شخصیت ها:کل اعضا، اجوما، کیم جئون گیو، کیم یون جون
شخصیت ها:کل اعضا، اجوما، کیم جئون گیو، کیم یون جون
ژانر: ترسناک ، مافیایی ، غمگین
جیمین :باش وایسا الان میام
بدون خدافظی قطع کردم نمیدونم چقدر پشت در اتاق عمل نشستم و گریه کردم که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.وقتی بیدار شدم احساس سنگینی سر یه نفر رو روی دستم حس کردم .دیدم جیمین روی دستم خوابش برده و جین هم روی صندلی بغل تخت . دستم و که تکون دادم جیمین از خواب پرید.
تهیونگ:جیمین آروم الان جین رو بیدار میکنی
جیمین:باش
یه لحظه یاد مامان بابام افتادم،اومدم پاشم که جیمین جلومو گرفت
جیمین :کجا میخوای بری
تهیونگ :میخوام برم پیش مامان بابام.
جیمین:میشه نری
تهیونگ :برا چی
جیمین:حالا تو نرو دیگه
یهو عصبی شدم و عربنده زدم : جیمین چیشده اینجوری میکنی
جین یهو از خواب پرید :یا خدا چی شده ؟
تهیونگ:ببخشید بیدارت کردم. جیمین چی میگه چرا نباید برم پیش مامان بابام
جین که تازه ویندوزش اومده بود بالا گفت :ترجیحا الان نباید بری چون حالت هم خوب نیست و اینکه مامان و بابات دیگه اینجا نیستن
نمیدونم دارن چی میگن.یعنی چی که مامان بابام دیگه اینجا نیستن
تهیونگ:یعنی چی؟ بردنشون یه جای دیگه؟
جین و جیمین:نه.
تهیونگ : یعنی چی نه؟
جیمین :مامان و بابات فوت شدن. تهیونگ:چرا چرا و پرت میگی
جیمین:..............
جین:.............
تهیونگ:چرا شما دوتا هیچ حرفی نمیزنید؟
حرفاشون رو درک نمیکردم اگر راست میگفتن چی،من بدبخت میشدم ،من بدون مامان و بابام یه آدم تو خالی ام خدایا پدر و مادرم رو ازم نگیر، با حالی خراب از روی تخت بلند شدم و سرم و از دستم کشیدم،توجهی به خون روی دستم نکردم دویدم توی سالن بیمارستان،به سمت اتاق مامان بابام رفتم و در اتاق رو باز کردم که دیدم هر دو تخت خالیه
ژانر: ترسناک ، مافیایی ، غمگین
جیمین :باش وایسا الان میام
بدون خدافظی قطع کردم نمیدونم چقدر پشت در اتاق عمل نشستم و گریه کردم که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.وقتی بیدار شدم احساس سنگینی سر یه نفر رو روی دستم حس کردم .دیدم جیمین روی دستم خوابش برده و جین هم روی صندلی بغل تخت . دستم و که تکون دادم جیمین از خواب پرید.
تهیونگ:جیمین آروم الان جین رو بیدار میکنی
جیمین:باش
یه لحظه یاد مامان بابام افتادم،اومدم پاشم که جیمین جلومو گرفت
جیمین :کجا میخوای بری
تهیونگ :میخوام برم پیش مامان بابام.
جیمین:میشه نری
تهیونگ :برا چی
جیمین:حالا تو نرو دیگه
یهو عصبی شدم و عربنده زدم : جیمین چیشده اینجوری میکنی
جین یهو از خواب پرید :یا خدا چی شده ؟
تهیونگ:ببخشید بیدارت کردم. جیمین چی میگه چرا نباید برم پیش مامان بابام
جین که تازه ویندوزش اومده بود بالا گفت :ترجیحا الان نباید بری چون حالت هم خوب نیست و اینکه مامان و بابات دیگه اینجا نیستن
نمیدونم دارن چی میگن.یعنی چی که مامان بابام دیگه اینجا نیستن
تهیونگ:یعنی چی؟ بردنشون یه جای دیگه؟
جین و جیمین:نه.
تهیونگ : یعنی چی نه؟
جیمین :مامان و بابات فوت شدن. تهیونگ:چرا چرا و پرت میگی
جیمین:..............
جین:.............
تهیونگ:چرا شما دوتا هیچ حرفی نمیزنید؟
حرفاشون رو درک نمیکردم اگر راست میگفتن چی،من بدبخت میشدم ،من بدون مامان و بابام یه آدم تو خالی ام خدایا پدر و مادرم رو ازم نگیر، با حالی خراب از روی تخت بلند شدم و سرم و از دستم کشیدم،توجهی به خون روی دستم نکردم دویدم توی سالن بیمارستان،به سمت اتاق مامان بابام رفتم و در اتاق رو باز کردم که دیدم هر دو تخت خالیه
۷.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.