ازدواج اجباری part 7
(ویو ا. ت)
بعد از عروسی رفتیم خونه (خونه جیمین) که جیمین گفت
_ آجوما اتاق ا. ت رو بهش نشون بده
(بچه ها علامت آجوما&هست)
&باشه پسرم
بعدش دنبال آجوما رفتم طبقه دوم بعدش وارد اتاقم شدم تمش کرمی و قهوه ای وشیری بود خیلی خیلی خوشگل بود بعدش به آجوما گفتم
+ آجوما میشه زیپ لباسم رو برام باژ کنی
& چشم خانم
+ آجوما با من راحت باش
& باشه دخترم
بعدش کمکم کرد تا لباسام رو در بیارم بعدشم که رفت بیرون و منم لباسم رو با یه لباس خواب عوص کردم و خوابیدم (عکس لباس اسلاید بعد) اینقدر خستم بود که خوابم برد
(ویو صبح ا. ت)
از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و موهام رو بالا بستم تختم رو مرتب کردم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم توی آشپزخونه تا صبحونه درست کنم دیدم آجوما همه رو آماده کرده رفتم پیشش و گفتم
+ آجوما من میخواستم صبحونه درست کنم
& خب دخترم اگر بهم میگفتی درست نمی کردم اشکال نداره ناهار رو تو درست کن
+ باشه و دستت درد نکنه
بعدش رفتم رو صندلی نشستم و منتظر موندم تا جیمین بیاد بعدش جیمین از پله ها اومد پایین و نشست سر صندلی و بعد شروع کردیم به خوردن بینمون سکوت سنگینی بود که من سر حرف رو باز کردم
+ جیمینا
_ منو ابنجوری صدا نزن (سرد)
+ باشه بابا چرا اینجوری میکنی (ناراحت)
_ امروز باید به یه مهمونی بریم ساعت ۸:٠٠ آمده باش
+ باش
بعد از عروسی رفتیم خونه (خونه جیمین) که جیمین گفت
_ آجوما اتاق ا. ت رو بهش نشون بده
(بچه ها علامت آجوما&هست)
&باشه پسرم
بعدش دنبال آجوما رفتم طبقه دوم بعدش وارد اتاقم شدم تمش کرمی و قهوه ای وشیری بود خیلی خیلی خوشگل بود بعدش به آجوما گفتم
+ آجوما میشه زیپ لباسم رو برام باژ کنی
& چشم خانم
+ آجوما با من راحت باش
& باشه دخترم
بعدش کمکم کرد تا لباسام رو در بیارم بعدشم که رفت بیرون و منم لباسم رو با یه لباس خواب عوص کردم و خوابیدم (عکس لباس اسلاید بعد) اینقدر خستم بود که خوابم برد
(ویو صبح ا. ت)
از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و موهام رو بالا بستم تختم رو مرتب کردم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم توی آشپزخونه تا صبحونه درست کنم دیدم آجوما همه رو آماده کرده رفتم پیشش و گفتم
+ آجوما من میخواستم صبحونه درست کنم
& خب دخترم اگر بهم میگفتی درست نمی کردم اشکال نداره ناهار رو تو درست کن
+ باشه و دستت درد نکنه
بعدش رفتم رو صندلی نشستم و منتظر موندم تا جیمین بیاد بعدش جیمین از پله ها اومد پایین و نشست سر صندلی و بعد شروع کردیم به خوردن بینمون سکوت سنگینی بود که من سر حرف رو باز کردم
+ جیمینا
_ منو ابنجوری صدا نزن (سرد)
+ باشه بابا چرا اینجوری میکنی (ناراحت)
_ امروز باید به یه مهمونی بریم ساعت ۸:٠٠ آمده باش
+ باش
۹.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.