عشق ناپایدار 💔 ■Part 14■
نایون: ازت متنفرم
از این حرف نایون تعجب کردم و نامجون هم ناراحت سرش رو انداخت پایین
دایون: این چه طرز حرف زدنه!!
نایون: خب مگه چیه اون مارو تنها گذاشته رفته
دایون: نایون..
نایون: زمانی که همه پدراشون کنارشون بودن من فقط با حسرت بهشون نگاه میکردم
اون حق داشت نمیتونستم بگم که دروغ میگه
دایون: نایون کافیه دیگه برو بیرون
نایون بلند شد و بدو بدو رفت بیرون ، نامجون سرش رو بلند کرد و به من خیره شد
نامجون: بهش چی گفتی که انقدر از من بدش میاد؟
دایون: نامجون مراقب حرف زدنت باش من چیزی بهش جز اینکه پدرت نمیتونست کنارمون باشه نگفتم پس ننداز تقصیر من همه این حرفایی که شنیدی بخاطر خیانت خود تو بوده
نامجون: دایون توام از هیچ چیز خبر نداری پس منو قضاوت نکن
دایون: چی؟
نامجون: من از اول عاشقت بودم و هنوزم که هنوزه حسم پابرجاست و حتی اون روز میخواستم تورو انتخاب کنم ولی..
آرا در زد و اومد تو و نزاشت نامجون حرفش تکمیل بشه
آرا: چیشد بالاخره قبوله یا نه؟
دایون: قبوله
آرا: خوبه پس آقای کیم بیا بریم من بیرون منتظرم از شما هم ممنونم خانم
دایون سرش رو تکون داد و آرا رفت
دایون: نامجون چه اتفاقی افتاده که نتونستی منو انتخاب کنی؟
نامجون: برات تعریف میکنم الان باید زودتر برم تا اون شک نکرده فعلا خدانگهدار
دایون: خیلی بدی منو تو خماری میزاری
نامجون: گفتم تعریف میکنم دیگه اصلا بزار شمارمو برات بنویسم بهم پیام بده
دایون: باشه
نامجون شمارش رو نوشت و رفت منم رفتم دنبال نایون
دایون: نایون کجا رفت؟
منشی: رفت توی اتاق استراحت
دایون: اکی
رفتم سمت اتاق استراحت و رفتم داخل که دیدم نایون روی مبل زانوهاش رو بغل کرده و گریه میکنه سریع رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم
دایون: عزیزم چرا گریه میکنی؟
نایون: مامان منم دوست دارم بابا کنارمون باشه
دایون: میدونم عزیزم همه دوست دارن باباشون کنارشون باشه
نایون: ناراحت شد از دستم؟
دایون: اوهوم ولی اشکال نداره بعدا از دلش در بیار باشه؟
نایون: باشه
دایون: خوبه تازه قراره یه چیزایی بفهمم که ممکنه خیلی جالب باشه
نایون: چه چیزی؟
دایون: دلیل جدایی اجباری من و پدرت
کپی ممنوع ❌
از این حرف نایون تعجب کردم و نامجون هم ناراحت سرش رو انداخت پایین
دایون: این چه طرز حرف زدنه!!
نایون: خب مگه چیه اون مارو تنها گذاشته رفته
دایون: نایون..
نایون: زمانی که همه پدراشون کنارشون بودن من فقط با حسرت بهشون نگاه میکردم
اون حق داشت نمیتونستم بگم که دروغ میگه
دایون: نایون کافیه دیگه برو بیرون
نایون بلند شد و بدو بدو رفت بیرون ، نامجون سرش رو بلند کرد و به من خیره شد
نامجون: بهش چی گفتی که انقدر از من بدش میاد؟
دایون: نامجون مراقب حرف زدنت باش من چیزی بهش جز اینکه پدرت نمیتونست کنارمون باشه نگفتم پس ننداز تقصیر من همه این حرفایی که شنیدی بخاطر خیانت خود تو بوده
نامجون: دایون توام از هیچ چیز خبر نداری پس منو قضاوت نکن
دایون: چی؟
نامجون: من از اول عاشقت بودم و هنوزم که هنوزه حسم پابرجاست و حتی اون روز میخواستم تورو انتخاب کنم ولی..
آرا در زد و اومد تو و نزاشت نامجون حرفش تکمیل بشه
آرا: چیشد بالاخره قبوله یا نه؟
دایون: قبوله
آرا: خوبه پس آقای کیم بیا بریم من بیرون منتظرم از شما هم ممنونم خانم
دایون سرش رو تکون داد و آرا رفت
دایون: نامجون چه اتفاقی افتاده که نتونستی منو انتخاب کنی؟
نامجون: برات تعریف میکنم الان باید زودتر برم تا اون شک نکرده فعلا خدانگهدار
دایون: خیلی بدی منو تو خماری میزاری
نامجون: گفتم تعریف میکنم دیگه اصلا بزار شمارمو برات بنویسم بهم پیام بده
دایون: باشه
نامجون شمارش رو نوشت و رفت منم رفتم دنبال نایون
دایون: نایون کجا رفت؟
منشی: رفت توی اتاق استراحت
دایون: اکی
رفتم سمت اتاق استراحت و رفتم داخل که دیدم نایون روی مبل زانوهاش رو بغل کرده و گریه میکنه سریع رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم
دایون: عزیزم چرا گریه میکنی؟
نایون: مامان منم دوست دارم بابا کنارمون باشه
دایون: میدونم عزیزم همه دوست دارن باباشون کنارشون باشه
نایون: ناراحت شد از دستم؟
دایون: اوهوم ولی اشکال نداره بعدا از دلش در بیار باشه؟
نایون: باشه
دایون: خوبه تازه قراره یه چیزایی بفهمم که ممکنه خیلی جالب باشه
نایون: چه چیزی؟
دایون: دلیل جدایی اجباری من و پدرت
کپی ممنوع ❌
۷۹.۹k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.