پارت چهارده
دوست پسر مافیا🌓
ویو ات :
که یکدفعه دستم رو کشید و نشوندم روی تخت و گفت : نترس نمیخوام بهت تجاوز کنم و این لباسم که تنته تنها لباسیه که از دخترم مونده و دادم خدمتکارا تا تنت کنن
گفتم : مرسی ولی چرا من رو آوردین اینجا ؟
گفت : اون جئون عوضی بار اسلحهای که داشتم رو دزدید و من برای انتقام تو رو دزدیدم
گفتم : من که دیگه دوست دخترش نیستم یونا دوست دخترشه نباید من رو میدزدیدی
گفت : اون هرزه رو میگی که قبل از تو با اون بود
گفتم : اره
گفت : چرا دوباره برگشت بهش ؟؟؟؟
و بعد کل ماجرا رو براش توضیح دادم
گفت : واقعا اینکارو با جئون کردی
گفتم : نه
گفت : خب اگر که دیدم جئون تا هفته بعد نیومد سراغت همسر پسرم میشی وگرنه میمیری
و بعد رفت بیرون
ویو کوک :
الان سه روزه هرچی میکنیم ات رو پیدا نمیکنیم دیگه کمکم دارم دیوونه میشم که یهو یونا اومد تو اتاق کارم و روی پام نشست و گفت : عشقم ول کن اون دختره رو تا الان خدا می دونه چقد اونجا هرزگی کرده و به چند نفر داده دیگه برای چیته اینجا پر از خدمتکاره …
با داد گفتم : یونا اول از رو پام بلند شو دوم در مورد ات هم این حرف ها رو نزن سوم همین الان بادیگاردا میان و میبرنت اتاق شکنجه میبندنت تا بیام . و بعد داد زدم که با دیگاردا اومدن و یونا رو برد
( خب بریم سراغ توضیحات روزی که ات رو دزدیدن و یونا رفت داخل اتاق پیش کوک و بعد کوک روش داد زد یونا از خونه رفت بیرون پیش دوست پسرش که همهی نقشه ها زیر سر اونه و بعد از اون کوک یه بادیگارد میفرسته دنبالش که به صورت مخفیانه حواسش باشه که کجا میره بعد که بونا و دوست پسرش رو داخل خیابون میبینن به کوک خبر میدن و کوک میگه که این عکس رو واسم چاپ کنید و ولش کنید تا خودش بیاد به عمارت و بعد یونا تا سه روز نمیاد خونه که زمانی که اومد کوک یک سره اون رو زندانی کرد )
ویو ات :
سه روزه که پیش این پیرمردم مهربونه ولی از اون جمله ای که بهم گفت میترسم که کوک پیدام نکنه و من زن پسرش بشم که هنوز ندیدمش
ویو کوک :
تهیونگ بهم زنگ زد
مکالمه :
کوک : چیشد ؟
تهیونگ : بلد نیستی سلام کنی :
کوک : مزه نریز بگو چیشد ( با حالت عصبی )
تهیونگ : باشه حالا عصبی نشو ردشون رو زدم اونا داخل عمارتین که سمت شمال جنگله
کوک : پس افراد رو آماده کن شب بهشون حمله میکنیم
تهیونگ : باشه
وبعد قطع کرد
شرایط پارت بعد :
۱۲ لایک
۳۵ کامنت
ویو ات :
که یکدفعه دستم رو کشید و نشوندم روی تخت و گفت : نترس نمیخوام بهت تجاوز کنم و این لباسم که تنته تنها لباسیه که از دخترم مونده و دادم خدمتکارا تا تنت کنن
گفتم : مرسی ولی چرا من رو آوردین اینجا ؟
گفت : اون جئون عوضی بار اسلحهای که داشتم رو دزدید و من برای انتقام تو رو دزدیدم
گفتم : من که دیگه دوست دخترش نیستم یونا دوست دخترشه نباید من رو میدزدیدی
گفت : اون هرزه رو میگی که قبل از تو با اون بود
گفتم : اره
گفت : چرا دوباره برگشت بهش ؟؟؟؟
و بعد کل ماجرا رو براش توضیح دادم
گفت : واقعا اینکارو با جئون کردی
گفتم : نه
گفت : خب اگر که دیدم جئون تا هفته بعد نیومد سراغت همسر پسرم میشی وگرنه میمیری
و بعد رفت بیرون
ویو کوک :
الان سه روزه هرچی میکنیم ات رو پیدا نمیکنیم دیگه کمکم دارم دیوونه میشم که یهو یونا اومد تو اتاق کارم و روی پام نشست و گفت : عشقم ول کن اون دختره رو تا الان خدا می دونه چقد اونجا هرزگی کرده و به چند نفر داده دیگه برای چیته اینجا پر از خدمتکاره …
با داد گفتم : یونا اول از رو پام بلند شو دوم در مورد ات هم این حرف ها رو نزن سوم همین الان بادیگاردا میان و میبرنت اتاق شکنجه میبندنت تا بیام . و بعد داد زدم که با دیگاردا اومدن و یونا رو برد
( خب بریم سراغ توضیحات روزی که ات رو دزدیدن و یونا رفت داخل اتاق پیش کوک و بعد کوک روش داد زد یونا از خونه رفت بیرون پیش دوست پسرش که همهی نقشه ها زیر سر اونه و بعد از اون کوک یه بادیگارد میفرسته دنبالش که به صورت مخفیانه حواسش باشه که کجا میره بعد که بونا و دوست پسرش رو داخل خیابون میبینن به کوک خبر میدن و کوک میگه که این عکس رو واسم چاپ کنید و ولش کنید تا خودش بیاد به عمارت و بعد یونا تا سه روز نمیاد خونه که زمانی که اومد کوک یک سره اون رو زندانی کرد )
ویو ات :
سه روزه که پیش این پیرمردم مهربونه ولی از اون جمله ای که بهم گفت میترسم که کوک پیدام نکنه و من زن پسرش بشم که هنوز ندیدمش
ویو کوک :
تهیونگ بهم زنگ زد
مکالمه :
کوک : چیشد ؟
تهیونگ : بلد نیستی سلام کنی :
کوک : مزه نریز بگو چیشد ( با حالت عصبی )
تهیونگ : باشه حالا عصبی نشو ردشون رو زدم اونا داخل عمارتین که سمت شمال جنگله
کوک : پس افراد رو آماده کن شب بهشون حمله میکنیم
تهیونگ : باشه
وبعد قطع کرد
شرایط پارت بعد :
۱۲ لایک
۳۵ کامنت
۵.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.