PΛЯƬ27
(شب)
بیدار شدم و دیدم که توی بغل جیمینم
یاد اتفاقات افتادم و چشمام گشاد شد و خجالت کشیدم
اروم از توی بغلش اومدم بیرون لخت لخت بودم
اومدم که بلند شم و راه برم که از دل درد دوباره نشستم
یعنی نمیتونستم حتی راه برم؟پوففف چرا همه میخوان رابطه داشته باشن همش درد داره که
به زور پا باز بلند شدم و اروم اروم رفتم بیرون از اتاق
درو بستم
به لباسا نگاه کردم که وسط بودن
پشت در بودم اروم به خودم با صدایاروم گفتم:یعنی من الان یه زنم؟
...اوففف عجب گوهییی خوردم
اصلا ولش کن
مهم اینه که با اون یارو که توی پارتی بود این اتفاق نیوفتاد
رفتم طبقه بالا و یه لباس راحتی پوشیدم
سعی کردم که با شرایط خودمو وقف بدم و عادت کنم که یه زنم
رفتم پایین گوشیمو برداشتم و شام سفارش دادم
اخخخ جیمین خدا بگم چکارت کنه دلم خیلی درد میکنه
نشستم روی کاناپه که دیدم که فرد ناشناس بهم پیام داده
پیامشو باز کردم که دیدم نوشته
فرد ناشناس:سلام ا/ت خوبی؟منم تهیونگ
جواب دادم و گفتم:سلام ..مرسی تو خوبی ؟
بعد صفحه رو خاموش کردم و دراز کشیدم روی مبل
اتاق من روبه روه اتاق هنر بود..
همینجور فکر میکردم
جیمین لخت از اتاق اومد بیرون سریع نشستم و خیلی عادی گوشیمو از کنارم برداشتم و رفتم توی گوشیم
جیمین از پشت کاناپه اومد و موهام رو نوازش کرد
رومو کردم بهش بالا تنش لخت بود
گفتم:نمیخوای لباس تنت کنی؟
با پوزخند گفت:مگه نکفتی بدون لباس بهترم ؟
گفتم:من کی گفتم اخه؟
گفت:وا یادت نیست مگه تو نبودی که گفتی با این بدنم همه رو میکشم شاید توروهم ارهه
نگام رو ازش برداشتم و گفتم:اره گفتم شاید
خندید و رفت بالا یه تیشرت و شلوار رو خونه ای پوشید و اومد کنارم نشست
دستش رو دور گردنم حلقه کرد و یه بوسه به سرم زد
گفتم :چکار میکنی؟
گفت:مگه ما الان یه زوج واقعی نیستیم؟
گفتم:خب تو بیش از حد مهربونی دقت کردی؟
گفت:من واسه هرکس مهربون نمیشم ..دختر کوچولو
گفتم:بهم نگو دختر کوچولو خوشم نمیاد
گفت:الان که واقعا خودمونیم اما خیلی بدنت کوچولو و ظریفه داخلت هم کوچولو بود برای همین این اسم برازندته
گفتم:اوف جیمین هر گوهی میخوای بخور
بلند شدم اما اینقدر دل درد شدم که تا 2 قدم رفتم افتادم روی مبل
اما روی مبل نبود روی پای جیمین بود م
گفتم:اخخخ دلم
جیمین گفت:بیب خوبی ؟
بدون توجه به اینکه روی پاشم
گفتم:اوف ددی دلم
بعد فهمیدم چی گفتم و لپام سرخ شد
جیمین گفت:بیبی کاری نکن که دردت رو بیشتر کنم الان درد داری چرا ددی صدام میکنی؟
گفتم:هواسم نبود ...(زیر دلم خیلی درد میکرد )اییی دلم جیمین خدا بگم چکارت نکنه اخه
جیمین براید استایل بلندم کرد و بردم بالا و بردتم توی اتاق خواب و بعد گذاشتتم روی تخت و بعد خودشم کنارم دراز کشید
لباسم رو داد بالا و زیر شلوارم رو که تا روی شکمم بود رو یکم داد پایین تر دستش رو گذاشت زیر دلم و با دستای گرمش ماساژش داد
گفتم:لازم نیست جیم...
پرید وسط حرفم و گفت: هیششش...
گفتم:جیمین منم باید چیزیو بهت بگم
گفت:چی؟
بلند شدم و نشستم
گفتم:تو اولش کسی که فک میکردم عاشقشم رو ازم گرفتی اما فهمیدم کسی که واقعا عاشقشم رو بهم دادی
با حالت عصبی روبه روم نشست و گفت:من کدوم خری رو بهت دادم ها؟عشقت کیههههه؟(فریا)
گفتم:زهره مار چرا جیغ میزنی؟
گفت:ا/ت عصبیم نکن بگو ک....
که لبشو بوسیدم
باهام همکاری کرد
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
گفتم:برای همینه بهت میگم خری دیگه
گفت:چ..چی؟من بودم
گفتم:نه پس کی بود ها؟من عاشقت شدم چرا نمیفهمی؟
گفت:پشمام فک میکردم یه طرفس
گفتم:هه فرض کن توی یه خونه ای با یه نفر اونم اینقدر جذاب و کیوت چجوری میتونی عاشقش نشی ها؟
گفت:ا/ت دارم کنترلمو از دست میدم فرار کن تا نگرفتمت تا صبح جوری بکنمت که حتی از شدت درد نتونی حرف بزنی
گفتم:نمیتونم حرفای عاشقانه هم بهت بزنم؟
گفت:دیگه خودت خواستی
بلندم کرد و درازم داد خیمه زد روم و گردنمو کبود کرد
گفتم:باشه بزار برم دیگه گوه خوردم
گفت:دیگه دور شده دختر کوچولو
اومد لبامو بوسید
خواست لباسمم در بیاره که یهو زنگ خونه خورد
جیمین یه نگاه به پشتش انداخت و گفت:اوف..اوف ..یاااا
خندیدم و کنارش زدم
اروم بلند شدم و نشستم روی لبه تخت
جیمین گفت:کدوم خریع ها؟
گفتم:غذا سفارش دادم اوردن
گفت:دقیقا چرا الااااان؟
گفتم:والا به دادم رسیدن
رفتم بیرون از اتاق و رفتم دم در و غذارو حساب کردم و گرفتم
بردم روی میز جلوی مبل و گذاشتمشون ....
بیدار شدم و دیدم که توی بغل جیمینم
یاد اتفاقات افتادم و چشمام گشاد شد و خجالت کشیدم
اروم از توی بغلش اومدم بیرون لخت لخت بودم
اومدم که بلند شم و راه برم که از دل درد دوباره نشستم
یعنی نمیتونستم حتی راه برم؟پوففف چرا همه میخوان رابطه داشته باشن همش درد داره که
به زور پا باز بلند شدم و اروم اروم رفتم بیرون از اتاق
درو بستم
به لباسا نگاه کردم که وسط بودن
پشت در بودم اروم به خودم با صدایاروم گفتم:یعنی من الان یه زنم؟
...اوففف عجب گوهییی خوردم
اصلا ولش کن
مهم اینه که با اون یارو که توی پارتی بود این اتفاق نیوفتاد
رفتم طبقه بالا و یه لباس راحتی پوشیدم
سعی کردم که با شرایط خودمو وقف بدم و عادت کنم که یه زنم
رفتم پایین گوشیمو برداشتم و شام سفارش دادم
اخخخ جیمین خدا بگم چکارت کنه دلم خیلی درد میکنه
نشستم روی کاناپه که دیدم که فرد ناشناس بهم پیام داده
پیامشو باز کردم که دیدم نوشته
فرد ناشناس:سلام ا/ت خوبی؟منم تهیونگ
جواب دادم و گفتم:سلام ..مرسی تو خوبی ؟
بعد صفحه رو خاموش کردم و دراز کشیدم روی مبل
اتاق من روبه روه اتاق هنر بود..
همینجور فکر میکردم
جیمین لخت از اتاق اومد بیرون سریع نشستم و خیلی عادی گوشیمو از کنارم برداشتم و رفتم توی گوشیم
جیمین از پشت کاناپه اومد و موهام رو نوازش کرد
رومو کردم بهش بالا تنش لخت بود
گفتم:نمیخوای لباس تنت کنی؟
با پوزخند گفت:مگه نکفتی بدون لباس بهترم ؟
گفتم:من کی گفتم اخه؟
گفت:وا یادت نیست مگه تو نبودی که گفتی با این بدنم همه رو میکشم شاید توروهم ارهه
نگام رو ازش برداشتم و گفتم:اره گفتم شاید
خندید و رفت بالا یه تیشرت و شلوار رو خونه ای پوشید و اومد کنارم نشست
دستش رو دور گردنم حلقه کرد و یه بوسه به سرم زد
گفتم :چکار میکنی؟
گفت:مگه ما الان یه زوج واقعی نیستیم؟
گفتم:خب تو بیش از حد مهربونی دقت کردی؟
گفت:من واسه هرکس مهربون نمیشم ..دختر کوچولو
گفتم:بهم نگو دختر کوچولو خوشم نمیاد
گفت:الان که واقعا خودمونیم اما خیلی بدنت کوچولو و ظریفه داخلت هم کوچولو بود برای همین این اسم برازندته
گفتم:اوف جیمین هر گوهی میخوای بخور
بلند شدم اما اینقدر دل درد شدم که تا 2 قدم رفتم افتادم روی مبل
اما روی مبل نبود روی پای جیمین بود م
گفتم:اخخخ دلم
جیمین گفت:بیب خوبی ؟
بدون توجه به اینکه روی پاشم
گفتم:اوف ددی دلم
بعد فهمیدم چی گفتم و لپام سرخ شد
جیمین گفت:بیبی کاری نکن که دردت رو بیشتر کنم الان درد داری چرا ددی صدام میکنی؟
گفتم:هواسم نبود ...(زیر دلم خیلی درد میکرد )اییی دلم جیمین خدا بگم چکارت نکنه اخه
جیمین براید استایل بلندم کرد و بردم بالا و بردتم توی اتاق خواب و بعد گذاشتتم روی تخت و بعد خودشم کنارم دراز کشید
لباسم رو داد بالا و زیر شلوارم رو که تا روی شکمم بود رو یکم داد پایین تر دستش رو گذاشت زیر دلم و با دستای گرمش ماساژش داد
گفتم:لازم نیست جیم...
پرید وسط حرفم و گفت: هیششش...
گفتم:جیمین منم باید چیزیو بهت بگم
گفت:چی؟
بلند شدم و نشستم
گفتم:تو اولش کسی که فک میکردم عاشقشم رو ازم گرفتی اما فهمیدم کسی که واقعا عاشقشم رو بهم دادی
با حالت عصبی روبه روم نشست و گفت:من کدوم خری رو بهت دادم ها؟عشقت کیههههه؟(فریا)
گفتم:زهره مار چرا جیغ میزنی؟
گفت:ا/ت عصبیم نکن بگو ک....
که لبشو بوسیدم
باهام همکاری کرد
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
گفتم:برای همینه بهت میگم خری دیگه
گفت:چ..چی؟من بودم
گفتم:نه پس کی بود ها؟من عاشقت شدم چرا نمیفهمی؟
گفت:پشمام فک میکردم یه طرفس
گفتم:هه فرض کن توی یه خونه ای با یه نفر اونم اینقدر جذاب و کیوت چجوری میتونی عاشقش نشی ها؟
گفت:ا/ت دارم کنترلمو از دست میدم فرار کن تا نگرفتمت تا صبح جوری بکنمت که حتی از شدت درد نتونی حرف بزنی
گفتم:نمیتونم حرفای عاشقانه هم بهت بزنم؟
گفت:دیگه خودت خواستی
بلندم کرد و درازم داد خیمه زد روم و گردنمو کبود کرد
گفتم:باشه بزار برم دیگه گوه خوردم
گفت:دیگه دور شده دختر کوچولو
اومد لبامو بوسید
خواست لباسمم در بیاره که یهو زنگ خونه خورد
جیمین یه نگاه به پشتش انداخت و گفت:اوف..اوف ..یاااا
خندیدم و کنارش زدم
اروم بلند شدم و نشستم روی لبه تخت
جیمین گفت:کدوم خریع ها؟
گفتم:غذا سفارش دادم اوردن
گفت:دقیقا چرا الااااان؟
گفتم:والا به دادم رسیدن
رفتم بیرون از اتاق و رفتم دم در و غذارو حساب کردم و گرفتم
بردم روی میز جلوی مبل و گذاشتمشون ....
۶.۴k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.