طلسم عشق خون آشام پارت ۹
تا اینکه ا/ت زنگ میزنه ب خانوادش برای اینکه حالشونو بپرسه .خیلی وقت بود ک ازشون خبری نداشت و نگرانشون بود.
وقتی زنگ میزنه میبینه ک پدر و مادرش جواب نمیدن نگران میشه و زنگ میزنه به دختر خالش ک همسنش هست
ا/ت:(الو چرا صدات نمیاد مگه کجایی؟!)
دختر خاله ا/ت با گریه میگه:(ا/ت معلوم هست تو کجایی؟!)
ا/ت:(چیشده چ خبره چرا داری گریه میکنی؟)
دختر خاله ا/ت:(ا/ت متاسفم دکترا تمام تلاششون رو کردن اما پدر و مادرت بدجوری ضربه دیده بودن.)
و ا/ت متوجه میشه ک پدر و مادرش بر اثر یه تصادف جونشونو از دست دادن.
ا/ت شُکه شده بود،گوشی از دستش میوفته وفقط اشک میریزه
جیهوپ ک از کنار اتاق ا/ت رد میشد متوجه صدای گریه ا/ت میشه.
وقتی وارد اتاق ا/ت میشه متوجه میشه ک ا/ت داره گریه میکنه سریع میدوئه ب سمت ا/ت و بقلش میکنه و سعی میکنه ک متوجه بشه موضوع چیه تا بتونه ا/ت رو آروم کنه اما فایده ای نداشت.جی هوپ پسرارو صدا میکنه. ا/ت ماجرا رو با گریه بهشون میگه .پسرا بعد از شنیدن ماجرا خیلی ناراحت میشن و تصمیم میگیرن ک با ا/ت برای مراسم خاکسپاری پدرو مادرش برن چون اصلا حال خوبی نداشت.
جین:(ا/ت تو نمیتونی تنها با این حالت بری)
شوگا:(ا/ت ما نمیزاریمتو تنها بری و حتی شده یه نفرمون باید باهات بیاد)
ا/ت با گریه میگه:(نه پسرا من خودم تنها باید برم) اما کوک ا/ت رو راضی میکنه تا باهاش بره ب مراسم خاکسپاری مادر و پدرش.کوک و ا/ت وقتی از مراسم خاکسپاری برمیگردن ا/ت یکراست میره تو اتاقش و در روهم میبنده.
ا/ت اصلا حال خوبی نداشت و انقدر حالش بد بود ک همش تو عمارت پدر مادرش رو میبینه.و همش فکر میکنه ک پدر و مادرش پیششن و همش باهاشون حرف میزنه.یه شب ک پسرا برای درسشون باید میرفتن به کلاس درسشون وقتی ا/ت خوابیده بود از خواب میپره و متوجه میشه ک یکی داره صداش میکنه بلند میشه و میره به سمت صدا.
ا/ت:(کی اونجاست؟)
متوجه میشه ک صدایی ک میشنوه از سمت تراسه.میره ب سمت تراس و در تراس رو باز میکنه.
باد خیلی زیادی میومد و هوا خیلی سرد بود...
ا/ت وارد تراس عمارت میشه و میبینه مامان و باباش دارن صداش میکنن.
مامان ا/ت:(دخترم بیا دیگه چرا نمیای؟)
پدر ا/ت:(دخترم بدوبیا پیش من و مامانت مگه نمیخای حقیقت رو بدونی؟)
ا/ت:(چه حقیقتی رو؟...چه حقیقتی رو باید بدونم؟) و همینجور به سمت صدا حرکت میکنه.
پدرو و مادر ا/ت:( اینکه چرا ب این عمارت اومدی!،مگه نمیخواستی بدونی!) ا/ت تندتر به سمت صدا حرکت میکنه وقتی ک به پدر و مادرش میرسه دستش رو دراز میکنه تا بقلشون کنه اما از پشت تهیونگ محکم بقلش میکنه و ا/ت رو به سمت خودش میکشونه
تهیونگ:(ا/ت کجا داری میری؟)
ا/ت:( ولمکن میخوام برم. ولی تهیونگ
وقتی زنگ میزنه میبینه ک پدر و مادرش جواب نمیدن نگران میشه و زنگ میزنه به دختر خالش ک همسنش هست
ا/ت:(الو چرا صدات نمیاد مگه کجایی؟!)
دختر خاله ا/ت با گریه میگه:(ا/ت معلوم هست تو کجایی؟!)
ا/ت:(چیشده چ خبره چرا داری گریه میکنی؟)
دختر خاله ا/ت:(ا/ت متاسفم دکترا تمام تلاششون رو کردن اما پدر و مادرت بدجوری ضربه دیده بودن.)
و ا/ت متوجه میشه ک پدر و مادرش بر اثر یه تصادف جونشونو از دست دادن.
ا/ت شُکه شده بود،گوشی از دستش میوفته وفقط اشک میریزه
جیهوپ ک از کنار اتاق ا/ت رد میشد متوجه صدای گریه ا/ت میشه.
وقتی وارد اتاق ا/ت میشه متوجه میشه ک ا/ت داره گریه میکنه سریع میدوئه ب سمت ا/ت و بقلش میکنه و سعی میکنه ک متوجه بشه موضوع چیه تا بتونه ا/ت رو آروم کنه اما فایده ای نداشت.جی هوپ پسرارو صدا میکنه. ا/ت ماجرا رو با گریه بهشون میگه .پسرا بعد از شنیدن ماجرا خیلی ناراحت میشن و تصمیم میگیرن ک با ا/ت برای مراسم خاکسپاری پدرو مادرش برن چون اصلا حال خوبی نداشت.
جین:(ا/ت تو نمیتونی تنها با این حالت بری)
شوگا:(ا/ت ما نمیزاریمتو تنها بری و حتی شده یه نفرمون باید باهات بیاد)
ا/ت با گریه میگه:(نه پسرا من خودم تنها باید برم) اما کوک ا/ت رو راضی میکنه تا باهاش بره ب مراسم خاکسپاری مادر و پدرش.کوک و ا/ت وقتی از مراسم خاکسپاری برمیگردن ا/ت یکراست میره تو اتاقش و در روهم میبنده.
ا/ت اصلا حال خوبی نداشت و انقدر حالش بد بود ک همش تو عمارت پدر مادرش رو میبینه.و همش فکر میکنه ک پدر و مادرش پیششن و همش باهاشون حرف میزنه.یه شب ک پسرا برای درسشون باید میرفتن به کلاس درسشون وقتی ا/ت خوابیده بود از خواب میپره و متوجه میشه ک یکی داره صداش میکنه بلند میشه و میره به سمت صدا.
ا/ت:(کی اونجاست؟)
متوجه میشه ک صدایی ک میشنوه از سمت تراسه.میره ب سمت تراس و در تراس رو باز میکنه.
باد خیلی زیادی میومد و هوا خیلی سرد بود...
ا/ت وارد تراس عمارت میشه و میبینه مامان و باباش دارن صداش میکنن.
مامان ا/ت:(دخترم بیا دیگه چرا نمیای؟)
پدر ا/ت:(دخترم بدوبیا پیش من و مامانت مگه نمیخای حقیقت رو بدونی؟)
ا/ت:(چه حقیقتی رو؟...چه حقیقتی رو باید بدونم؟) و همینجور به سمت صدا حرکت میکنه.
پدرو و مادر ا/ت:( اینکه چرا ب این عمارت اومدی!،مگه نمیخواستی بدونی!) ا/ت تندتر به سمت صدا حرکت میکنه وقتی ک به پدر و مادرش میرسه دستش رو دراز میکنه تا بقلشون کنه اما از پشت تهیونگ محکم بقلش میکنه و ا/ت رو به سمت خودش میکشونه
تهیونگ:(ا/ت کجا داری میری؟)
ا/ت:( ولمکن میخوام برم. ولی تهیونگ
۲۰۵.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.