عشق و نفرت پارت5
ات:خیلی درد داشتم نشسته بودم گریه میکردم همش به این فکر میکردم که دیگه دختر نیستم دیگه واقعا نمیتونستم ادامه بدم من زندگیم همینجوریشم سخت بود
تو همین فکرا بودم که یهو زد به سرم رفتم کلی قرص برداشتم خوردم و خوابیدم
جیمین:رفتم پیش کوک
کوک تو واقعا اینکارو باهاش کردی؟
کوک:جیمین من نمیدونم چه مرگمه ولی حس میکنم واقعا دوستش دارم و اره من اینکارو کردم تا برای خودم باشه جیمین من خودمم دارم روانی میشم نمیخوام بهش صدمه بزنم اما اون از من متنفره و کاری که باهام کرد و نمیتونم فراموش کنم
جیمین:کوک اگه واقعا دوستش داشتی نباید اینکارو میکردی اون با این کارت از درون نابود شد
کوک:میدونم جیمین میدونم
جیمین:باشه من دیگه حرفی ندارم فقط بهتره یه کاری کنی یادش بره وگرنه تا آخر عمرش فراموش نمیکنه و ازت متنفر میمونه رفتم بیرون و در رو بستم
کوک:هوف من لعنتی چیکار کردمم
رفتم تو اتاقش که از دلش در بیارم در زدم کسی جواب نداد خواستم در رو باز کنم دیدم قفله در رو شکوندم رفتم تو با چیزی که دیدم روانی شدم
ات رو تخت بود و رنگش پریده بود ظرف قرص خالی روی زمین افتاده بود
ات تو چیکار کردیییی
جیمین:دیدم از بالت صدا میاد رفتم بالا دیدم کوک تو اتاق ات ات هم افتاده روی تخت
کوک:جیمین اون اون خودکشی کرده
جیمین :کوک بهتره ببریمش زود بیمارستان بدو تا دیر نشده
کوک:برآید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و با جیمین زود رسوندیمش بیمارستان
تو همین فکرا بودم که یهو زد به سرم رفتم کلی قرص برداشتم خوردم و خوابیدم
جیمین:رفتم پیش کوک
کوک تو واقعا اینکارو باهاش کردی؟
کوک:جیمین من نمیدونم چه مرگمه ولی حس میکنم واقعا دوستش دارم و اره من اینکارو کردم تا برای خودم باشه جیمین من خودمم دارم روانی میشم نمیخوام بهش صدمه بزنم اما اون از من متنفره و کاری که باهام کرد و نمیتونم فراموش کنم
جیمین:کوک اگه واقعا دوستش داشتی نباید اینکارو میکردی اون با این کارت از درون نابود شد
کوک:میدونم جیمین میدونم
جیمین:باشه من دیگه حرفی ندارم فقط بهتره یه کاری کنی یادش بره وگرنه تا آخر عمرش فراموش نمیکنه و ازت متنفر میمونه رفتم بیرون و در رو بستم
کوک:هوف من لعنتی چیکار کردمم
رفتم تو اتاقش که از دلش در بیارم در زدم کسی جواب نداد خواستم در رو باز کنم دیدم قفله در رو شکوندم رفتم تو با چیزی که دیدم روانی شدم
ات رو تخت بود و رنگش پریده بود ظرف قرص خالی روی زمین افتاده بود
ات تو چیکار کردیییی
جیمین:دیدم از بالت صدا میاد رفتم بالا دیدم کوک تو اتاق ات ات هم افتاده روی تخت
کوک:جیمین اون اون خودکشی کرده
جیمین :کوک بهتره ببریمش زود بیمارستان بدو تا دیر نشده
کوک:برآید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و با جیمین زود رسوندیمش بیمارستان
۲.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.