ددی من شو...پارت۱۵
_:من؟..من نپرسیدم...شوخی میکنی؟
.:نه رئیس..*گوشیشو نشون داد*
_:اَه لعنتی.....همین جا بمون میرم خونه...بیام
.:ولی رئیس پرونده ها...
_:گور بابای پرونده
ویوکوک:
مثل صگ عصبی بودم....این مدت حس میکردم که ات بهم شک کرده ولی اهمیت نمیدادم...لعنتی...نمیدونستم اینجوری میشه...با اخرین سرعت ماشین رفتم دانشگاه ات....شانس اوردم کلاسا هنوز شروع نشده بودن...داشتم دنبال ات میگشتم که دیدم نشسته ی گوشه و داره کتاب میخونه..رفتم سمتش.
_:ات
+:..ک..وک*بغلش کرد
_:خوبی؟..دلم برات تنگ شده بود
+:منم..اینجا چیکار میکنی؟*تعجب
_:یکم صحبت کنیم؟
+:باشه...بشین اینجا
_:......دیشب گوشی منو برداشته بودی؟
+:....نه...دیشبو یادت نمیاد؟
_:چطور؟
+:مست بودی...گوشیتم که برداشتی با یکی حرف میزدی...بعد پاکشون کردی
_:واقعا؟.....باشه..ممنون که گفتی*پاشد بره
+:کجا میری؟.....بعد مدت ها بلخره دیدمت میخوای بزاری بری؟*ناراحت
_:اینجا جاش نیست....شب میام خونه..اون موقع همو میبینم باشه؟
+:باشه
ویوات:
خوبه به اینجاش فک کرده بودم...میدونستم میاد سراغم...خوبه که باورش شد
ویوکوک:
انگار فراموش کرده که نمیتونه به من دروغ بگه...خودش اعتراف کرد که گوشیمو برداشته...چون من حرفی از پاک شدن پیاما نزدم...جئون ات انگاری خیلی دلت میخواد پاره شی...رفتم شرکت..
.:رئیس خوش اومدین
_:....مکان جلسه کجاس؟
.:بار ویولت
_:مکانشو به قمارخونه وُرا تغییر بده...ساعت جلسه هم ساعت ۳ظهر تا ۶ باشه
.:چشم رئیس
ویوکوک:
چند ساعت گزشت و به جلسه رفتم...همه چیزایی که به نام عمو و پدرم و پدربزرگم بود من به نام من شد...الان دیگه بزرگترین رییس مافیای دنیا بودم...بعد جلسه رفتم خونه و دوش گرفتم لباس پوشیدم و رفتم به بار ویولت...گفتم همه چیو تزیین کنن..ساعت تقریبا نزدیکای ۸ بود که مجبور شدم برم شرکت..
ویوات:
۷ از دانشگاه برگشتم...رفتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتمو سریع اماده شدم..رفتم سمت بار ویولت...عجیبه...کسی تو بار نبود..نشستم ی گوشه و منتظر موندم...۱۰ دیقه گزشت و ی مرد اومد داخل...انگار کم کم قرار بود افراد جلسه بیان..سرمو انداختم پایین و زیر لب گفتم
+:منتظر موندن واقعا کار چرتیه
_:شرمنده که منتظرت گزاشتم لیدی
+:...*سرشو اورد بالا*....ک...و...ک
_:یادت رفته؟...دروغو میشه از چشات فهمید...ی مدت نبودم دروغگو شدی
+:....دروغ؟....شاید از خودت یادش گرفتم....که مدلی؟...هع...چرا؟....واسه چی دروغگفتی؟ اون شغل لعنتیت چیه که ازم مخفیش میکنی؟
_:بدونی اذیت میشی..برای همین بهتره ندونی
_:من؟..من نپرسیدم...شوخی میکنی؟
.:نه رئیس..*گوشیشو نشون داد*
_:اَه لعنتی.....همین جا بمون میرم خونه...بیام
.:ولی رئیس پرونده ها...
_:گور بابای پرونده
ویوکوک:
مثل صگ عصبی بودم....این مدت حس میکردم که ات بهم شک کرده ولی اهمیت نمیدادم...لعنتی...نمیدونستم اینجوری میشه...با اخرین سرعت ماشین رفتم دانشگاه ات....شانس اوردم کلاسا هنوز شروع نشده بودن...داشتم دنبال ات میگشتم که دیدم نشسته ی گوشه و داره کتاب میخونه..رفتم سمتش.
_:ات
+:..ک..وک*بغلش کرد
_:خوبی؟..دلم برات تنگ شده بود
+:منم..اینجا چیکار میکنی؟*تعجب
_:یکم صحبت کنیم؟
+:باشه...بشین اینجا
_:......دیشب گوشی منو برداشته بودی؟
+:....نه...دیشبو یادت نمیاد؟
_:چطور؟
+:مست بودی...گوشیتم که برداشتی با یکی حرف میزدی...بعد پاکشون کردی
_:واقعا؟.....باشه..ممنون که گفتی*پاشد بره
+:کجا میری؟.....بعد مدت ها بلخره دیدمت میخوای بزاری بری؟*ناراحت
_:اینجا جاش نیست....شب میام خونه..اون موقع همو میبینم باشه؟
+:باشه
ویوات:
خوبه به اینجاش فک کرده بودم...میدونستم میاد سراغم...خوبه که باورش شد
ویوکوک:
انگار فراموش کرده که نمیتونه به من دروغ بگه...خودش اعتراف کرد که گوشیمو برداشته...چون من حرفی از پاک شدن پیاما نزدم...جئون ات انگاری خیلی دلت میخواد پاره شی...رفتم شرکت..
.:رئیس خوش اومدین
_:....مکان جلسه کجاس؟
.:بار ویولت
_:مکانشو به قمارخونه وُرا تغییر بده...ساعت جلسه هم ساعت ۳ظهر تا ۶ باشه
.:چشم رئیس
ویوکوک:
چند ساعت گزشت و به جلسه رفتم...همه چیزایی که به نام عمو و پدرم و پدربزرگم بود من به نام من شد...الان دیگه بزرگترین رییس مافیای دنیا بودم...بعد جلسه رفتم خونه و دوش گرفتم لباس پوشیدم و رفتم به بار ویولت...گفتم همه چیو تزیین کنن..ساعت تقریبا نزدیکای ۸ بود که مجبور شدم برم شرکت..
ویوات:
۷ از دانشگاه برگشتم...رفتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتمو سریع اماده شدم..رفتم سمت بار ویولت...عجیبه...کسی تو بار نبود..نشستم ی گوشه و منتظر موندم...۱۰ دیقه گزشت و ی مرد اومد داخل...انگار کم کم قرار بود افراد جلسه بیان..سرمو انداختم پایین و زیر لب گفتم
+:منتظر موندن واقعا کار چرتیه
_:شرمنده که منتظرت گزاشتم لیدی
+:...*سرشو اورد بالا*....ک...و...ک
_:یادت رفته؟...دروغو میشه از چشات فهمید...ی مدت نبودم دروغگو شدی
+:....دروغ؟....شاید از خودت یادش گرفتم....که مدلی؟...هع...چرا؟....واسه چی دروغگفتی؟ اون شغل لعنتیت چیه که ازم مخفیش میکنی؟
_:بدونی اذیت میشی..برای همین بهتره ندونی
۱۷.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.