وقتی فقط داشتید بازی میکردید...
کوک:دارم چشامو باز میکنمااااا...1...2...3
ا.ت:نه...هنوز جای مناسب پیدا نکردم...
کوک:میدونی اگه پیدات کنم چی میشه دیگه؟؟؟
ا.ت:باشه...اگه تونستی پیدام کن...
*ا.ت ویو*
هرجا میرفتم تو دید کوک بودم...آهاااان...رفتم تو اتاقمون و زیر تخت دونفره مون خوابیدم...
کوک:اههه...ا.ت خسته شدم...دارم میام
زیر تخت یه چمدون پیدا کردم...خیلی عجیب بود...تاحالا همچین چیزی ندیده بودم...توشو باز کردم...چندتا عکس بیشتر نبود!...چمدونو از زیر تخت بیرون اوردم و کوک رو صدا زدم...
ا.ت:کوک...کوک...بازی رو بیخیال بیا...
کوک:چی شده پرنسس من؟
"در اتاقو باز میکنه"
ا.ت:این عکسا چیه؟...این شش تا پسر کنارت کیان؟...
"اشک تو چشمای کوک جمع میشه..."
ا.ت:کوک حالت خوبه؟...
کوک:اینا...اینا...اینا امید یه جهان بودن...من قبل از اینکه باتو آشنا بشم عضو بی تی اس بودم...اونا بهترین کسایی بودن که میشناختم...
"اشاره میکنه به عکس نامجون"
این نامجونه...لیدر گروه بود...اون یه لیدر فوق العاده بود...این جیهوپه...اون امید گروه بود...این یونگیه...اون واقعا عالی بود...این جینه اون واقعا خیلی مهربون بود...
ا.ت:"اشاره به تهیونگ"این کیه؟
کوک:این بهترین رفیق تو کل دنیا برای من بود...
*همون لحظه یه قطره اشکش میریزه رو عکس تهیونگ*
سرم رو گذاشتم رو شونه اش...
ا.ت:اوووو سوکیوت...اوپای من گریه نکن...چرا دیگه حرفی از بی تی اس نمیزنی؟
کوک:ما هممون ازدواج کردیم...بعد از این بی تی اس منحل شد...اما من هیچ وقت اونارو فراموش نمیکنم!...
ا.ت:اووووپای من...اوناهم تورو فراموش نمیکنن...
خب گایز میدونم خوب نبود ولی نوشتمش تا بگم هیچ وقت اونا مارو فراموش نمیکنن...و اینم بگم که دیگه کمک رو ادامه نمیدم چون شما ازش حمایت نکردید:)!...تامام
ا.ت:نه...هنوز جای مناسب پیدا نکردم...
کوک:میدونی اگه پیدات کنم چی میشه دیگه؟؟؟
ا.ت:باشه...اگه تونستی پیدام کن...
*ا.ت ویو*
هرجا میرفتم تو دید کوک بودم...آهاااان...رفتم تو اتاقمون و زیر تخت دونفره مون خوابیدم...
کوک:اههه...ا.ت خسته شدم...دارم میام
زیر تخت یه چمدون پیدا کردم...خیلی عجیب بود...تاحالا همچین چیزی ندیده بودم...توشو باز کردم...چندتا عکس بیشتر نبود!...چمدونو از زیر تخت بیرون اوردم و کوک رو صدا زدم...
ا.ت:کوک...کوک...بازی رو بیخیال بیا...
کوک:چی شده پرنسس من؟
"در اتاقو باز میکنه"
ا.ت:این عکسا چیه؟...این شش تا پسر کنارت کیان؟...
"اشک تو چشمای کوک جمع میشه..."
ا.ت:کوک حالت خوبه؟...
کوک:اینا...اینا...اینا امید یه جهان بودن...من قبل از اینکه باتو آشنا بشم عضو بی تی اس بودم...اونا بهترین کسایی بودن که میشناختم...
"اشاره میکنه به عکس نامجون"
این نامجونه...لیدر گروه بود...اون یه لیدر فوق العاده بود...این جیهوپه...اون امید گروه بود...این یونگیه...اون واقعا عالی بود...این جینه اون واقعا خیلی مهربون بود...
ا.ت:"اشاره به تهیونگ"این کیه؟
کوک:این بهترین رفیق تو کل دنیا برای من بود...
*همون لحظه یه قطره اشکش میریزه رو عکس تهیونگ*
سرم رو گذاشتم رو شونه اش...
ا.ت:اوووو سوکیوت...اوپای من گریه نکن...چرا دیگه حرفی از بی تی اس نمیزنی؟
کوک:ما هممون ازدواج کردیم...بعد از این بی تی اس منحل شد...اما من هیچ وقت اونارو فراموش نمیکنم!...
ا.ت:اووووپای من...اوناهم تورو فراموش نمیکنن...
خب گایز میدونم خوب نبود ولی نوشتمش تا بگم هیچ وقت اونا مارو فراموش نمیکنن...و اینم بگم که دیگه کمک رو ادامه نمیدم چون شما ازش حمایت نکردید:)!...تامام
۵.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.