جرعت و حقیقت ... part 27
یکم که گذشت ازش جدا شد
کوک که دیگه تقریبا بیدار شده بود گفت
کوک : چیشده اول تو منو بوسیدی ؟* یکم هنگ و خواب آلود
یونا : لبای تو فقط مال منه ... مننن ... می فهمی ؟ ... هیچ کس حق نداره ببوستشون * عصبی
کوک : چی ؟ باش بابا حالا چرا عصبی میشی اصلا خودم ببوسمت * هنگ
و رفت سمت یونا و بوسیدش یکم که گذشت ازش جدا شد و گفت
کوک : خب رسیدیم نمی خوای پیاده شی جوجوم؟
یونا : ها ؟ اها آره * گیج
کوک : خنده
سریع پیاده شدن و رفتن به کلاسشون پیوستند بعد از چند دقیقه اتوبوس اومد و رفتن نشستن کنار هم تو ی راه همه داشتن خوش میگذروندن و آهنگ می خوندن که یهو یکی که از یه کلاس دیگه بود اومد و گفت
... : هی جئون من ازن خوشم میاد و رفت و می خواست بزور جونگ کوکو ببوسه که یونا هولش داد اونور و گفت
یونا : حواستو جمع کنا این صاحاب داره
اینو گفت و تا می خورد دختره رو زد رفت نشست سر جاش
یونا : اگه من نباشم دخترا بهت تجاوز میکنن نه ؟ * عصبی و سرد
کوک : ها ؟ چی ؟ نه خودم از پس خودم بر میام * هنگ
یونا : اها باش * سرد
کوک : اشتییییی * یکم بغض
یونا: فعلا عصبیم
کوک : حالا من که نخواستم طرفو ببوسم که ... اون می خواست منو ببوسه * بغض
یونا : په نه می خواستی بری بهش بوس بدی * سرد و عصبی
کوک : بغض و دم به گریه
یونا : باشه حالا بغض نکن بیا بغلم
و کوک با خوشحالی خودشو تو بغل یونا رها کرد
کم کم نفس های کوک منظم شد و این نشونه این بود که خوابش برده و یونا هم بخاطر این که بیدار بشه همین طور که تو بغلش بود گرفتش تا راحت بخوابه
لایک : ۱۷
کامنت : ۱۳
همتون نظرتونو بگید دیگه همتونننن اگه فقط لایک کنید پارت بعدیو نمی زارم
کوک که دیگه تقریبا بیدار شده بود گفت
کوک : چیشده اول تو منو بوسیدی ؟* یکم هنگ و خواب آلود
یونا : لبای تو فقط مال منه ... مننن ... می فهمی ؟ ... هیچ کس حق نداره ببوستشون * عصبی
کوک : چی ؟ باش بابا حالا چرا عصبی میشی اصلا خودم ببوسمت * هنگ
و رفت سمت یونا و بوسیدش یکم که گذشت ازش جدا شد و گفت
کوک : خب رسیدیم نمی خوای پیاده شی جوجوم؟
یونا : ها ؟ اها آره * گیج
کوک : خنده
سریع پیاده شدن و رفتن به کلاسشون پیوستند بعد از چند دقیقه اتوبوس اومد و رفتن نشستن کنار هم تو ی راه همه داشتن خوش میگذروندن و آهنگ می خوندن که یهو یکی که از یه کلاس دیگه بود اومد و گفت
... : هی جئون من ازن خوشم میاد و رفت و می خواست بزور جونگ کوکو ببوسه که یونا هولش داد اونور و گفت
یونا : حواستو جمع کنا این صاحاب داره
اینو گفت و تا می خورد دختره رو زد رفت نشست سر جاش
یونا : اگه من نباشم دخترا بهت تجاوز میکنن نه ؟ * عصبی و سرد
کوک : ها ؟ چی ؟ نه خودم از پس خودم بر میام * هنگ
یونا : اها باش * سرد
کوک : اشتییییی * یکم بغض
یونا: فعلا عصبیم
کوک : حالا من که نخواستم طرفو ببوسم که ... اون می خواست منو ببوسه * بغض
یونا : په نه می خواستی بری بهش بوس بدی * سرد و عصبی
کوک : بغض و دم به گریه
یونا : باشه حالا بغض نکن بیا بغلم
و کوک با خوشحالی خودشو تو بغل یونا رها کرد
کم کم نفس های کوک منظم شد و این نشونه این بود که خوابش برده و یونا هم بخاطر این که بیدار بشه همین طور که تو بغلش بود گرفتش تا راحت بخوابه
لایک : ۱۷
کامنت : ۱۳
همتون نظرتونو بگید دیگه همتونننن اگه فقط لایک کنید پارت بعدیو نمی زارم
۹.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.