بابایی جونم 💛 ▪︎Part 35▪︎
جیمین: مامان چیشده؟
م.ج: الان داری من میپرسی واقعا
جیمین: آخه..
م.ج: آخه چی جیمین من و پدرت حتی یبارم سرت داد نکشیدیم اونوقت تو سر یه دختر بچه معصوم صداتو میبری بالا خجالت بکش
جیمین: مامان من فقط عصبانی شدم
م.ج: غلط کردی عصبانیتت رو سر اون طفله معصوم خالی میکنی من اونو میبرمش خونمون تا وقتی خودش نخواد نمیارمش اینجا شما دوتا هم رو رفتارتون کار کنین
جیمین سرش رو انداخت پایین و چیزی برای گفتن نداشت مادرش راست میگفت نباید سر اون بچه داد میکشید ، مادر جیمین رفت داخل اتاق و دید که جانا با صورتی خیس از گریه خوابش برده اون رفت لباس گرم جانارو پوشوند و بغلش کردو وسایلش رو برداشت و از اتاق خارج شد و بدون حتی نگاهی به اون دو از خونه خارج شد و در رو کوبید و رفت
(یونا)
وقتی دیدم جانا با صورت خیس از گریش خوابش برده دلم لرزید ما باعث ناراحتی جانا شده بودیم
یونا: جیمین ما خیلی زیاده روی کردیم نباید انقدر تند باهاش رفتار میکردیم
جیمین: میدونم
از صدای جیمین میشد تشخیص داد که اونم ناراحته ولی دیگه کاری از دستمون بر نمیومد
[پرش زمانی به دو روز بعد]
الان دو روزه که جانا خونه مادر بزرگشه و منو جیمین به شدت دلمون براش تنگ شده و متاسفانه جیمین چهار ساعت دیگه باید راه بیوفته بره فرودگاه برای همین تصمیم گرفتیم بریم خونه مادر جیمین تا جانارو ببینیم و الان هم دم در خونه اونها بودیم که پدر جیمین در رو باز کرد و ما رفتیم داخل
پ.ج: سلام خوش اومدین
جیمین: سلام بابا ممنون
یونا: سلام پدر جان
پ.ج: به به خوش اومدی عروس قشنگم بفرمایین
ما رفتیم داخل پذیرایی که مادر جیمین اومد پیشمون
جیمین: سلام مامان
یونا: سلام مادر جان
م.ج: الیک سلام بشینین
من و جیمین نشستیم روی مبل و مادر و پدر جیمین هم رو به روی ما نشستن
م.ج: خب تعریف کنین
جیمین و من همه ماجرارو تعریف کردیم
م.ج: اولا بهتون تبریک میگم ولی باز رفتارتون اشتباه بوده اون بچست که اونجوری رفتار کرده ولی شما چی بجای اینکا اون حس رو از بین ببرین بیشتر بهش پر و بال دادین
جیمین: میدونم مامان بخاطر همین اومدم با جانا حرف بزنم قبل از اینکه برم
م.ج: صبر کنین برم صداش کنم آقای پارک شما هم بدو به کارای شرکتت برس بزار تنها باشن با بچشون
پ.ج: چشم
جیمین: مرسی بابا ببخشید
پ.ج: ایرادی نداره فعلا
مادر جیمین رفت تا جانارو بیاره پیش ما
کپی ممنوع ❌
م.ج: الان داری من میپرسی واقعا
جیمین: آخه..
م.ج: آخه چی جیمین من و پدرت حتی یبارم سرت داد نکشیدیم اونوقت تو سر یه دختر بچه معصوم صداتو میبری بالا خجالت بکش
جیمین: مامان من فقط عصبانی شدم
م.ج: غلط کردی عصبانیتت رو سر اون طفله معصوم خالی میکنی من اونو میبرمش خونمون تا وقتی خودش نخواد نمیارمش اینجا شما دوتا هم رو رفتارتون کار کنین
جیمین سرش رو انداخت پایین و چیزی برای گفتن نداشت مادرش راست میگفت نباید سر اون بچه داد میکشید ، مادر جیمین رفت داخل اتاق و دید که جانا با صورتی خیس از گریه خوابش برده اون رفت لباس گرم جانارو پوشوند و بغلش کردو وسایلش رو برداشت و از اتاق خارج شد و بدون حتی نگاهی به اون دو از خونه خارج شد و در رو کوبید و رفت
(یونا)
وقتی دیدم جانا با صورت خیس از گریش خوابش برده دلم لرزید ما باعث ناراحتی جانا شده بودیم
یونا: جیمین ما خیلی زیاده روی کردیم نباید انقدر تند باهاش رفتار میکردیم
جیمین: میدونم
از صدای جیمین میشد تشخیص داد که اونم ناراحته ولی دیگه کاری از دستمون بر نمیومد
[پرش زمانی به دو روز بعد]
الان دو روزه که جانا خونه مادر بزرگشه و منو جیمین به شدت دلمون براش تنگ شده و متاسفانه جیمین چهار ساعت دیگه باید راه بیوفته بره فرودگاه برای همین تصمیم گرفتیم بریم خونه مادر جیمین تا جانارو ببینیم و الان هم دم در خونه اونها بودیم که پدر جیمین در رو باز کرد و ما رفتیم داخل
پ.ج: سلام خوش اومدین
جیمین: سلام بابا ممنون
یونا: سلام پدر جان
پ.ج: به به خوش اومدی عروس قشنگم بفرمایین
ما رفتیم داخل پذیرایی که مادر جیمین اومد پیشمون
جیمین: سلام مامان
یونا: سلام مادر جان
م.ج: الیک سلام بشینین
من و جیمین نشستیم روی مبل و مادر و پدر جیمین هم رو به روی ما نشستن
م.ج: خب تعریف کنین
جیمین و من همه ماجرارو تعریف کردیم
م.ج: اولا بهتون تبریک میگم ولی باز رفتارتون اشتباه بوده اون بچست که اونجوری رفتار کرده ولی شما چی بجای اینکا اون حس رو از بین ببرین بیشتر بهش پر و بال دادین
جیمین: میدونم مامان بخاطر همین اومدم با جانا حرف بزنم قبل از اینکه برم
م.ج: صبر کنین برم صداش کنم آقای پارک شما هم بدو به کارای شرکتت برس بزار تنها باشن با بچشون
پ.ج: چشم
جیمین: مرسی بابا ببخشید
پ.ج: ایرادی نداره فعلا
مادر جیمین رفت تا جانارو بیاره پیش ما
کپی ممنوع ❌
۴۷.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.