عشق ناتنی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
سوار ماشینش شدم و به سمت خونه حرکت کردیم ، وقتی رسیدیم بابامو یونجی روی مبل نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن که با دیدن ما صحبتشون قطع شد
سلام
_ سلام
@ سلام چرا دوتاتون باهم اومدین ؟ مگه یجی جان نیومد ؟
_ یجی میخواست بره پیش دوست پسرش
= یونا جان دخترم برو بالا لباسی که برات انتختب کردمو بپوش بیا بریم
کجا بریم ؟
= به مهمونی برگشتن خانوم بزرگ دیگه
خانوم.. خانوم بز..رگ ؟
@ اره امشب میاد حالا برو لباستو بپوش هیون جان پسرم توهم برو لباستو بپوش هممون لباسامونو پوشیدیم به جز شما دوتا
رفتم بالا توی اتاقم و لباس مشکی رنگی که برام انتخاب کرده بودن رو پوشیدم ( اسلاید دو) و آرایش ساده ای کردم و موهامو پشت سرم ریختم پشت سرم و اومدم پایین
ویو هیونجین:
خیلی زیبا شده بود اما وقتی به این فکر میکردم که قرار بود همه ی چشم ها روش باشه دلم میخواست تو تنش جرش بدم ، مامان و ته هو با ماشین خودشون رفتن منو فلیکس و یونا هم با ماشین من
ویو یونا
به مهمونی رسیدیم آرنج فلیکسو گرفتم و وارد مهمونی شدیم ، با ورود به مهمونی چشم های همه روی ما افتاد چون خانواده ما و خانواده هوانگ بزرگترین خانواده های مافیا بودن همه بهمون احترام میزاشتن اما من تنها کسی بودم که هیچ احترامی براش قائل نبودن ، تو همین فکر بودم که یون هو اومد جلو و دستمو توی دستش گرفت و همه باهم به سمت صندلی که خانوم بزرگ با اون عصای ترسناکش روش نشسته بود رفتیم توی راه هیونجین یهو ایستاد و با لحن سری از یون هو پرسید:
_ تا حالا شمارو دور یونا ندیده بودم شما کی هستین ؟
× من یون هو وارث خانواده ی یو و دوست پسر یونا هستم خوشوقتم
_هوانگ هیونجین هستم خوشوقتم ( سرد)
هیون نگاه خشمگینی بهم کرد و بعد یون هو دستش رو به سمتش برد
× خیلی خوشوقتم آقای هوانگ ، من شمارو میشناسم هیچکس نیست که شمارو نشناسه دیدن شما باعث افتخاره منه بلاخره شما برادر زن آینده ی من هستید
هیونجین داغ کرده بود و میخواست بزنه تو دهنش اما خیلی زود دست یون هو رو گرفتم و رفتیم پیش خانوم بزرگ
علامت خانوم بزرگ ✓...
@ سلام عرض شد مادر جان رسیدن به خیر دست بوس شما هستیم....
سوار ماشینش شدم و به سمت خونه حرکت کردیم ، وقتی رسیدیم بابامو یونجی روی مبل نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن که با دیدن ما صحبتشون قطع شد
سلام
_ سلام
@ سلام چرا دوتاتون باهم اومدین ؟ مگه یجی جان نیومد ؟
_ یجی میخواست بره پیش دوست پسرش
= یونا جان دخترم برو بالا لباسی که برات انتختب کردمو بپوش بیا بریم
کجا بریم ؟
= به مهمونی برگشتن خانوم بزرگ دیگه
خانوم.. خانوم بز..رگ ؟
@ اره امشب میاد حالا برو لباستو بپوش هیون جان پسرم توهم برو لباستو بپوش هممون لباسامونو پوشیدیم به جز شما دوتا
رفتم بالا توی اتاقم و لباس مشکی رنگی که برام انتخاب کرده بودن رو پوشیدم ( اسلاید دو) و آرایش ساده ای کردم و موهامو پشت سرم ریختم پشت سرم و اومدم پایین
ویو هیونجین:
خیلی زیبا شده بود اما وقتی به این فکر میکردم که قرار بود همه ی چشم ها روش باشه دلم میخواست تو تنش جرش بدم ، مامان و ته هو با ماشین خودشون رفتن منو فلیکس و یونا هم با ماشین من
ویو یونا
به مهمونی رسیدیم آرنج فلیکسو گرفتم و وارد مهمونی شدیم ، با ورود به مهمونی چشم های همه روی ما افتاد چون خانواده ما و خانواده هوانگ بزرگترین خانواده های مافیا بودن همه بهمون احترام میزاشتن اما من تنها کسی بودم که هیچ احترامی براش قائل نبودن ، تو همین فکر بودم که یون هو اومد جلو و دستمو توی دستش گرفت و همه باهم به سمت صندلی که خانوم بزرگ با اون عصای ترسناکش روش نشسته بود رفتیم توی راه هیونجین یهو ایستاد و با لحن سری از یون هو پرسید:
_ تا حالا شمارو دور یونا ندیده بودم شما کی هستین ؟
× من یون هو وارث خانواده ی یو و دوست پسر یونا هستم خوشوقتم
_هوانگ هیونجین هستم خوشوقتم ( سرد)
هیون نگاه خشمگینی بهم کرد و بعد یون هو دستش رو به سمتش برد
× خیلی خوشوقتم آقای هوانگ ، من شمارو میشناسم هیچکس نیست که شمارو نشناسه دیدن شما باعث افتخاره منه بلاخره شما برادر زن آینده ی من هستید
هیونجین داغ کرده بود و میخواست بزنه تو دهنش اما خیلی زود دست یون هو رو گرفتم و رفتیم پیش خانوم بزرگ
علامت خانوم بزرگ ✓...
@ سلام عرض شد مادر جان رسیدن به خیر دست بوس شما هستیم....
۵۹۹
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.