𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۳ پارت ۲۸
ته_تو بگو جوابت بله اس یا نه؟من بقیه فکراشو میکنم
_من.......من......
ته_تو چی؟بگو ا.ت پ؟
یهو زدم زیر گریه
ته_گریه نکن لعنتییی نکن نکن
گریم بند نمیومد با اینکه صدام در نمیشد ولی اشکام میریخت
_ب.بهم وقت ب.بده تهیونگ شی....ل.لطفا
ته_تو هر چقد بخوای فکر کن فقط بهمن بله رو بگو من تا اخر عمرم منتظر جوابتم
_برو.....
ته_چ.چی؟
_برو بزار تنها باشم به تنهایی نیاز دارم
ته_ب.باشه میرم
تهیونگ رفت قلبم داشت تنگی میکرد هودی رو از تنم در اوردم و پرت کردم کنار
رفتم درو قفل کردم با نیم تنه سفید که تا زیر سینم بود توی اتاق دور خودم میچرخیدم
_نههههه نهههههههههه
روتختی رو از روی تخت کندم پرت کردم یک گوشه هرچی لوازم ارایشی روی میز بود رو پرت کردم رو زمین توی ایینه به خودم نگاه کردم قیافم شبیه روانی ها شده بود
از قیافم نفرت پیدا کردم با مشت محکم کوبیدم توی ایینه هزار تیکه شد جیغیی که من کشیدم کل خوابگاه رو پر کرد
خون از دستم شر شر میکرد کف اتاق بر خون شد نشستم رو زمین و به دستم نگاه میکردم
تهیونگ ویو
روی تخت دراز کش به سقف زل زده بودم و به ا.ت فکر میکردم که یهو صدای شکسته شدن چیزی اومد و بعدش ا.ت جیغ کشید با دو از اتاق پریدم بیرون و رفتم پشت در اتاقش تا دستگیره رو دادم پایین باز نشدنش زد تو ذوقم با مشت میکوبیدم به در
ته_ا.ت درو باز کن بزار بیام تو باز کنننننن
_چرا باز کنم؟که بیای وضعیت خرابمو ببینی؟تا ازم متنفر بشی؟تا ببینی که چقد راحت به خون خودم نگاه میکنم و برام مهم نیست که چی میشه؟تا راحت تورو توی اتیش بسوزونم ارهههههههههه میخوای اینارو ببینییییی
ته_ازت خواهش میکنم من همهجوره تو میخواامم تورو خدا درووو باااز کنننننن
_نهههه برووو برووو نمیخوام ازم تنفر پیدا کنییی برووووووو بزار با خون و درد خودم تنها باشم
هی خون خون میکرد نکنه بلایی سر خودش اورده باشه؟
ته_ا.تتتت درووو بااااز کننننن
دیدم صدای ازش در نشد با مشت کوبیدم به در ولی جوابی نداد خیلی نگران شدم رفتم عقب با تمام قدرتم خودمو کوبیدم به در شکستمش و وارد اتاق شدم وقتی ا.ت رو توی اون حال دیدم قلبم هزار تیکه شد دستش غرق خون بود و از حال رفته بود کف اتاق دریاچه ای از خون بود
با دیدن حالش حالم خراب شد با دو رفتم سمتش توی بغلم گرفتمش دستشو گرفتم و به قلبم چسبوندم لباس سفیدم حالا رنگ خون رو به حودش گرفته بود
ته_تورو خدا چشماتو باز کن و به چشام نگاه کن تورو خدا منو عذاب نده لبخندتو ازم نگیر لطفاااا بیدار شووووووووو
اروم سرشو رو زمین گذاشتم و دوییدم رفتم توی اتاق بنگ پیدینیم
ته_ا.ت ا.ت
پیدی_ا.ت چی تهیونگ چرا چرا لباست خونیه
ته_ا.ت بیهوش شده دستش به شدت
زخمی شده نمیدونم چیشد ولی.......
کوک با دو زد بیرون و رفت توی اتاق ا.ت رو بغل کرد.........
_من.......من......
ته_تو چی؟بگو ا.ت پ؟
یهو زدم زیر گریه
ته_گریه نکن لعنتییی نکن نکن
گریم بند نمیومد با اینکه صدام در نمیشد ولی اشکام میریخت
_ب.بهم وقت ب.بده تهیونگ شی....ل.لطفا
ته_تو هر چقد بخوای فکر کن فقط بهمن بله رو بگو من تا اخر عمرم منتظر جوابتم
_برو.....
ته_چ.چی؟
_برو بزار تنها باشم به تنهایی نیاز دارم
ته_ب.باشه میرم
تهیونگ رفت قلبم داشت تنگی میکرد هودی رو از تنم در اوردم و پرت کردم کنار
رفتم درو قفل کردم با نیم تنه سفید که تا زیر سینم بود توی اتاق دور خودم میچرخیدم
_نههههه نهههههههههه
روتختی رو از روی تخت کندم پرت کردم یک گوشه هرچی لوازم ارایشی روی میز بود رو پرت کردم رو زمین توی ایینه به خودم نگاه کردم قیافم شبیه روانی ها شده بود
از قیافم نفرت پیدا کردم با مشت محکم کوبیدم توی ایینه هزار تیکه شد جیغیی که من کشیدم کل خوابگاه رو پر کرد
خون از دستم شر شر میکرد کف اتاق بر خون شد نشستم رو زمین و به دستم نگاه میکردم
تهیونگ ویو
روی تخت دراز کش به سقف زل زده بودم و به ا.ت فکر میکردم که یهو صدای شکسته شدن چیزی اومد و بعدش ا.ت جیغ کشید با دو از اتاق پریدم بیرون و رفتم پشت در اتاقش تا دستگیره رو دادم پایین باز نشدنش زد تو ذوقم با مشت میکوبیدم به در
ته_ا.ت درو باز کن بزار بیام تو باز کنننننن
_چرا باز کنم؟که بیای وضعیت خرابمو ببینی؟تا ازم متنفر بشی؟تا ببینی که چقد راحت به خون خودم نگاه میکنم و برام مهم نیست که چی میشه؟تا راحت تورو توی اتیش بسوزونم ارهههههههههه میخوای اینارو ببینییییی
ته_ازت خواهش میکنم من همهجوره تو میخواامم تورو خدا درووو باااز کنننننن
_نهههه برووو برووو نمیخوام ازم تنفر پیدا کنییی برووووووو بزار با خون و درد خودم تنها باشم
هی خون خون میکرد نکنه بلایی سر خودش اورده باشه؟
ته_ا.تتتت درووو بااااز کننننن
دیدم صدای ازش در نشد با مشت کوبیدم به در ولی جوابی نداد خیلی نگران شدم رفتم عقب با تمام قدرتم خودمو کوبیدم به در شکستمش و وارد اتاق شدم وقتی ا.ت رو توی اون حال دیدم قلبم هزار تیکه شد دستش غرق خون بود و از حال رفته بود کف اتاق دریاچه ای از خون بود
با دیدن حالش حالم خراب شد با دو رفتم سمتش توی بغلم گرفتمش دستشو گرفتم و به قلبم چسبوندم لباس سفیدم حالا رنگ خون رو به حودش گرفته بود
ته_تورو خدا چشماتو باز کن و به چشام نگاه کن تورو خدا منو عذاب نده لبخندتو ازم نگیر لطفاااا بیدار شووووووووو
اروم سرشو رو زمین گذاشتم و دوییدم رفتم توی اتاق بنگ پیدینیم
ته_ا.ت ا.ت
پیدی_ا.ت چی تهیونگ چرا چرا لباست خونیه
ته_ا.ت بیهوش شده دستش به شدت
زخمی شده نمیدونم چیشد ولی.......
کوک با دو زد بیرون و رفت توی اتاق ا.ت رو بغل کرد.........
۱۰.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.