نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 28 )
پدر ات: .... خیلی از مهمون ها ممنونم که تشریف اوردن به عقد پسرم..... و نامزدش می خواهند راجب یک چیز صحبت کنن.... لطفا خانم ات بفرمایید.....
( بقیه دست زدن و ات رفت و میکروفون گرفت دستش و گفت......)
ات: خیلی ممنونم که تشریف اوردین..... خواستم بهتون بگم که امروز یک مراسم کوچک دیگر هم داریم...... مادرم لطفا بیا وسط و بقیه لطفا یکم خلوت کنید وسط رو.....
( مامان ات با تعجب بهش نگاه کرد و رفت وسط سالن وایساد.....)
ات: امشب زندگیه جدیدی شروع میشه.... ( با این حرف ات پدر ات از بین جمعیت اومد بیرون و رفت وسط و مادرم با تعجب نگاه میکرد و خواست بره که جنی نزاشت..... یادم رفت بهتون بگم.... ات قضیه رو به جنی گفته بود و جنی هم با کلی غر و بحث و اینا اوکی داد.....
پدر ات: ..... ( یه حلقه از جیبش در اورد و جلو مادر ات زانو زد و گفت.....)
پدر ات: .... گذشته زمان خوبی و اتفاقات خوبی نیوفتاد..... ولی من پشیمونم..... دوباره میخوام کنار همدیگه کنار بچه هامون باشیم..... من هنوزم دوستت دارم جیسوی من....!!!!!..... میای گذشته رو فراموش کنیم و اینده ای جدید رو شروع کنیم؟!..... زندگی دوباره و جدید....؟!...
جیسو: ..... ( چشماش پر اشک میشه و اوکی میده و میپره بغل پدرم.....)
ات: هوراااااا......
( ات میره و میپره بغل تهیونگ.... و جنی هم میپره بغل جونگ کوک و خلاصه همه خیلی خوشحال میشن....)
جیسو: قول بده دیگه بهم خیانت نمیکنی هوسوک....
هوسوک: قول میدم.....( پیشونیش رو بوسید و بغلش کرد....)
هوسوک: ( رفت سمت جنی و گفت....)..... دخترم.... دلم برات تنگ شده بود..... تورو به جونگ کوک سپردم.... این کادو عروسیت.... متاسفم که نبودم..... ولی حداقلش خوشبختی ات رو میتونم ببینم دخترکم.... الهی همیشه خوشبخت باشید و بخندید.... و شاد باشید....
جنی: ممنون پدر .... ( بغلش کرد)
ات: هنوز جشن تموم نشده هاااا.....
( همه رفتن و بالاخره جشن تموم شد و همه رفتن خونه هاشون و تهیونگ برای ات و خودشون کلا یه خونه گرفته بود و اونجا زندگی میکردن و فردا هم عروسیشون بود.....)
پرش زمانی تو خونه
ات: ای پاهام..... کفش پاشنه بلند چقدر اذیت میکنه ادمو..... اخ اخ.....
تهیونگ: ( ات رو براید استایل بغلش می کنه و میبره اتاق.....)
ات: هعی بزارم زمین.... لباسم بلنده الان میخوریم زمین....
تهیونگ: نمیخوریم.....
( رفتن اتاقشون و لباس هاشون عوض کردن و خوابیدن.....)
ات ویو
بلند شدم دیدم صدا هایی از پایین میاد بلند شدم و رفتم دیدم مامان و پدرم نشستن رو مبل با جنی و جونگ کوک و اجوما اولش تعجب کردم ولی..... رفتم تهیونگو بیدار کنم بیاد پایین....و خودمم لباسامو عوض کنم
اسلاید دوم لباس ات
(𝐏𝐚𝐫𝐭 28 )
پدر ات: .... خیلی از مهمون ها ممنونم که تشریف اوردن به عقد پسرم..... و نامزدش می خواهند راجب یک چیز صحبت کنن.... لطفا خانم ات بفرمایید.....
( بقیه دست زدن و ات رفت و میکروفون گرفت دستش و گفت......)
ات: خیلی ممنونم که تشریف اوردین..... خواستم بهتون بگم که امروز یک مراسم کوچک دیگر هم داریم...... مادرم لطفا بیا وسط و بقیه لطفا یکم خلوت کنید وسط رو.....
( مامان ات با تعجب بهش نگاه کرد و رفت وسط سالن وایساد.....)
ات: امشب زندگیه جدیدی شروع میشه.... ( با این حرف ات پدر ات از بین جمعیت اومد بیرون و رفت وسط و مادرم با تعجب نگاه میکرد و خواست بره که جنی نزاشت..... یادم رفت بهتون بگم.... ات قضیه رو به جنی گفته بود و جنی هم با کلی غر و بحث و اینا اوکی داد.....
پدر ات: ..... ( یه حلقه از جیبش در اورد و جلو مادر ات زانو زد و گفت.....)
پدر ات: .... گذشته زمان خوبی و اتفاقات خوبی نیوفتاد..... ولی من پشیمونم..... دوباره میخوام کنار همدیگه کنار بچه هامون باشیم..... من هنوزم دوستت دارم جیسوی من....!!!!!..... میای گذشته رو فراموش کنیم و اینده ای جدید رو شروع کنیم؟!..... زندگی دوباره و جدید....؟!...
جیسو: ..... ( چشماش پر اشک میشه و اوکی میده و میپره بغل پدرم.....)
ات: هوراااااا......
( ات میره و میپره بغل تهیونگ.... و جنی هم میپره بغل جونگ کوک و خلاصه همه خیلی خوشحال میشن....)
جیسو: قول بده دیگه بهم خیانت نمیکنی هوسوک....
هوسوک: قول میدم.....( پیشونیش رو بوسید و بغلش کرد....)
هوسوک: ( رفت سمت جنی و گفت....)..... دخترم.... دلم برات تنگ شده بود..... تورو به جونگ کوک سپردم.... این کادو عروسیت.... متاسفم که نبودم..... ولی حداقلش خوشبختی ات رو میتونم ببینم دخترکم.... الهی همیشه خوشبخت باشید و بخندید.... و شاد باشید....
جنی: ممنون پدر .... ( بغلش کرد)
ات: هنوز جشن تموم نشده هاااا.....
( همه رفتن و بالاخره جشن تموم شد و همه رفتن خونه هاشون و تهیونگ برای ات و خودشون کلا یه خونه گرفته بود و اونجا زندگی میکردن و فردا هم عروسیشون بود.....)
پرش زمانی تو خونه
ات: ای پاهام..... کفش پاشنه بلند چقدر اذیت میکنه ادمو..... اخ اخ.....
تهیونگ: ( ات رو براید استایل بغلش می کنه و میبره اتاق.....)
ات: هعی بزارم زمین.... لباسم بلنده الان میخوریم زمین....
تهیونگ: نمیخوریم.....
( رفتن اتاقشون و لباس هاشون عوض کردن و خوابیدن.....)
ات ویو
بلند شدم دیدم صدا هایی از پایین میاد بلند شدم و رفتم دیدم مامان و پدرم نشستن رو مبل با جنی و جونگ کوک و اجوما اولش تعجب کردم ولی..... رفتم تهیونگو بیدار کنم بیاد پایین....و خودمم لباسامو عوض کنم
اسلاید دوم لباس ات
۸.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.