𝒑𝒂𝒓𝒕25
𝒑𝒂𝒓𝒕25
((تهیونگ))
ساعت ۱۱ صبح بود ...
بالاخره با خودم کنار اومدم از اتاق خارج شم ....
توی پذیرایی رو گشتم اما نبود ....
تو اشپزخونه رفتمو دکمه قهوه سازو زدم ....
حالا وقتش بود ببینم خانم کوچولو کجا غیبش زده ....
پشت در اتاق وایسادم ...
چند تقه کوچیک زدم و وارد شدم ....
وقتی تو اون وضع دیدمش دهنم باز موند ...
به سرعت عرق رو پیشونیم جمع شد و نفسام به شماره افتاد ....
تیشرت تو تنش فقط قسمتی از سرشونه هاش تا زیر باسنشو پونده بود ....
موهای مشکیش روی تخت پخش شده بود ...
از حالت چیده شدن پاهاش کنار هم تا لباش که تو خواب چیزی زمزمه میکرد .....
میخندید ؟
خندم گرفت ...
سابقه نداشت اون تا این ساعت بخوابه ...
الانم داره خواب میبینه ....
اروم کنارش روی تخت نشستم ....
تار موهاشو از روی چشماش کنار زدم ....
ته: (اروم گفتم) رویای کی رو میبینی ا/ت ؟
اصلا نفهمیدم کی چشماشو باز کرد
اما وقتی به خودم اومدم تو همون حالت داشت نگام میکرد
ته: بیدار شدی ؟ (سریع بلند شدمو عقب رفتم)
دستمو تو موهام فرو کردم ...
ته: ام .. مسواک ... مسواک و وسایل نو برات میزارم تو حموم
+باشه
چون خواب بود صداش یه حالت خاصی گرفته بود
صداش جوری بود که داشت دیوونم میکرد ....
باید برم بیرون ....
ته: باشه .. نیمرو درست میکنم بیا صبحونه
+باشه
تو دلم تکرار میکردم ...
لعنتی نگو باشه اینجوری نگو باشه ....
و از اتاق خارج شدم....
((ا/ت))
خواب قشنگی دیدم ....
خواب بینهایت قشنگی بود....
وقتی چشمامو باز کردمو خود واقعیشو کنار خودم دیدم نتونستم ریاکشنی نشون بدم ....
بزار این خواب شیرین ادامه دار باشه ....
بلند شدمو موهامو شونه کردم.....
تو این مدت حسابی بلند شده بود ...
از وقتی ۱۵ سالم بود کوتاهشون نکرده بودم ....
یه نگاه به خودم کردم ...
لباسمو عوض کنم یعنی ؟ ...
اما نمیدونم اون لحظه چجوری گول شیطونو خوردم که با یه لبخند مزخرف از تصمیمم منصرف شدم ...
موهامو یه طرفم جمع کردم و با همون تیشرت کوتاه از اتاق خارج شدم ...
تو اشپزخونه بود ...
+من درست میکنم ....
مات و مبهوت نگام میکرد ....
این چیزی بود که من میخواستم ...
نه من ... اصلا نمیدونم چی میخواستم ...
ته: مگه بلدی ؟
سریع حالتشو حفظ کرد و سرد شد
+بزار امتحان کنم (اروم و با صدای تحریک امیزی گفتم)
((تهیونگ))
ساعت ۱۱ صبح بود ...
بالاخره با خودم کنار اومدم از اتاق خارج شم ....
توی پذیرایی رو گشتم اما نبود ....
تو اشپزخونه رفتمو دکمه قهوه سازو زدم ....
حالا وقتش بود ببینم خانم کوچولو کجا غیبش زده ....
پشت در اتاق وایسادم ...
چند تقه کوچیک زدم و وارد شدم ....
وقتی تو اون وضع دیدمش دهنم باز موند ...
به سرعت عرق رو پیشونیم جمع شد و نفسام به شماره افتاد ....
تیشرت تو تنش فقط قسمتی از سرشونه هاش تا زیر باسنشو پونده بود ....
موهای مشکیش روی تخت پخش شده بود ...
از حالت چیده شدن پاهاش کنار هم تا لباش که تو خواب چیزی زمزمه میکرد .....
میخندید ؟
خندم گرفت ...
سابقه نداشت اون تا این ساعت بخوابه ...
الانم داره خواب میبینه ....
اروم کنارش روی تخت نشستم ....
تار موهاشو از روی چشماش کنار زدم ....
ته: (اروم گفتم) رویای کی رو میبینی ا/ت ؟
اصلا نفهمیدم کی چشماشو باز کرد
اما وقتی به خودم اومدم تو همون حالت داشت نگام میکرد
ته: بیدار شدی ؟ (سریع بلند شدمو عقب رفتم)
دستمو تو موهام فرو کردم ...
ته: ام .. مسواک ... مسواک و وسایل نو برات میزارم تو حموم
+باشه
چون خواب بود صداش یه حالت خاصی گرفته بود
صداش جوری بود که داشت دیوونم میکرد ....
باید برم بیرون ....
ته: باشه .. نیمرو درست میکنم بیا صبحونه
+باشه
تو دلم تکرار میکردم ...
لعنتی نگو باشه اینجوری نگو باشه ....
و از اتاق خارج شدم....
((ا/ت))
خواب قشنگی دیدم ....
خواب بینهایت قشنگی بود....
وقتی چشمامو باز کردمو خود واقعیشو کنار خودم دیدم نتونستم ریاکشنی نشون بدم ....
بزار این خواب شیرین ادامه دار باشه ....
بلند شدمو موهامو شونه کردم.....
تو این مدت حسابی بلند شده بود ...
از وقتی ۱۵ سالم بود کوتاهشون نکرده بودم ....
یه نگاه به خودم کردم ...
لباسمو عوض کنم یعنی ؟ ...
اما نمیدونم اون لحظه چجوری گول شیطونو خوردم که با یه لبخند مزخرف از تصمیمم منصرف شدم ...
موهامو یه طرفم جمع کردم و با همون تیشرت کوتاه از اتاق خارج شدم ...
تو اشپزخونه بود ...
+من درست میکنم ....
مات و مبهوت نگام میکرد ....
این چیزی بود که من میخواستم ...
نه من ... اصلا نمیدونم چی میخواستم ...
ته: مگه بلدی ؟
سریع حالتشو حفظ کرد و سرد شد
+بزار امتحان کنم (اروم و با صدای تحریک امیزی گفتم)
۳.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.