myloverbloodپارت ۲
꧁2꧂
لیسا
بعداز مهمونیه جنی همه خسته شدیم و خونه خوابیدیم
موقع تحصیل .....نهههههه
جنی:پاشو پاشوووووووو
لیسا :نهههههه
جیسو:باید بریم دانشگاه یوهو
همخ اماده شدیم به سمت دانشگاه رفتیم
توی راه چیزی نگفتیم
رسیدیم نههععه
خیلی شلوغ بود همه ادم های پولدار اونجا بودن ما از طریق بورسیه وارد اینجا شدیم نباید خودمونو با اونا مقایسه میکردیم انواع ماشینا اونجا بودن واه
رسیدیم به کلاسمون نشستیم
استاد:سلام من لی جونگ هیون هستم
همینجوری که استاد داشت توضیح میداد در کلاس باز شد
جنی:😬
رزی:😲
جیسو😐
ومن😝😝😝😝😝😝😝این پسرا اینجا چیکار میکنن چه تصادفی خداااااااا
جنی:درد
استاد حرفشو قطع کرد:امم ایناهم همه میشناسیدشون دیگه ستاره دانشگاهن دیگه🤩
کوگ بی محلی به سمت ما اومد
کوک اشارع به من:اینجا جای منه
_خوب مگه ماتازه نیومدیم دانشگاه برو یکجای دیگه بشین
کوک:من دلم میخواد اینجا بشینم
_خوب به من چه!چیکار کنم
با این حرف من چرا همه یکجوری نگام میکردن ترسیدم
کوک پوزخنده ای زدو اومد سمت گوشم.
_کوچولو بچرخ تا بچرخیم
رفتن یکجای دیگه دیگه نشستن
صبح روز بعد
داشتم به سمت دستشویی میرفتم (اخه معمولا خیلی میخورم😂)
کع یکدفعه چیزی دیدم دستام میلرزیدن جلوی دهنمو گرفتم باورم نمیشد
کوک داشت خون میخورد همجای دستشویی خون فرا گرفته بود از ترس فقط یواش یواش راه میرفتم از اونجا خارج شم که دیدم کوک جلو رومه قلبم وایساد(خدا رحمتت کنه)
کوک اهسته اهسته اومد سمتم به دیوار خوردم گردنمو گرفت و درگوشم چیزی زمزمه کرد نفهمیدم یهوچی شد سرکلاس بودم تعجب کردم زنگ خورد کلاس شروع شد
جنی:حالت خوبه،؟
اوهوم
بچه های کلاس خیلی بهمون نگاه میکردن به چشم مزاحم ما بودیم تا دانش اموز
رزی#
زنگ تفریح خورد منم نهارمو همیشه بیرون میخوردم بخاطر همین نهارمو برداشتم که یکچیزی روی سرم خالی شد
کامل خیس شده بودم همه دورم جمع شده بودن یکی از بالا سطل ابو روم ریخت همه میخندیدن هوا سرد بود به سمت پشت بوم رفتم از توی کیفم شال گردنمو دراوردم ولی کافی نبود که یکی بهم پالتو دادجلوی نور افتاب بود
وای
رزی:ممنونم
جیمین:خواهش
رزی:چرا بهم کمک میکنی!
جیمین:چون دلم میخواد...
از این حرفش تعجب کردم ولی مهم نبود از سشوار دانشگاه برای خوشک کردن لباسام استفاده کردم و وارد کلاس شدم با تعجب بچه ها خندم گرفت
جیسو:امم چیزی شده
_نع
پارت بعدی ۳۰ بیشتر لایک بخوره ها
لیسا
بعداز مهمونیه جنی همه خسته شدیم و خونه خوابیدیم
موقع تحصیل .....نهههههه
جنی:پاشو پاشوووووووو
لیسا :نهههههه
جیسو:باید بریم دانشگاه یوهو
همخ اماده شدیم به سمت دانشگاه رفتیم
توی راه چیزی نگفتیم
رسیدیم نههععه
خیلی شلوغ بود همه ادم های پولدار اونجا بودن ما از طریق بورسیه وارد اینجا شدیم نباید خودمونو با اونا مقایسه میکردیم انواع ماشینا اونجا بودن واه
رسیدیم به کلاسمون نشستیم
استاد:سلام من لی جونگ هیون هستم
همینجوری که استاد داشت توضیح میداد در کلاس باز شد
جنی:😬
رزی:😲
جیسو😐
ومن😝😝😝😝😝😝😝این پسرا اینجا چیکار میکنن چه تصادفی خداااااااا
جنی:درد
استاد حرفشو قطع کرد:امم ایناهم همه میشناسیدشون دیگه ستاره دانشگاهن دیگه🤩
کوگ بی محلی به سمت ما اومد
کوک اشارع به من:اینجا جای منه
_خوب مگه ماتازه نیومدیم دانشگاه برو یکجای دیگه بشین
کوک:من دلم میخواد اینجا بشینم
_خوب به من چه!چیکار کنم
با این حرف من چرا همه یکجوری نگام میکردن ترسیدم
کوک پوزخنده ای زدو اومد سمت گوشم.
_کوچولو بچرخ تا بچرخیم
رفتن یکجای دیگه دیگه نشستن
صبح روز بعد
داشتم به سمت دستشویی میرفتم (اخه معمولا خیلی میخورم😂)
کع یکدفعه چیزی دیدم دستام میلرزیدن جلوی دهنمو گرفتم باورم نمیشد
کوک داشت خون میخورد همجای دستشویی خون فرا گرفته بود از ترس فقط یواش یواش راه میرفتم از اونجا خارج شم که دیدم کوک جلو رومه قلبم وایساد(خدا رحمتت کنه)
کوک اهسته اهسته اومد سمتم به دیوار خوردم گردنمو گرفت و درگوشم چیزی زمزمه کرد نفهمیدم یهوچی شد سرکلاس بودم تعجب کردم زنگ خورد کلاس شروع شد
جنی:حالت خوبه،؟
اوهوم
بچه های کلاس خیلی بهمون نگاه میکردن به چشم مزاحم ما بودیم تا دانش اموز
رزی#
زنگ تفریح خورد منم نهارمو همیشه بیرون میخوردم بخاطر همین نهارمو برداشتم که یکچیزی روی سرم خالی شد
کامل خیس شده بودم همه دورم جمع شده بودن یکی از بالا سطل ابو روم ریخت همه میخندیدن هوا سرد بود به سمت پشت بوم رفتم از توی کیفم شال گردنمو دراوردم ولی کافی نبود که یکی بهم پالتو دادجلوی نور افتاب بود
وای
رزی:ممنونم
جیمین:خواهش
رزی:چرا بهم کمک میکنی!
جیمین:چون دلم میخواد...
از این حرفش تعجب کردم ولی مهم نبود از سشوار دانشگاه برای خوشک کردن لباسام استفاده کردم و وارد کلاس شدم با تعجب بچه ها خندم گرفت
جیسو:امم چیزی شده
_نع
پارت بعدی ۳۰ بیشتر لایک بخوره ها
۱۶.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.