رویای من
پارت ۸
*
یونا: مامانننن...بابااااااا( بغلشون کردم)
صوفیا: سلام عشقم...
کوک: دلم برات تنگ شده بود نفسم
*بعد صبحونه*
می یونگ: بچه ها؟!... ما بزرگا میخوایم حرف بزنیم برید بازیتون رو کنید
بچه ها: باشه..
**
یونگی: اولا اینو بگم که الحق که یونا..بچه ی خودته...( رو به کوک)
می یونگ: و تو(رو به صوفیا)
یونگی: مث تو صبح مارو بیدار کرد..
..
می یونگ: مث صوفیا زبونش درازه..بچه ی خودتونه
صوفیا و کوک:😌😎
یونگی: بهم میگه بچه های توهم به تو و خاله می یونگ رفته..جررر
صوفیا و کوک:( قهقه زدن)
*
کوک: راستی عصری میریم خونه ی نامجون اینا
*
یونا: مامانننن...بابااااااا( بغلشون کردم)
صوفیا: سلام عشقم...
کوک: دلم برات تنگ شده بود نفسم
*بعد صبحونه*
می یونگ: بچه ها؟!... ما بزرگا میخوایم حرف بزنیم برید بازیتون رو کنید
بچه ها: باشه..
**
یونگی: اولا اینو بگم که الحق که یونا..بچه ی خودته...( رو به کوک)
می یونگ: و تو(رو به صوفیا)
یونگی: مث تو صبح مارو بیدار کرد..
..
می یونگ: مث صوفیا زبونش درازه..بچه ی خودتونه
صوفیا و کوک:😌😎
یونگی: بهم میگه بچه های توهم به تو و خاله می یونگ رفته..جررر
صوفیا و کوک:( قهقه زدن)
*
کوک: راستی عصری میریم خونه ی نامجون اینا
۱۱.۲k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.