بیا پایین👇
بیا پایین👇
(پرش زمانی به فردا صبح ویو ا/ت)
اروم چشمامو باز کردم مثل همیشه توی تخت دونفره من و اون بودم اما اینبار توی بغلش فرو رفته بودم برای اینکه بیدار نشه خودمو اروم از بغلش بیرون آوردم درسته دیشب دلش نمیومد منو ول کنه بهتره دیگه بی دقتی نکنمو سر وقت خونه باشم
تو همین فکر بودم واسه همین وقتی باشدم از اتاق خارج بشم پام لیز خورد و خوردم زمین اونم سریع پاشد نگاه کنه ببینه چی شده
کوک:حالت خوبه
اومد سمتم کنارم نشستو نگران نگام میکرد
ا/ت:اره خوبم
سعی کردم پاشم پام خیلی درد میکردو وقتی وایسادم تعادلم رو از دست دادم نزدیک بود بیوفتم که منو گرفت بغلم کردو بردم طبقه پایین
کوک:مشخصه حالت خوب نیست پس دروغ نگو
ا/ت:حالا لازم نبود اینطوری منو ببری پایین
کوک:لازمه
منو برد تو اشپزخونه منو گذاشت رو یه صندلی و پامو باند پیچی کرد
(پرش زمانی به دو هفته بعد)
تو این دوهفته من دیگه بیشتر از دو ساعت بیرون نرفتم اونم رفتارش مثل همیشه شده بود همه چیز خوب بود امروز هم قراره با یکی از دوستای قدیمیم و دوستاش بریم بیرون
دست از نوشتن کشیدمو لباسامو پوشیدم رفتم پایین ولی جونگ کوک جلومو گرفت مثل همیشه یه قیافه جدی داشت
کوک:کجا به سلامتی
ا/ت:بیرون
کوک:ساعت 6 خونه باش
ا/ت:اما الان ساعت 5 هست... قول نمیدم
سریع در خونه رو باز کردم که برم
کوک:اگه دیر بیای خونه خودم میام دنبالتو از زیر سنگم که شده پیدات میکنم
با حرفش یکم ترسوندم ولی اهمیت ندادم
وقتی رسیدیم دوستم گفت بریم بار چون دوستای اون پسر بودن احساس راحتی نمیکردم که با دوتا پسر برم بار ولی خب خوش میگذشت
(پرش زمانی به ساعت 5:50 دقیقه)
تو اتاق بار بودیم که دوستم با یکی از پسرا رفت بیرون اون پسره اروم آومد سمتم از استرس مدام به ساعت نگاه میکردم که با دیدن ساعت شیش خواستم سریع برگردم خونه
ا/ت:م... من باید برم
یهو منو انداخت روی صندلی و روم خیمه زد
پسره:کجا میری شبمون تازه شروع شده
نگاهشو از چشمام گرفت و به لبام داد که یهو لباشو کوبوند رو لبامو خشن گاز میگرفت بدون قطع کردن بوسه یه دستش به سمت باسنم یه دستش به سمت دکمه لباسم حرکت کرد منم نمیتونستم مقاومت کنم...
_____________________________________________
امیدوارم دوست داشته باشین🙏✨
منتظر پارت بعد باشین💖
(پرش زمانی به فردا صبح ویو ا/ت)
اروم چشمامو باز کردم مثل همیشه توی تخت دونفره من و اون بودم اما اینبار توی بغلش فرو رفته بودم برای اینکه بیدار نشه خودمو اروم از بغلش بیرون آوردم درسته دیشب دلش نمیومد منو ول کنه بهتره دیگه بی دقتی نکنمو سر وقت خونه باشم
تو همین فکر بودم واسه همین وقتی باشدم از اتاق خارج بشم پام لیز خورد و خوردم زمین اونم سریع پاشد نگاه کنه ببینه چی شده
کوک:حالت خوبه
اومد سمتم کنارم نشستو نگران نگام میکرد
ا/ت:اره خوبم
سعی کردم پاشم پام خیلی درد میکردو وقتی وایسادم تعادلم رو از دست دادم نزدیک بود بیوفتم که منو گرفت بغلم کردو بردم طبقه پایین
کوک:مشخصه حالت خوب نیست پس دروغ نگو
ا/ت:حالا لازم نبود اینطوری منو ببری پایین
کوک:لازمه
منو برد تو اشپزخونه منو گذاشت رو یه صندلی و پامو باند پیچی کرد
(پرش زمانی به دو هفته بعد)
تو این دوهفته من دیگه بیشتر از دو ساعت بیرون نرفتم اونم رفتارش مثل همیشه شده بود همه چیز خوب بود امروز هم قراره با یکی از دوستای قدیمیم و دوستاش بریم بیرون
دست از نوشتن کشیدمو لباسامو پوشیدم رفتم پایین ولی جونگ کوک جلومو گرفت مثل همیشه یه قیافه جدی داشت
کوک:کجا به سلامتی
ا/ت:بیرون
کوک:ساعت 6 خونه باش
ا/ت:اما الان ساعت 5 هست... قول نمیدم
سریع در خونه رو باز کردم که برم
کوک:اگه دیر بیای خونه خودم میام دنبالتو از زیر سنگم که شده پیدات میکنم
با حرفش یکم ترسوندم ولی اهمیت ندادم
وقتی رسیدیم دوستم گفت بریم بار چون دوستای اون پسر بودن احساس راحتی نمیکردم که با دوتا پسر برم بار ولی خب خوش میگذشت
(پرش زمانی به ساعت 5:50 دقیقه)
تو اتاق بار بودیم که دوستم با یکی از پسرا رفت بیرون اون پسره اروم آومد سمتم از استرس مدام به ساعت نگاه میکردم که با دیدن ساعت شیش خواستم سریع برگردم خونه
ا/ت:م... من باید برم
یهو منو انداخت روی صندلی و روم خیمه زد
پسره:کجا میری شبمون تازه شروع شده
نگاهشو از چشمام گرفت و به لبام داد که یهو لباشو کوبوند رو لبامو خشن گاز میگرفت بدون قطع کردن بوسه یه دستش به سمت باسنم یه دستش به سمت دکمه لباسم حرکت کرد منم نمیتونستم مقاومت کنم...
_____________________________________________
امیدوارم دوست داشته باشین🙏✨
منتظر پارت بعد باشین💖
۵.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳