پارت ~22~
که دیدم یه دختر بغل جیمینه چه میدونم یه دفعه حسودیم شد صب کن ببینم اصلا به من چه جیمین و دختره اومدن تو(دوستان جیمین مسته و این دختره هم همونی عه که وقتی جیمین داشت ات رو میبرد اتاق قرمز سر راهشون سبز شد این همون دختره اس)
و رفتن طبقه ی بالا منم رفتم توی اتاقم اما تا صبح با صدای ناله نتونستم که بخوابم اره دیگه از اون کارا میکردن(منحرف شید دوستان😂)صبح شده بود ساعت ۶ بود من فقط ۲ ساعت خوابیده بودم رفتم دستشویی و کارای لازممو انجام دادم و لباسمو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه درست کردم و میز رو چیدم که یهو ارباب و اون دختره اومدن پایین و صبحونه داشتن میخوردن دختره رفت خونش جیمین هم رفت بالا من رفتم بالا چون باهاش کار داشتم رفتم دم در اتاقش و در زدم که گفت بیا تو رفتم داخل و گفتم
+ببخشید ارباب که مزاحم شدم خواستم باهاتون حرف بزنم
_اوکی بگو
+خب ...راستش من امروز باید برم پیش دوستم اجازه هست
_نه
+چرا
_چون نمیزارم
+لطفاً ارباب
_گفتم نهههه(داد)
_وقتی میگم نه یعنی نه فهمیدی حالا هم برو بیرون
ویو ات
با دادی که زد ترسیدم و بغضم گرفت و رفتم بیرون و رفتم توی اتاق خودم و گریه میکردم ...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
و رفتن طبقه ی بالا منم رفتم توی اتاقم اما تا صبح با صدای ناله نتونستم که بخوابم اره دیگه از اون کارا میکردن(منحرف شید دوستان😂)صبح شده بود ساعت ۶ بود من فقط ۲ ساعت خوابیده بودم رفتم دستشویی و کارای لازممو انجام دادم و لباسمو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه درست کردم و میز رو چیدم که یهو ارباب و اون دختره اومدن پایین و صبحونه داشتن میخوردن دختره رفت خونش جیمین هم رفت بالا من رفتم بالا چون باهاش کار داشتم رفتم دم در اتاقش و در زدم که گفت بیا تو رفتم داخل و گفتم
+ببخشید ارباب که مزاحم شدم خواستم باهاتون حرف بزنم
_اوکی بگو
+خب ...راستش من امروز باید برم پیش دوستم اجازه هست
_نه
+چرا
_چون نمیزارم
+لطفاً ارباب
_گفتم نهههه(داد)
_وقتی میگم نه یعنی نه فهمیدی حالا هم برو بیرون
ویو ات
با دادی که زد ترسیدم و بغضم گرفت و رفتم بیرون و رفتم توی اتاق خودم و گریه میکردم ...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۱۰.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.