عشق دختر باز من
پارت17
شب شد بچهها رفتن خونه، همه خونه بودن جز ات بعد زنگ در خورد اومد داخل سلام داد و رفت بالا تو اتاقش
ویو جونگ کوک
وقتی دیدم وقتی دیدم ات دیر اومده خونه عصبانی شدم، چیزی نگفتم چون اگر هنم رو باز میکردم معلوم نبود چی ازش میومد بیرون.
ویو ات
رفتم پایین کوک رو صدا زدم که بیاد تو اتاق،
کوک:چته دارم، میام. ات: بخاطر دیشب...
اومد حرفش رو ادامه بده جونگ کوک گفت من حرفی با تو ندارم و رفت پایین.
ویو ات
من باید شاکی باشم بعد تو اینکارو میکنی.
ویوکوک
نمیخواستم باهاش بحرفم چون ممکن بود بد دهنی بشه.
پرش بک به صبح
ویو ات
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کارای مربوطه را انجام دادم یه آرایش ملایم و رفتم پایین برای خوردن صبحونه، طبق معمول بچهها زود رفته بودن، صبحونمو خوردم لباسم پوشیدم کیفمو برداشتم و به سمت مدرسه حرکت کردم.
ویو کوک
صبح زود بیدار شدم و رفتم مدرسه دلیلم این بود که میخواستم قیافه رزی رو ببینم، امروز از یه طرف که ناراحت بودم از طرف دیگه هم خوشحال بودم چون که امروز آخرین روز رابطه من و رزیه، تو کلاس خوابیده بودم پسره اومدن بالا سرم گفتن بریم یه چی بخوریم.
در حال خوردن بودم سرمو بالا بردم و این صحنه باعث شد غدا از گلوم نره پایین. یان سه بوم: برگام اینجا چخبر، یه اکیپ جدید. حالا هرروز برا بچه ها قلدری میشه.
ویو ات
داخل کلاس بودم که مشتی آدم اومده بود بالا سرم.
قلدره: ات هستی. ات: فرمایش. قلدره: نگاش.
بچه ها بگیرینش ببرید پشت حیاط مدرسه. ات: عوضیا.
قلدره اومد کوبید توی شکمش، ات چیزی نگفت، چون بخاطر اینکه مریض شده بود. درد داشت.
معلم: دارید چیکار میکنیده.
قلدره بچه ها بدوید معلمم.
قلدره توی گوش ات گفت: اینجارو برات جهنم میکنم. معلم: ات حالت خوبه. ات: نه.
بعد از 5مین ات داخل اتاق پرستار بود و پرستار: ات استراحت کن تا حالت خوبشه. یونسو: ات، چه بلایی سرت اومد. ات: مشتی امل اومدن کتکم زدن.....
شب شد بچهها رفتن خونه، همه خونه بودن جز ات بعد زنگ در خورد اومد داخل سلام داد و رفت بالا تو اتاقش
ویو جونگ کوک
وقتی دیدم وقتی دیدم ات دیر اومده خونه عصبانی شدم، چیزی نگفتم چون اگر هنم رو باز میکردم معلوم نبود چی ازش میومد بیرون.
ویو ات
رفتم پایین کوک رو صدا زدم که بیاد تو اتاق،
کوک:چته دارم، میام. ات: بخاطر دیشب...
اومد حرفش رو ادامه بده جونگ کوک گفت من حرفی با تو ندارم و رفت پایین.
ویو ات
من باید شاکی باشم بعد تو اینکارو میکنی.
ویوکوک
نمیخواستم باهاش بحرفم چون ممکن بود بد دهنی بشه.
پرش بک به صبح
ویو ات
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کارای مربوطه را انجام دادم یه آرایش ملایم و رفتم پایین برای خوردن صبحونه، طبق معمول بچهها زود رفته بودن، صبحونمو خوردم لباسم پوشیدم کیفمو برداشتم و به سمت مدرسه حرکت کردم.
ویو کوک
صبح زود بیدار شدم و رفتم مدرسه دلیلم این بود که میخواستم قیافه رزی رو ببینم، امروز از یه طرف که ناراحت بودم از طرف دیگه هم خوشحال بودم چون که امروز آخرین روز رابطه من و رزیه، تو کلاس خوابیده بودم پسره اومدن بالا سرم گفتن بریم یه چی بخوریم.
در حال خوردن بودم سرمو بالا بردم و این صحنه باعث شد غدا از گلوم نره پایین. یان سه بوم: برگام اینجا چخبر، یه اکیپ جدید. حالا هرروز برا بچه ها قلدری میشه.
ویو ات
داخل کلاس بودم که مشتی آدم اومده بود بالا سرم.
قلدره: ات هستی. ات: فرمایش. قلدره: نگاش.
بچه ها بگیرینش ببرید پشت حیاط مدرسه. ات: عوضیا.
قلدره اومد کوبید توی شکمش، ات چیزی نگفت، چون بخاطر اینکه مریض شده بود. درد داشت.
معلم: دارید چیکار میکنیده.
قلدره بچه ها بدوید معلمم.
قلدره توی گوش ات گفت: اینجارو برات جهنم میکنم. معلم: ات حالت خوبه. ات: نه.
بعد از 5مین ات داخل اتاق پرستار بود و پرستار: ات استراحت کن تا حالت خوبشه. یونسو: ات، چه بلایی سرت اومد. ات: مشتی امل اومدن کتکم زدن.....
۵.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.