Part6
بود به سمت رزستانی که کمی دور تر از اطراف عمارت بود حرکت کردم وقتی به اونجا رسیدم متوجه دختری شدم که موهای سفید استخوانی با لباس کلاسیک چهار خانه ای قرمز رنگ بین رز های قرمز درحال قدم زدن بود اگه رنگ موهاش سفید نبود سخت میشد تشخیص داد که انسانه هماهنگی که با گل ها داشت عقل انسان رو میبرد ولی اینجا فقط پاتوق منه تا الان ندیدم کسی به اینجا بیاد داخل رزستان شدم همون طور که روی اسب بودم به سمت دختره حرکت کردم دختره تا من بهش برسم روی زمین نشست و با گل های رز اطرافش بازی میکرد
وقتی بهش رسیدم متوجه حضورم نشد با توجه ویند برای همینه که اسمشو ویند گذاشتم مانند باده سبک و سریع کسی متوجهش نمیشه ناگهان حواسم به حرف های دختره جمع شد
+چی میشد اگه پدرم این همه سخت گیر نبود با منم مثل نامجون رفتار میکرد؟!..پدرم فکر میکنه دلیل امشب مهمونی رفتنمون رو نمیدونم ولی من بهتر از هر کسی می کنم برای ادامه رسم کوفتیش با خاندان جئون ول من نمیخوام تو این سن ازدواج کنم من هنوز ۲۵ سالمه دلم میخواد بجای ازدواج رهبری یک باند یا خاندان رو به دست بگیرم راز چندین سالمون رو کشف کنم
کوک:وایسا ببینم اینی که این دختر میگه....یعنی این دختر دائی منه؟که الان روبهرومه؟ سریع نگاهم به موهاش قفل شد موهای سفید استخوانیش که از زیر کمرش هم گذشته بود ...این امکان نداره!
سریع به خودم اومدم و گفتم:
هعی، تو کی هستی و توی رزستان من چی کار میکنی!
با این حرفم دختره ترسیده بلند شد که ویند هیشه ای کشید و از روی زمین بلند شد به سختی کنترولش کردم وقتی به چهره دختره دقت کردم ...این همون دختریه که صبح وقتی پیش آوریو میرفتم دیدم درسته همون موها همون چشم ها و همون لب های سرخ رنگش که یهو گفت
کالیسی:هیی نفهمم ترسوندیم!و تو کی هستی که با توی پاتوق من گذاشتی؟
کوک:من باید ازت طلب کار باشم نه تو نفهمم!
کالیسی:هیی چرا باید تو از من طلب کار باشی اونی که طلب کار باید من باشم اول ترسونیدم بعدم پاتو تو پاتوق من گذاشتی تو کی هستی؟
کوک:من صاحب این مزرعه رزم!اسمم ....(نه!نباید اسمم رو بگم ممکنه دختر دائیم نباشه پس)آرگنو آفسد هستم
کالیسی:خوشبختم!اسم من...(نباید هویتمو فاش کنم ممکنه یکی از دشمن های پدر باشه)آریا جنان هست
کوک:پس درست فکر کردم دختر دائیم نبوده و حرف کاراگاه هم درست بوده(توی ذهنش)
خوشبختم لیدی!و عذر میخوام عادتی به دیدن غربیه ها توی مزرعم رو ندارم
استایل کالیسی
استایل کوک برای اسب سواری
این شهر خیلی پیشرفتس
ولی توی این داستان کوک بیشتر سبک کلاسیک علاقه داره
وقتی بهش رسیدم متوجه حضورم نشد با توجه ویند برای همینه که اسمشو ویند گذاشتم مانند باده سبک و سریع کسی متوجهش نمیشه ناگهان حواسم به حرف های دختره جمع شد
+چی میشد اگه پدرم این همه سخت گیر نبود با منم مثل نامجون رفتار میکرد؟!..پدرم فکر میکنه دلیل امشب مهمونی رفتنمون رو نمیدونم ولی من بهتر از هر کسی می کنم برای ادامه رسم کوفتیش با خاندان جئون ول من نمیخوام تو این سن ازدواج کنم من هنوز ۲۵ سالمه دلم میخواد بجای ازدواج رهبری یک باند یا خاندان رو به دست بگیرم راز چندین سالمون رو کشف کنم
کوک:وایسا ببینم اینی که این دختر میگه....یعنی این دختر دائی منه؟که الان روبهرومه؟ سریع نگاهم به موهاش قفل شد موهای سفید استخوانیش که از زیر کمرش هم گذشته بود ...این امکان نداره!
سریع به خودم اومدم و گفتم:
هعی، تو کی هستی و توی رزستان من چی کار میکنی!
با این حرفم دختره ترسیده بلند شد که ویند هیشه ای کشید و از روی زمین بلند شد به سختی کنترولش کردم وقتی به چهره دختره دقت کردم ...این همون دختریه که صبح وقتی پیش آوریو میرفتم دیدم درسته همون موها همون چشم ها و همون لب های سرخ رنگش که یهو گفت
کالیسی:هیی نفهمم ترسوندیم!و تو کی هستی که با توی پاتوق من گذاشتی؟
کوک:من باید ازت طلب کار باشم نه تو نفهمم!
کالیسی:هیی چرا باید تو از من طلب کار باشی اونی که طلب کار باید من باشم اول ترسونیدم بعدم پاتو تو پاتوق من گذاشتی تو کی هستی؟
کوک:من صاحب این مزرعه رزم!اسمم ....(نه!نباید اسمم رو بگم ممکنه دختر دائیم نباشه پس)آرگنو آفسد هستم
کالیسی:خوشبختم!اسم من...(نباید هویتمو فاش کنم ممکنه یکی از دشمن های پدر باشه)آریا جنان هست
کوک:پس درست فکر کردم دختر دائیم نبوده و حرف کاراگاه هم درست بوده(توی ذهنش)
خوشبختم لیدی!و عذر میخوام عادتی به دیدن غربیه ها توی مزرعم رو ندارم
استایل کالیسی
استایل کوک برای اسب سواری
این شهر خیلی پیشرفتس
ولی توی این داستان کوک بیشتر سبک کلاسیک علاقه داره
۱۱.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.