برادر غیرتی من
فصل ۲ پارت ۳
و رفتم دم در حموم یونا
یون : ساعت یه ربع به هشت میباشد
یونا : جیییییییییییییغغغغغغغغغغغغ اومدم
که به دقیقه نرسیده بود اومد
یون : نمیزارم ازدواج کنی
یونا : چرا
یون : خیلی داف شدی
یونا : دیگه به قول شاعر هم خانومی هم دافی
یون : خفه
زنگ زدن
~ دینگ دینگ دینگ ~
ته : یون برو باز کن
یون : بفرمایید
رفتن نشستن و و حرف میزدم منم رفتم تو اتاقم که یونا و پسره اومدن
یون : میدونسیتد مزاحمید
یونا : نه یه لحظه خفه شو
پسره : سلام من چا اون وو هستم
یون : منم لی یون هستم
یونا : منم کیم یونا
اون وو : شما خواهر برادر نیستید
یونا : نه
یون : به خواهرم زور بگی من میدونم باتو ونباید این کار هارو باهاش انجام بدی
زور نگی
دست روش بلند نکنی
داد سرش نزنی
و ....
اون وو : اوکی چشم
یونا : اشکال ندارع شما بشینید
یون : ( سرفه )
اون وو : خوبی
یون : آره یکم میرم بیرون
یونا : اوکی به مامان بابا میگم
رفتم بیرون اصلا حالم خوب نبود
چشمام همش سیاهی میرفت که یهو هوجو رو دیدم
هوجو : چته خوبی
یون : آ آ آره
هوجو : چرا از دهنت خون میاد
یون : هیچی نیست فقط بهش عادت ندارم
هوجو : میخوای بری بیمارستان
یون : نه نمیخواد میرم پیش داییم اون میدونه باید چیکار کنه
هوجو : همون مردی که امروز اومد
یون : آره ........... آخ
هوجو : چی شد
یون : هیچی نشد
رفتم خونه ی دایی
کوک : یون چی شده
یون : شما که کسی رو که بیماری ناعلاج داشته درمان کردین من چه کنم
کوک : باشه
یون : اهان عروسی یونا دو ماه دیگست
کوک : بیا تو
یون : فقط یه دارو بهم بده باید برم
کوک : هر ساعت یکی بخور اگه یادت بره مثل همین وعض میوفتی
یون : ممنون
رفتم خونه
صبح روز بعد
ویوی یون
با یونا رفتیم دانشگاه و تو راه بچه ها بهمون اضافه میشدن
لیا : وا یون چرا ماسک زدی
آیو : فرمت کو
جیمین : چرا موهاتو بستی
سوجون: چرا دور دستات باند
یونا : میخواستی خفن دیده بشی
یون : چون سرما خوردم
چون حالم ازش بهم میخورد
چون زیادی اذیتم میکرد
دستام زخمه
نه نمیخواستم
که یهو قلبم درد گرفت
لیا : چی شد
یون : هیچی
باهم رفتیم دانشگاه
یون : انگار اولین نفریم
همه : اهوم
نشستم لب پنجره و سیگار کشیدم
که همش قلبم بیشتر درد میگرفت
انقدر درد داشت که متوجه ی اومدن بقیه نشدم
یونا : بیاین آهنگ بخونیم
لیا : نه تو بخون
یون : بگیر
یونا : میکروفنم رو آوردی
یو : همیشه دارم آخ
هوجو : چته دستت همش رو قلبته
یون : من ؟
یونا : برگرد واست از دریا بگم از گریه ی ابرا بگم از این من تنها بگم
نمیدونم کجایی او اصن این پروانه ها میگیرن سراقتو ازم بهشون قول دادم که میای رومو زمین نزن یه سر به ما بزن قاصدکا ازت خبری ندارن به ابرابگو که نمیای الکی نبارن باساعتا صنمی ندارم بگو عقربه ها انقدر سربه سر من نزارن ........( داره میخونه)
ته :
خ
م
ا
ر
ی
و رفتم دم در حموم یونا
یون : ساعت یه ربع به هشت میباشد
یونا : جیییییییییییییغغغغغغغغغغغغ اومدم
که به دقیقه نرسیده بود اومد
یون : نمیزارم ازدواج کنی
یونا : چرا
یون : خیلی داف شدی
یونا : دیگه به قول شاعر هم خانومی هم دافی
یون : خفه
زنگ زدن
~ دینگ دینگ دینگ ~
ته : یون برو باز کن
یون : بفرمایید
رفتن نشستن و و حرف میزدم منم رفتم تو اتاقم که یونا و پسره اومدن
یون : میدونسیتد مزاحمید
یونا : نه یه لحظه خفه شو
پسره : سلام من چا اون وو هستم
یون : منم لی یون هستم
یونا : منم کیم یونا
اون وو : شما خواهر برادر نیستید
یونا : نه
یون : به خواهرم زور بگی من میدونم باتو ونباید این کار هارو باهاش انجام بدی
زور نگی
دست روش بلند نکنی
داد سرش نزنی
و ....
اون وو : اوکی چشم
یونا : اشکال ندارع شما بشینید
یون : ( سرفه )
اون وو : خوبی
یون : آره یکم میرم بیرون
یونا : اوکی به مامان بابا میگم
رفتم بیرون اصلا حالم خوب نبود
چشمام همش سیاهی میرفت که یهو هوجو رو دیدم
هوجو : چته خوبی
یون : آ آ آره
هوجو : چرا از دهنت خون میاد
یون : هیچی نیست فقط بهش عادت ندارم
هوجو : میخوای بری بیمارستان
یون : نه نمیخواد میرم پیش داییم اون میدونه باید چیکار کنه
هوجو : همون مردی که امروز اومد
یون : آره ........... آخ
هوجو : چی شد
یون : هیچی نشد
رفتم خونه ی دایی
کوک : یون چی شده
یون : شما که کسی رو که بیماری ناعلاج داشته درمان کردین من چه کنم
کوک : باشه
یون : اهان عروسی یونا دو ماه دیگست
کوک : بیا تو
یون : فقط یه دارو بهم بده باید برم
کوک : هر ساعت یکی بخور اگه یادت بره مثل همین وعض میوفتی
یون : ممنون
رفتم خونه
صبح روز بعد
ویوی یون
با یونا رفتیم دانشگاه و تو راه بچه ها بهمون اضافه میشدن
لیا : وا یون چرا ماسک زدی
آیو : فرمت کو
جیمین : چرا موهاتو بستی
سوجون: چرا دور دستات باند
یونا : میخواستی خفن دیده بشی
یون : چون سرما خوردم
چون حالم ازش بهم میخورد
چون زیادی اذیتم میکرد
دستام زخمه
نه نمیخواستم
که یهو قلبم درد گرفت
لیا : چی شد
یون : هیچی
باهم رفتیم دانشگاه
یون : انگار اولین نفریم
همه : اهوم
نشستم لب پنجره و سیگار کشیدم
که همش قلبم بیشتر درد میگرفت
انقدر درد داشت که متوجه ی اومدن بقیه نشدم
یونا : بیاین آهنگ بخونیم
لیا : نه تو بخون
یون : بگیر
یونا : میکروفنم رو آوردی
یو : همیشه دارم آخ
هوجو : چته دستت همش رو قلبته
یون : من ؟
یونا : برگرد واست از دریا بگم از گریه ی ابرا بگم از این من تنها بگم
نمیدونم کجایی او اصن این پروانه ها میگیرن سراقتو ازم بهشون قول دادم که میای رومو زمین نزن یه سر به ما بزن قاصدکا ازت خبری ندارن به ابرابگو که نمیای الکی نبارن باساعتا صنمی ندارم بگو عقربه ها انقدر سربه سر من نزارن ........( داره میخونه)
ته :
خ
م
ا
ر
ی
۴.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.