کنی
ناره که خیلی لوس بود شروع کرد به گریه کردن
_باباااااا...
سهون سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و از آب اومد بیرون . تور ماهیگیری رو روی ناره انداخت و ناره شروع کرد به جیغ کشیدن و تقلا کردن . سهون خیلی بیخیال رفت دنبال چوب . ناره با عصبانیت از زیر تور ماهیگیری بیرون اومد و یه جیغ بنفش کشید که باعث شد سهون قاطی کنه
_ببند دهنو
_روتو برم برادر
سریع چمدونشو از اونور دریاچه برداشت و رفت دنبال سهون . سهون که برای اینکه گرمش بود بولیزشون در اورده بود و روشونش انداخته بود . سیکس پکاش کاملا مشخص بود . ناره که تحت تاثیر قرار گرفته بود سعی کرد از سهون تند تر راه بره تا بره جلوش بایسته و این کار رو هم کرد . دستشو به طرف سهونی که با یه دست دوتا چوب گرفته بود و یه دستش آزاد بود دراز کرد .
_من کیم نارم...دوست دارم باهات آشنا شم
سهون نگاه بیخیالی به دست ناره انداخت و بعد به ناره نگاه کرد
_اوه سهون
و خیلی بی توجه از کنارش رد شد . ناره دستشو که بدون هیچ حرکتی رو هوا مونده بود رو بالا آورد و موهاش رو پشت گوشش انداخت و همزمان زمزمه وار گفت
_چوب خدا صدا نداره
دوباره چمدونشو برداشت و رفت دنبال سهون و شروع کرد تند تند حرف زدن
_من یه رویا داشتم رویای اینکه دنیارو بگردم پدرم با این قضیه نمی تونست کنار بیاد چون میگفت تو نمیتونی از پس خودت بربیای ولی من قبول نکردم و فرار کردم الان میخوام دنیا رو بگردم ولی واقعا به کمک یه نفرم نیاز دارم دلم میخواد تو اون کسی باشی که همراهیم میکنه
سهون_از داستانت خوشم اومد رمان قشنگی میشه
_من کاملا جدیم
_منم واقعا جذابم
_ای بابا با جذاب بودنت کاری ندارم فقط بهم کمک کن خواهش میکنم
به محض تموم شدن حرفش سهون برگشت و بهش نگاه کرد
_من آدمای دست و پا چلفتی رو همراهی نمی کنم
اینو گفت و به راهش ادامه داد . ناره از عصبانیت قرمز شده بود و راهشو عوض کرد و از یه راه دیگه رفت
....
چشماشون تو هم قفل شده بود . اون لحظه هرکدوم تو دلشون یه چیزی میگفتن . ناره تو دلش میگفت «چقدرررر خوشگل و جذابه» . سهون با لبخند بهش خیر شده بود و توی دلش میگفت «مگه داریم انقدددددر کیووووت» . ناره برای اینکه نیوفته حلقه ی دستشو دور گردن سهون محکم تر کرد و با ترس به سگی که دنبالش بود نگاه کرد . سهون تا به سگه نگاه کرد سگه در رفت . آخه سهون چند باری اونو با چوب زده بود و وقتی سهونو تو سه متری خودش میدید پارس میکرد و درمیرفت . بعد از اینکه رفت ناره نفس راحتی کشید . سهون ناره روی زمین گذاشت ولی ناره هنوز گردن سهونو ول نکرده بود . سهون انقدر توی جنگل زندگی کرده بود آدم خشنی شده بود . به دست ناره که روی گردنش بود اشاره کرد
_شیکست...
_اهان ببخشید
سریع دستشو از دور گردنش برداشت . تا به خودش اومد دید پاهاش تو آبه . جیغ زد و شروع کرد رو تخته سنگ هایی که تو دریاچه بودن پریدن . روی یه تخته سنگ پاش لیز خورد با کله رفت تو باقالیا . کاملا روی چمن ها پخش شده بود . سهون با عصبانیت رفت سمت تور ماهیگیریش و اونو برداشت و غرید
_تو...توری که با زحمت درست کرده بودم رو...پاره کردی
خیلی عصبی بود . قرمز شده بود . دود از کلش داشت بیرون میومد . ناره که سرش به زمین خورده بود درد زیادی رو تحمل میکرد . بلند شد و نشست و دستشو روی سرش گذاشت . بغض کرده بود
_الان این مهمه
_نکنه افتادی تو بغلم هوا برت داشته فکر کردی برام مهمی...اصلا برام مهم نیستی...تو فعلا باید یه تور ماهیگیری دیگه درست کنی
ناره که خیلی لوس بود شروع کرد به گریه کردن
_باباااااا...
سهون سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و از آب اومد بیرون . تور ماهیگیری رو روی ناره انداخت و ناره شروع کرد به جیغ کشیدن و تقلا کردن . سهون خیلی بیخیال رفت دنبال چوب . ناره با عصبانیت از زیر تور ماهیگیری بیرون اومد و یه جیغ بنفش کشید که باعث شد سهون قاطی کنه
_ببند دهنو
_روتو برم برادر
سریع چمدونشو از اونور دریاچه برداشت و رفت دنبال سهون . سهون که برای اینکه گرمش بود بولیزشون در اورده بود و روشونش انداخته بود . سیکس پکاش کاملا مشخص بود . ناره که تحت تاثیر قرار گرفته بود سعی کرد از سهون تند تر راه بره تا بره جلوش بایسته و این کار رو هم کرد . دستشو به طرف سهونی که با یه دست دوتا چوب گرفته بود و یه دستش آزاد بود دراز کرد .
_من کیم نارم...دوست دارم باهات آشنا شم
سهون نگاه بیخیالی به دست ناره انداخت و بعد به ناره نگاه کرد
_اوه سهون
و خیلی بی توجه از کنارش رد شد . ناره دستشو که بدون هیچ حرکتی رو هوا مونده بود رو بالا آورد و موهاش رو پشت گوشش انداخت و همزمان زمزمه وار گفت
_چوب خدا صدا نداره
دوباره چمدونشو برداشت و رفت دنبال سهون و شروع کرد تند تند حرف زدن
_من یه رویا داشتم رویای اینکه دنیارو بگردم پدرم با این قضیه نمی تونست کنار بیاد چون میگفت تو نمیتونی از پس خودت بربیای ولی من قبول نکردم و فرار کردم الان میخوام دنیا رو بگردم ولی واقعا به کمک یه نفرم نیاز دارم دلم میخواد تو اون کسی باشی که همراهیم میکنه
سهون_از داستانت خوشم اومد رمان قشنگی میشه
_من کاملا جدیم
_منم واقعا جذابم
_ای بابا با جذاب بودنت کاری ندارم فقط بهم کمک کن خواهش میکنم
به محض تموم شدن حرفش سهون برگشت و بهش نگاه کرد
_من آدمای دست و پا چلفتی رو همراهی نمی کنم
اینو گفت و به راهش ادامه داد . ناره از عصبانیت قرمز شده بود و راهشو عوض کرد و از یه راه دیگه رفت
....
۲۴.۳k
۰۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.