My Sweet Evil/شیطان شیرین من
My Sweet Evil/شیطان شیرین من
Part Seven/پارت هفت
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○
از زیر دوش کنار رفتم،حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون و دوباره رفتم تو اتاق خودم.بلَک از اتاق نیومده بود بیرون و داشت با عروسکش بازی میکرد.رفتم سمت کمد به لباس انتخاب کردم که هم راحت باشه و هم زیاد گرم نباشه.یه تیشرت که تا روی زانوهام میومد،و یه شلوارک که زیر تیشرت مخفی شده بود.بعد از پوشیدن لباسهام،حولهی سفید رو دوباره آویزون کردم.رفتم سراغ روتین پوستی.روتین خاصی نداشتم؛فقط یه کرم آب رسان و یه وازلین لب میزدم و تموم.بعد از روتین،گوشیم که روی پاتختی بود،و بلَک رو همراه عروسکش برداشتم و از اتاق رفتیم بیرون.رفتم طبقهی پایین بلَک رو گذاشتم زمین و اجازه دادم به بازی با عروسکش ادامه بده.به گوشیم نگاهی انداختم تا ببینم کسی پیامی داده با نه.یکمی زود بیدار شده بودم؛ساعت تازه هشت بود.گوشی رو گذاشتم روی میز ناهار خوری و مشغول صبحانه درست کردن شدم.پنکیک گزینهی خوبی بود.اول،خمیر پنکیک رو آماده کردم و بعد ماهیتابه و یه بشقاب که پنکیکها رو بزارم داخلش.مشغول آشپزی شدم.بعد از تقریبا نیم ساعت همهی خمیر پنکیک تموم شده بود و نزدیک بیست تا پنکیک آماده کرده بودم.بشقاب پنکیک رو گذاشتم رو میز؛همین که خواستم بشینم یاد بلَک افتادم.از داخل یخچال یه تنماهی درآوردم،آمادهاش کردم و ریختمش تو یه ظرف و براش گذاشتم.نشستم تا شروع به خوردن پنکیک کنم.همین که خواستم گاز اول رو از پنکیک بزنم یه صدایی اومد.
:نمیخوای به منم بدی؟
...
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○
Part Seven/پارت هفت
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○
از زیر دوش کنار رفتم،حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون و دوباره رفتم تو اتاق خودم.بلَک از اتاق نیومده بود بیرون و داشت با عروسکش بازی میکرد.رفتم سمت کمد به لباس انتخاب کردم که هم راحت باشه و هم زیاد گرم نباشه.یه تیشرت که تا روی زانوهام میومد،و یه شلوارک که زیر تیشرت مخفی شده بود.بعد از پوشیدن لباسهام،حولهی سفید رو دوباره آویزون کردم.رفتم سراغ روتین پوستی.روتین خاصی نداشتم؛فقط یه کرم آب رسان و یه وازلین لب میزدم و تموم.بعد از روتین،گوشیم که روی پاتختی بود،و بلَک رو همراه عروسکش برداشتم و از اتاق رفتیم بیرون.رفتم طبقهی پایین بلَک رو گذاشتم زمین و اجازه دادم به بازی با عروسکش ادامه بده.به گوشیم نگاهی انداختم تا ببینم کسی پیامی داده با نه.یکمی زود بیدار شده بودم؛ساعت تازه هشت بود.گوشی رو گذاشتم روی میز ناهار خوری و مشغول صبحانه درست کردن شدم.پنکیک گزینهی خوبی بود.اول،خمیر پنکیک رو آماده کردم و بعد ماهیتابه و یه بشقاب که پنکیکها رو بزارم داخلش.مشغول آشپزی شدم.بعد از تقریبا نیم ساعت همهی خمیر پنکیک تموم شده بود و نزدیک بیست تا پنکیک آماده کرده بودم.بشقاب پنکیک رو گذاشتم رو میز؛همین که خواستم بشینم یاد بلَک افتادم.از داخل یخچال یه تنماهی درآوردم،آمادهاش کردم و ریختمش تو یه ظرف و براش گذاشتم.نشستم تا شروع به خوردن پنکیک کنم.همین که خواستم گاز اول رو از پنکیک بزنم یه صدایی اومد.
:نمیخوای به منم بدی؟
...
▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○▪︎○
۵.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.