اوه مای شامپاین پارت ¹🍷💜
[(امارت جیمین)]
خدمتکار: آقای پارک غذاتون آمادست
جیمین:بیارش داخل
خدمتکار دختری که جیمین تازه شکار کرده بود رو به اتاقش آورد و دست و پاش رو بست و روی تخت درازش داد
جیمین: برو بیرون
خدمتکار با ترس و لرز رفت بیرون
خدمتکار: اون دختر احتمالا میمیره چون آقا خیلی وقته خون نخورده
[(اتاق جیمین)]
دختر خیلی ترسیده بود که جیمین آروم به طرفش رفت و روی دختر نشست ، صورتش رو به صورت دختر نزدیک کرد و بوسه ی وحشیانه ای به لب های دختر زد بوسه ای با درد،اشک از چشم های دختر جاری شد،جیمین همچنان که لب های دختر رو میخورد چشم هایش تغییر رنگ کردند و به رنگ قرمز در اومد جیمین فورا به طرف گردن دختر رفت و دندان های تیزش رو توی گردنش فرو برد دختر دادی با گریه زد و به هق هق افتاد.جیمین برای ساکت کردنش کیس وحشیانه ی دیگری زد و دوباره به طرف گردنش رفت.دختر که دیگه نمیتونست داد بزنه بغزش را قورت داد و درد را تحمل کرد.شاید بوسه ها بیشتر از گاز گرفته شدن درد داشت خدمتکار از هق هق های دختر گریه اش گرفته بود، جیمین آنقدر خون دختر را مکید تا اینکه دختر مرد. با هر بار که خون کسی رو میخورد چند قطره از خون ها به الماس تبدیل میشد ،جیمین دهنش رو پاک کرد و الماس ها رو گرفت،از اتاق خارج شد
جیمین:دختررو ببر توی یکی از تابوت ها تا یخ بزنه من دارم میرم بیرون
خدمتکار: بله آقا
[(خونه ی جینا)]
(صدای زنگ هشدار گوشی)
جینا: وای خدا دانشگاه دیر شد. مامان چرا بیدارم نکردی
مامانش:وای داشتم غذا درست میکردم حواسم به ساعت نبود
جینا:😑
جینا:من دارم میرم
مامانش وایسا کجا باید اول غذا بخوری
جینا: وای مامان توروخدا ولم کن دیرم شد
مامانش:باشه پس اینو بگیر بعدا بخور
جینا: باشه ممنون
[(دانشگاه)]
جیهوپ: جینا بالاخره اومدی فکر کردیم دیگه نمیای
جینا: هه هه هه خندیدم. بدو بریم کلاس
جیهوپ: بریم
[(بعد کلاس)]
سارا (دوست جینا) : جینا امروز یه مهمونی دعوتم هرکی دوست داشتمو میتونم ببرم تو هم بیا کلی پسر جذاب اونجا هست شاید از یکی خوشت اومد😁
جینا: باشه میام ولی نه بخاطر پسرا فقط امروز کاری ندارم حوصلم سر میره
سارا: آره جون عمت.ساعت ۷ بیا برات لوکیشن میفرستم
[(ساعت ۷ مهمونی)]
سارا: هی جینا اومدی
جینا:نه نیومدم😑بریم داخل
[(خونه ی جیمین)]
(صدای زنگ گوشی جیمن)
تهیونگ: هی جیمین بدو بیا مهمونی گرفتم یه دختر جذاب با دوستش اومده دختره خوراک خودته
جیمین: شاید اومدم
و قطع کرد.جیمین فکر کرد که بره دختررو برای بعدا بگیره.حاضر شد و رفت
[(مهمونی)]
و بعله اون دختر جینا بود
جیمین رسید
تهیونگ:هی جیمین اومدی نگا اون دختره رو میگن(اشاره به جینا)
جیمین از وقتی اومد تو نتونست چشم از جینا برداره
بچه ها دیگه نمیشه بنویسم پارت ۲ رو به زودی میزارم💜💋
خدمتکار: آقای پارک غذاتون آمادست
جیمین:بیارش داخل
خدمتکار دختری که جیمین تازه شکار کرده بود رو به اتاقش آورد و دست و پاش رو بست و روی تخت درازش داد
جیمین: برو بیرون
خدمتکار با ترس و لرز رفت بیرون
خدمتکار: اون دختر احتمالا میمیره چون آقا خیلی وقته خون نخورده
[(اتاق جیمین)]
دختر خیلی ترسیده بود که جیمین آروم به طرفش رفت و روی دختر نشست ، صورتش رو به صورت دختر نزدیک کرد و بوسه ی وحشیانه ای به لب های دختر زد بوسه ای با درد،اشک از چشم های دختر جاری شد،جیمین همچنان که لب های دختر رو میخورد چشم هایش تغییر رنگ کردند و به رنگ قرمز در اومد جیمین فورا به طرف گردن دختر رفت و دندان های تیزش رو توی گردنش فرو برد دختر دادی با گریه زد و به هق هق افتاد.جیمین برای ساکت کردنش کیس وحشیانه ی دیگری زد و دوباره به طرف گردنش رفت.دختر که دیگه نمیتونست داد بزنه بغزش را قورت داد و درد را تحمل کرد.شاید بوسه ها بیشتر از گاز گرفته شدن درد داشت خدمتکار از هق هق های دختر گریه اش گرفته بود، جیمین آنقدر خون دختر را مکید تا اینکه دختر مرد. با هر بار که خون کسی رو میخورد چند قطره از خون ها به الماس تبدیل میشد ،جیمین دهنش رو پاک کرد و الماس ها رو گرفت،از اتاق خارج شد
جیمین:دختررو ببر توی یکی از تابوت ها تا یخ بزنه من دارم میرم بیرون
خدمتکار: بله آقا
[(خونه ی جینا)]
(صدای زنگ هشدار گوشی)
جینا: وای خدا دانشگاه دیر شد. مامان چرا بیدارم نکردی
مامانش:وای داشتم غذا درست میکردم حواسم به ساعت نبود
جینا:😑
جینا:من دارم میرم
مامانش وایسا کجا باید اول غذا بخوری
جینا: وای مامان توروخدا ولم کن دیرم شد
مامانش:باشه پس اینو بگیر بعدا بخور
جینا: باشه ممنون
[(دانشگاه)]
جیهوپ: جینا بالاخره اومدی فکر کردیم دیگه نمیای
جینا: هه هه هه خندیدم. بدو بریم کلاس
جیهوپ: بریم
[(بعد کلاس)]
سارا (دوست جینا) : جینا امروز یه مهمونی دعوتم هرکی دوست داشتمو میتونم ببرم تو هم بیا کلی پسر جذاب اونجا هست شاید از یکی خوشت اومد😁
جینا: باشه میام ولی نه بخاطر پسرا فقط امروز کاری ندارم حوصلم سر میره
سارا: آره جون عمت.ساعت ۷ بیا برات لوکیشن میفرستم
[(ساعت ۷ مهمونی)]
سارا: هی جینا اومدی
جینا:نه نیومدم😑بریم داخل
[(خونه ی جیمین)]
(صدای زنگ گوشی جیمن)
تهیونگ: هی جیمین بدو بیا مهمونی گرفتم یه دختر جذاب با دوستش اومده دختره خوراک خودته
جیمین: شاید اومدم
و قطع کرد.جیمین فکر کرد که بره دختررو برای بعدا بگیره.حاضر شد و رفت
[(مهمونی)]
و بعله اون دختر جینا بود
جیمین رسید
تهیونگ:هی جیمین اومدی نگا اون دختره رو میگن(اشاره به جینا)
جیمین از وقتی اومد تو نتونست چشم از جینا برداره
بچه ها دیگه نمیشه بنویسم پارت ۲ رو به زودی میزارم💜💋
۵.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.