𖥻 ぃ My Little Monster
𖥻 ぃ My Little Monster
#Part_2
چاله هایی روی زمین وجود داشت که بعد از بارون پرشون آب شده بود
ایده خوبی برای عکاسی بود ... دوربینمو روشن کردمو جلوی چشمم گزاشتم و اونیکی چشمم رو بستم
۱..۲..پامو محکم توی آب کوبیدم
..۳ از قطرات ابی که از چاله ساتع شده بود عکس گرفتم و خیلی قشنگ شده بود
چند تا سوژه دیگه پیدا کردم و عکس گرفتم
حول ساعت ۷ عصر بود که صدای رعد برق گوش خراشی اومد و بعدش بارون و هدیه کرد
همون طور که کیفم رو زیر کتم گرفته بودم که خیس نشه کنار خیابون ایستاده بودم بودم منتظر تاکسی )
تا اینکه یه تاکسی رو دیدم و دستمو بلند کردم .. راننده تاکسی یه خانوم بود
- اوه دختر یه تنها توی این کشوری که هر لحظه ممکنه پدیده جدیدی توش اتفاق بیوفته..
اسمت چیه دختر جون
+ اممم .. برتا.. برتا کروپ
- اوه پس از خانواده تجار آلمان هستی؟
پدرت تاجره؟
+پدرم زِمَن کروپ یکی از تجار آلمان شرقی بود که طی یه تجارت کاری کشته شد
من اونموقع ۳ سالم بود و چیز زیادی ازش یادم نیست
-وای متاسفم.. امیدوارم که روحشون همیشه شاد باشه
خب رسیدیم
+واقعا ممنونم خانوم
امروز از همون صبح اوضاع عجیب بود
اون از اول صبحم که یه فشار زیادی روی سرم بود و انگار یه فراموشی لحظه ای گرفته بودم
اینم از این زن
برای چی میخواست بدونه من کیم؟
و اصلا چرا بهش اینقد دقیق اطلاعات دادم ..واقعا که خنگم
وقتی وارد خونه شدم مامانم یه نوشته روی میز گزاشته بود :
#Part_2
چاله هایی روی زمین وجود داشت که بعد از بارون پرشون آب شده بود
ایده خوبی برای عکاسی بود ... دوربینمو روشن کردمو جلوی چشمم گزاشتم و اونیکی چشمم رو بستم
۱..۲..پامو محکم توی آب کوبیدم
..۳ از قطرات ابی که از چاله ساتع شده بود عکس گرفتم و خیلی قشنگ شده بود
چند تا سوژه دیگه پیدا کردم و عکس گرفتم
حول ساعت ۷ عصر بود که صدای رعد برق گوش خراشی اومد و بعدش بارون و هدیه کرد
همون طور که کیفم رو زیر کتم گرفته بودم که خیس نشه کنار خیابون ایستاده بودم بودم منتظر تاکسی )
تا اینکه یه تاکسی رو دیدم و دستمو بلند کردم .. راننده تاکسی یه خانوم بود
- اوه دختر یه تنها توی این کشوری که هر لحظه ممکنه پدیده جدیدی توش اتفاق بیوفته..
اسمت چیه دختر جون
+ اممم .. برتا.. برتا کروپ
- اوه پس از خانواده تجار آلمان هستی؟
پدرت تاجره؟
+پدرم زِمَن کروپ یکی از تجار آلمان شرقی بود که طی یه تجارت کاری کشته شد
من اونموقع ۳ سالم بود و چیز زیادی ازش یادم نیست
-وای متاسفم.. امیدوارم که روحشون همیشه شاد باشه
خب رسیدیم
+واقعا ممنونم خانوم
امروز از همون صبح اوضاع عجیب بود
اون از اول صبحم که یه فشار زیادی روی سرم بود و انگار یه فراموشی لحظه ای گرفته بودم
اینم از این زن
برای چی میخواست بدونه من کیم؟
و اصلا چرا بهش اینقد دقیق اطلاعات دادم ..واقعا که خنگم
وقتی وارد خونه شدم مامانم یه نوشته روی میز گزاشته بود :
۱.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.