𝙿𝙰𝚁𝚃 ²
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
راننده: سلام خانم ، لطفا حُل نکنید ...براتون....براتون آدرس بیمارستان میفرستم لطفا بیاید اینجا
مامان ا/ت: اتفاقی افتاده ، حال شوهرم خوبه؟
راننده: متاسفانه...ایشون....فوت شدن
جمله آخرش انگار اکو میشد و تمومی نداشت انگار تا ابد یه صدایی میخواست بگه "شوهرتون فوت شدن"
وقتی رفتن بیمارستان نمیتونستن که باور کنن امید زندگیشون مرده.
راننده ماشین که خیلی ناراحت بود جلوی ا/ت زانو زد و با چشمای خیس خودش به چشمای خیس دختر روبه روش نگا کرد و گوی برفی توی دستشو مقابلش گرفت
راننده: فک کنم منظورت از گوی این بوده باشه ، درسته؟
ا/ت به گوی نگا میکرد انتظار داشت امروز اونو از دستای پدرش بگیره نه از دست یکی دیگه ولی با این حال گوی رو گرفت و بهش خیره شد.
راننده: منو میبخشی دختر جون؟
ا/ت: تقصیر تو نبود ، حادثه همیشه اتفاقی میوفته، با اینکه از دستت ناراحتم ولی.....میبخشمت.
راننده: ممنونم
۷ سال بعد....
هفت سال از مرگ پدر میگذره و ا/ت الان ۱۷ ساله شده بعد از اون اتفاق سعی کرد خودشو با شرایط وقف بده و میشه گفت موفق هم شده ولی هنوز گاهی اوقات دلش برای باباش تنگ میشه..
مثل همیشه از خواب بیدار شد و رفت پیش مامانش
ا/ت: صبح بخییییرررررر
مامان ا/ت: یاااا ، گوشم
ا/ت: شرمنده ماد مازل
مامان ا/ت: بیا صبونه بخوريم
رفت پشت میز صبونه نشست و مشغول خوردن شد.
مامان ا/ت: یکی ببینه فک میکنه من تورو اسیر نگه داشتم هیچی بهت نمیدم بخوری آروم باش خفه نشی
ا/ت: ماماااان
مامان: *خنده* ببخشید ، بخور قربونت برم
راستی ا/ت امروز من یه قرار دارم ممکنه برای نهار نرسم تو سر وقت بخور
ا/ت: قرار؟
مامان ا/ت: ببخشید وقت نشد بهت بگم یه آقایی هست که تازه باهاش آشنا شدم ، شاید قبول نکنم ...بخاطر تو نمیخوام یه وقت نبود پدرتو حس کنی
با اینکه دختر یکم جا خورد و ناراحت شد ولی به مامانش حق میداد اون خوشگل و بود و جوون و حق داشت که بخواد ازدواج کنه برای همین ...
ا/ت: چرا قبول نکنی ، اگه فک میکنی که خوبه باید باهاش ازدواج کنی
مامان ا/ت: وا...واقعا
ا/ت: آره، چرا که نه
مامان ا/ت: ممنونم دخترم
ا/ت: الانم دیرت میشه ، برو فایتینگ
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ۸۵
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ۱۴
راننده: سلام خانم ، لطفا حُل نکنید ...براتون....براتون آدرس بیمارستان میفرستم لطفا بیاید اینجا
مامان ا/ت: اتفاقی افتاده ، حال شوهرم خوبه؟
راننده: متاسفانه...ایشون....فوت شدن
جمله آخرش انگار اکو میشد و تمومی نداشت انگار تا ابد یه صدایی میخواست بگه "شوهرتون فوت شدن"
وقتی رفتن بیمارستان نمیتونستن که باور کنن امید زندگیشون مرده.
راننده ماشین که خیلی ناراحت بود جلوی ا/ت زانو زد و با چشمای خیس خودش به چشمای خیس دختر روبه روش نگا کرد و گوی برفی توی دستشو مقابلش گرفت
راننده: فک کنم منظورت از گوی این بوده باشه ، درسته؟
ا/ت به گوی نگا میکرد انتظار داشت امروز اونو از دستای پدرش بگیره نه از دست یکی دیگه ولی با این حال گوی رو گرفت و بهش خیره شد.
راننده: منو میبخشی دختر جون؟
ا/ت: تقصیر تو نبود ، حادثه همیشه اتفاقی میوفته، با اینکه از دستت ناراحتم ولی.....میبخشمت.
راننده: ممنونم
۷ سال بعد....
هفت سال از مرگ پدر میگذره و ا/ت الان ۱۷ ساله شده بعد از اون اتفاق سعی کرد خودشو با شرایط وقف بده و میشه گفت موفق هم شده ولی هنوز گاهی اوقات دلش برای باباش تنگ میشه..
مثل همیشه از خواب بیدار شد و رفت پیش مامانش
ا/ت: صبح بخییییرررررر
مامان ا/ت: یاااا ، گوشم
ا/ت: شرمنده ماد مازل
مامان ا/ت: بیا صبونه بخوريم
رفت پشت میز صبونه نشست و مشغول خوردن شد.
مامان ا/ت: یکی ببینه فک میکنه من تورو اسیر نگه داشتم هیچی بهت نمیدم بخوری آروم باش خفه نشی
ا/ت: ماماااان
مامان: *خنده* ببخشید ، بخور قربونت برم
راستی ا/ت امروز من یه قرار دارم ممکنه برای نهار نرسم تو سر وقت بخور
ا/ت: قرار؟
مامان ا/ت: ببخشید وقت نشد بهت بگم یه آقایی هست که تازه باهاش آشنا شدم ، شاید قبول نکنم ...بخاطر تو نمیخوام یه وقت نبود پدرتو حس کنی
با اینکه دختر یکم جا خورد و ناراحت شد ولی به مامانش حق میداد اون خوشگل و بود و جوون و حق داشت که بخواد ازدواج کنه برای همین ...
ا/ت: چرا قبول نکنی ، اگه فک میکنی که خوبه باید باهاش ازدواج کنی
مامان ا/ت: وا...واقعا
ا/ت: آره، چرا که نه
مامان ا/ت: ممنونم دخترم
ا/ت: الانم دیرت میشه ، برو فایتینگ
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ۸۵
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ۱۴
۱۶.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.