وانشات درخواسی از سهون
پسرک ب پایین ساختمان خیره شد واقعا دلش میخواست زودتر از این زندگی نکبت بار خلاص بشه پس سریع خودش رو پرت کرد حالا سوال اینجا بود آیا مرگ اخرشه؟***پسر جسم بیجون خودش رو غرق در خون دید ک کلی آدم دورش کرده بودن ناگهان یاده پسر ۶سالش ک اون دور و برت بود افتاد ولی اون بچه یک عشق نامشروع همسرش ک الان ت خاکه سرده بود چشمش ب نور سفیدی ک ب نزدیکیش میومد خورد یک فرشته بود ولی واقعا آشنا...اون همون دختری بود ک هنوز بعده ۴سال عاشقشه الان تبدیل ب فرشته شده بود؟ سریع لبزد:و...واقعا؟.فرشته:اره بعد اینکه ب قتل رسیدم فرشته شدم...هنوز دیر نیست الان باید ب جهنم بری و فقط یک حق انتخاب داری.سهون:چی؟.هانسای:اینکه ب زندگیت پیش پسرو دخترت برگردی...ولی سخت تر میشه یا ب جهنم بیای و عذاب کشیدن بچههاتو ببینی.درسته اون بچه مال خودش نبود ولی دختر ۴سالش چی؟(فلشبک ب۴سال پیش)هانسای:ولی اگه دیر برسیم چی؟.سهون:نترس ی بستنی میخوریم مگه چقد زمان میبره؟بعدشم جلسه مهم نیست مگهن دایهیون؟.بعد این حرفش دایهیون سریع سرشو ب نشونه اره ب ذوق بستنی تکون داد***سهون و دایهیون برای بستنی رفتن ولی وقتی برگشتن هانسای چاقو ب شکمش خورده بود(۳روز بعد)وقتی خبر مرگ همسرشو شنید با شک ب دکتر نگاه میکرد.دکتر:ولی این تنها خبر بد نیست...خودتون هم میدونید دوقولو ها ۸ماهشون بود...چاقو ب یکی از بچهها خورد ولی آسیب چندانی ندید اما چون ت۸ماهگی مغز و ریه ها دوباره از بین میرن و درست میشن پس زنده موندن جنینی ک ت۸ ماهگی دنیا میاد سخت تر از جنین ۷ماهس...اونیکی برای فشار ت اون لحظه بیناییش رو از دست داد...متاسم یکی ار دختراتونهم....قبل تمام شدن حرف دکتر دست و پاهاش شل شد و توانایی وایسادن نداشت پس ب زمین افتاد(پایان فلشبک)اون قاتل کسی بود ک از حسادت ب هانسای و علاقه شدیدش ب سهون دست ب قتل اون دختر زد زندگی سهون ب اندازه کافی جهنم بود ولی اگه میرفت هم درد بچهها رو میدید هم اونا درست بزرگ نمیشدن.
زیاد شد ادامش پست بعد:/
زیاد شد ادامش پست بعد:/
۳۷.۷k
۱۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.