فرشته عشق
فرشته عشق
پارت چهارم
رفتم بیرون مثل چی قلبم تند میزد ترسیده بودم رفتم بیرون
چند ساعت بعد
شام ولیعهد رو بردم ولیعهد کمی بی حال بنظر میرسید اما واسم مهم نبود
ولیعهد صدام کرد که میز رو برم جمع کنم اما خیلی کم غذا خورده بود جمع کردم وقت استراحت و خواب بود رفتم به اقامتگاهم دو ساعت نشده بود که خوابیده بودم که تمام خدمتکار های ولیعهد رو صدا کردن ولیعهد خیلی حالش بد بود نا خود آگاه فقط لباسم رو سریع پوشیدم و دویدم دکتر اومد و گفت مشکل بزرگی نیست منم خوشحال شدم چرا خوشحال شدم واقعا مگه چیشده که خوشحال شدم تا صبح بیدار موندم و از ولیعهد مراقبت کردم یه حسی بهم میگفت باید ازش مراقبت کنم اما اون یه حس نبود یه صدا بود یه صدای زیبا صبح شد باید میرفتم لباس دیروز رو عوض میکردم
رفتم لباس رو عوض کردم آماده شدم برگشتم سر کار و دوباره شروع به مراقبت از ولیعهد کردم داشتم بیهوش میشدم اما چاره ای نداشتم بلاخره ولیعهد بهوش اومد
رئیس هانول گفت: برو استراحت کن داری بیهوش میشی
هانول:اما حالا که فکر میکنم اونقدر ها هم از ولیعهد متنفر نیستم فقط به خودم گفتم ازش متنفرم تا تحت تاثیر این که اون روز من رو گرفت قرار نگیرم اما هنوز هم ازش خوشم نمیاد و ازش حس خوبی نمیگیرم اما وقتی گفتن حالش بده خیلی ترسیده بودم
یکی از خدمتکار ها :هانول،ولیعهد صدات میکنه
هانول،:اه تازه داشتم میخوابیدم لباسمو پوشیدم و رفتم...
لباس جدید هانول رو تو اسلاید دوم میزارم
ببخشید کیفیت عکسا بده دوباره دانلود میکنم
پارت چهارم
رفتم بیرون مثل چی قلبم تند میزد ترسیده بودم رفتم بیرون
چند ساعت بعد
شام ولیعهد رو بردم ولیعهد کمی بی حال بنظر میرسید اما واسم مهم نبود
ولیعهد صدام کرد که میز رو برم جمع کنم اما خیلی کم غذا خورده بود جمع کردم وقت استراحت و خواب بود رفتم به اقامتگاهم دو ساعت نشده بود که خوابیده بودم که تمام خدمتکار های ولیعهد رو صدا کردن ولیعهد خیلی حالش بد بود نا خود آگاه فقط لباسم رو سریع پوشیدم و دویدم دکتر اومد و گفت مشکل بزرگی نیست منم خوشحال شدم چرا خوشحال شدم واقعا مگه چیشده که خوشحال شدم تا صبح بیدار موندم و از ولیعهد مراقبت کردم یه حسی بهم میگفت باید ازش مراقبت کنم اما اون یه حس نبود یه صدا بود یه صدای زیبا صبح شد باید میرفتم لباس دیروز رو عوض میکردم
رفتم لباس رو عوض کردم آماده شدم برگشتم سر کار و دوباره شروع به مراقبت از ولیعهد کردم داشتم بیهوش میشدم اما چاره ای نداشتم بلاخره ولیعهد بهوش اومد
رئیس هانول گفت: برو استراحت کن داری بیهوش میشی
هانول:اما حالا که فکر میکنم اونقدر ها هم از ولیعهد متنفر نیستم فقط به خودم گفتم ازش متنفرم تا تحت تاثیر این که اون روز من رو گرفت قرار نگیرم اما هنوز هم ازش خوشم نمیاد و ازش حس خوبی نمیگیرم اما وقتی گفتن حالش بده خیلی ترسیده بودم
یکی از خدمتکار ها :هانول،ولیعهد صدات میکنه
هانول،:اه تازه داشتم میخوابیدم لباسمو پوشیدم و رفتم...
لباس جدید هانول رو تو اسلاید دوم میزارم
ببخشید کیفیت عکسا بده دوباره دانلود میکنم
۲.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.