"وقتی قرار گذاشته بودین و.... "
"وقتی قرار گذاشته بودین و.... "
#چندپارتی
#بنگچان
Part 1"آخر
تو و بنگچان ایدل بودید... چند وقتی بود که قرار گذاشته بودید... البته بدون اینکه کسی بدونه... چان که دیگه نتونست بدون دیدن تو بخوابه بهت زنگ زد و گفت بیا خوابگاه.... تو هم اولش مخالفت کردی ولی همیشه حرف حرفه چان بود پس اماده شدی... یه هودی سفید و شلوار بگ مشکی پوشیدی... ماسک و کلاهت رو گذاشتی... و ب سمت خوابگاه قدم برداشتی... دلت شور میزد... اهمیتی ندادی و به چان پیام دادی... بعد ده ثانیه صدای دویدن کسی رو حس کردی... برگشتی با چان رو به رو شدی
_سلام پرنسسم"نفس نفس زدن
×خنده"چرا گفتی بیام؟
_دلم برات تنگ شده بود
×منم همینطور:)
چان بوسه ای رو شروع کرد گه تعجب کردی... توهم دست به کار شدی و دستتو دور گردنش حلقه کردی دستشو دور کمرت حلقه کرده بود و خودشو بهت بیشتر نزدیک کرد... طوری که بدن هاتون بهم چسبیده بود... داشتین از بوستون لذت میبردین که صدای کسی باعث اتمام این بوسه شد
÷ اهم
سریع از هم جدا شدین و برگشتین... اعضا داشتن با تاسف و تعجب نگاهتون میکردن... که لینو ادامه داد
÷ پس به خاطره اینه که لیدره عزیزمون جدیدا عجیب شدن
با این حرفش سرتو تو سینه بنگچان فرو بردی از خجالت نه میتونستی تکون بخوری نه حرفی بزنی... که سونگمین شروع کرد به حرف زدن
-هیونگ نمیدونستم از این کارا هم بلدی...
که بالاخره چان شروع کرد به حرف زدن
_برین تو ببینم... بعدا راجبش باهاتون حرف میزنم
که چانگبین گفت
-یااا دفعه بعد که کاراتونو کردین ا.ت رو دعوت کن خونمون باید باهاش کاملا آشنا شیم بفهمیم چجوری جادوت کرده
همه اعضا رفتن داخل
تو موندی بودی و چان
_عشقم رفتن
×چرا اونکارو کردی؟
_من که نمدونستم اونا میان
×برو. نمیخوام ببینمت
_ا.تتت صبر کن
÷حالا تو بیا بالا بعدن یه کاریش میکنیم
اینو بگم استی و آرمی هستم... پس از استری کیدز هم میزارم🙂
#چندپارتی
#بنگچان
Part 1"آخر
تو و بنگچان ایدل بودید... چند وقتی بود که قرار گذاشته بودید... البته بدون اینکه کسی بدونه... چان که دیگه نتونست بدون دیدن تو بخوابه بهت زنگ زد و گفت بیا خوابگاه.... تو هم اولش مخالفت کردی ولی همیشه حرف حرفه چان بود پس اماده شدی... یه هودی سفید و شلوار بگ مشکی پوشیدی... ماسک و کلاهت رو گذاشتی... و ب سمت خوابگاه قدم برداشتی... دلت شور میزد... اهمیتی ندادی و به چان پیام دادی... بعد ده ثانیه صدای دویدن کسی رو حس کردی... برگشتی با چان رو به رو شدی
_سلام پرنسسم"نفس نفس زدن
×خنده"چرا گفتی بیام؟
_دلم برات تنگ شده بود
×منم همینطور:)
چان بوسه ای رو شروع کرد گه تعجب کردی... توهم دست به کار شدی و دستتو دور گردنش حلقه کردی دستشو دور کمرت حلقه کرده بود و خودشو بهت بیشتر نزدیک کرد... طوری که بدن هاتون بهم چسبیده بود... داشتین از بوستون لذت میبردین که صدای کسی باعث اتمام این بوسه شد
÷ اهم
سریع از هم جدا شدین و برگشتین... اعضا داشتن با تاسف و تعجب نگاهتون میکردن... که لینو ادامه داد
÷ پس به خاطره اینه که لیدره عزیزمون جدیدا عجیب شدن
با این حرفش سرتو تو سینه بنگچان فرو بردی از خجالت نه میتونستی تکون بخوری نه حرفی بزنی... که سونگمین شروع کرد به حرف زدن
-هیونگ نمیدونستم از این کارا هم بلدی...
که بالاخره چان شروع کرد به حرف زدن
_برین تو ببینم... بعدا راجبش باهاتون حرف میزنم
که چانگبین گفت
-یااا دفعه بعد که کاراتونو کردین ا.ت رو دعوت کن خونمون باید باهاش کاملا آشنا شیم بفهمیم چجوری جادوت کرده
همه اعضا رفتن داخل
تو موندی بودی و چان
_عشقم رفتن
×چرا اونکارو کردی؟
_من که نمدونستم اونا میان
×برو. نمیخوام ببینمت
_ا.تتت صبر کن
÷حالا تو بیا بالا بعدن یه کاریش میکنیم
اینو بگم استی و آرمی هستم... پس از استری کیدز هم میزارم🙂
۱.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.